خبرگزاری حوزه | کامیون نارنجیِ رنگ و رو رفته با صدای زیاد از جادهی باریک خاکی میگذشت. خورشید مستقیم بر زمین میتابید. دو طرف جاده پر بود از گلهای ریز زردی که با نزدیک شدن بهار سبز میشوند. صدای رد شدن لاستیکهای پهن روی سنگریزههای کف جاده میآمد. حجم زیادی از گردوخاک مثل توپ خاکستری بزرگی پشت کامیون حرکت میکرد. کامیون همراه جاده به سمت چپ پیچید و کنار گودال بزرگی ایستاد. دو مرد با چکمههای لاستیکی سفید که تا زانوهایشان بود و روپوش آبی، از کامیون پیاده شدند. راننده قفل در پشت کامیون را باز کرد و دوباره داخل شد و ماشین را روشن کرد. مرد دیگر در دو لنگهای پشت کامیون را باز کرد. سرش را بالا برد و نگاهی به کارتنهای مقوایی یک اندازه انداخت. صداهایی از داخل کارتنها به گوش میرسید. عرق پیشانی را با آستین پاک کرد و با دست برای راننده علامت داد. راننده کمی کامیون را عقب برد و دگمهای را فشار داد. پشت کامیون با صدای بلندی، آرام بالا رفت. کارتنها یکییکی داخل گودال افتادند. چند تا از کارتنها با برخورد به لبه گودال درشان باز شد و چیزهای زرد کوچکی بیرون ریخت. صداها بلندتر شد. همهی کارتنها داخل گودال ریخت. راننده بیل به دست از ماشین پایین آمد و یک بیل هم به مرد دیگر داد. با دستمالیزدی قرمز صورتش را پوشاند. شروع کردند به خاک ریختن روی کارتنها و جوجههایی که با سروصدا از سروکلهی همدیگر بالا میرفتند و تلاش میکردند بیرون بیایند. صدای ریختن خاک و جیکجیک جوجهها غوغایی در بیابان به پا کرد. کمکم صداها ضعیفتر شدند و پس از ساعتی هیچ صدایی به گوش نمیرسید.
یک سال بعد...
ماشین رنگ و رو رفتهای چند بار تا انتهای خیابان رفت تا جایی برای پارک پیدا کرد. مرد کوتاهقدی با کت قهوهای نیمدار و عینک تهاستکانی از ماشین پیاده شد. بهسرعت بهطرف در نردهای بزرگی که بالایش نوشته بود میدان میوه و ترهبار رفت.
بهسختی از میان جمعیت زیادی با ماسکهای سفید و مشکی و آبی گذشت. مردم با صدای بلند حرف میزدند و دو نفر باهم درگیر شده بودند. پیرزنی خمیده با چادر رنگی گلدار و زنبیل پلاستیکی قرمز دستش را تکان داد و به زنی که بچهی کوچکی در بغل داشت گفت:
الآن ۳ روزه که تا ظهر اینجام. برای سالتحویل مهماندارم...
مرد بهزحمت خود را پشت در شیشهای مغازه رساند. مردی با کلاه و دستکش سفید، سرش را از پنجره بیرون آورد و داد زد: مرغ تمام شد!
در آخرین روزهای سال ۹۸ در اقدامی غیرانسانی و غیرشرعی هزاران جوجه یکروزه برای تعدیل بازار و بالا رفتن قیمت مرغ معدوم شدند. درست یک سال بعد شرایطی به وجود آمد که مرغ کمیاب شد و قیمت آن بهشدت افزایش یافت. چه ارتباطی بین این دو واقعه وجود دارد؟ آیا هشدار و تنبهی برای ماست؟
حکمت این دو واقعهی متناقض در فاصلهی زمانی یک سال، تلنگر و تذکر خداوند متعال برای وجدانهای بیدار است. در مکتب اسلام، هر جانداری محترم است. امیرالمؤمنین (ع) به عُمال خود میفرمودند: زمانی که برای اخذ زکات میروید، مراقب باشید شاخهی درختی نشکند و حیوانی که در حال آب نوشیدن است، نترسد تا فرار کند و اگر گوسفندی بهعنوان زکات دریافت کردید، آرام به مقصد برگردید تا حیوان دچار ترس نشود. پیامبر اسلام (ص) نیز میفرمایند: هر حیوانی - پرنده یا جز آن - که بهناحق کشته شود در روز قیامت از قاتل خود شکایت خواهد کرد؛ بنابراین جوجهکُشی با توجیهات اقتصادی و دستیابی به سود بیشتر برخلاف شرع و دستورات الهی و حرام است و عقوبت دنیوی و اخروی دارد.
اگر مدیریت جامعه به شیوهی سکولار و بدون در نظر گرفتن دستورات الهی باشد، خداوند نعمتهایش را از آن جامعه دریغ میکند. مگر دینداری نباید در همهی ابعاد زندگی انسانها باشد؟ مگر مدیریت جامعه از مهمترین ابعاد زندگی انسانها نیست؟ آیا دینداری نباید در مدیریت جامعه نفوذ کند؟ وقت آن رسیده که تعالیم الهی در همهجا و در همهی ابعاد در جامعهی اسلامی اجرا شود تا شاهد برکات آن در بهبود اوضاع جامعه اسلامی باشیم.
مریم غازی اصفهانی، عضو گروه نویسندگی صریر وابسته به دفتر تبلیغات اسلامی اصفهان