دوشنبه ۵ آذر ۱۴۰۳ |۲۳ جمادی‌الاول ۱۴۴۶ | Nov 25, 2024
شهید روحانی سید محمد ساقی

حوزه / سید محمد ساقی به من (مادر) گفت:« مادر! چرا این قدر برای قبول شدنم در حوزه، عجله داری؟ که هی می پرسی قبول شدی یا نه؟ به او گفتم: «اگر به حوزه بروی دیگر به جبهه کمتر می روی، دوبار به جبهه رفتی دیگر بس است. پدرت هم که سنش بالا رفته و غیر از تو کسی نیست که این خانه را خوب بچرخاند».

به گزارش خبرگزاری حوزه از تبریز، شهید طلبه سید محمد ساقی ۱۳۴۰/۱۰/۱۴در یک خانواده مذهبی و متوسط دیده به جهان گشود. هفت ساله بود که به دبستان رفت.

پس از اتمام این دوره، راهی دبیرستان بوعلی شد. سال دوم دبیرستان، با شروع انقلاب شکوهمند اسلامی مصادف گردید و با اعتصاب دانش آموزان و معلمان و تعطیلی مدارس، تحصیل سید محمد نیز مانند سایر دوستان نیمه تمام ماند اما بعد از پیروزی انقلاب، با تلاش پیگیر خود در دبیرستان موفق به اخذ مدرک دیپلم شد.

شهید ساقی از همان ایام کودکی با نماز و عبادات مانوس شد و در مساجد و مجالس مذهبی حضور عاشقانه داشت. او در دوران رژیم ستم شاهی، از جمله آن جوانان با ایمانی بود که انجمن دین و دانش شهرستان میانه را برای خود پناهگاه مطمئن یافت و در مدت اندکی یکی از اعضای کوشا و کارآمد آن مرکز به حساب آمد. در سال ۱۳۵۶ به جمع جوانان پر شور و انقلابی میانه پیوست و در نشر افکار و سخنان حضرت امام خمینی(ره) و پخش اعلامیه های معظم له سر از پا نشناخت؛ این شهید مجاهد در اولین تظاهرات پر شور شهرستان میانه بر ضد رژیم ستم شاهی، حضور حماسی داشت و جزو کسانی بود که تظاهرکنندگان را رهبری می کرد.

او از  مهر ماه ۱۳۵۷ در تعطیلی و اعتصاب مدارس نقش اساسی داشت و یکی از مراکز فساد و شراب فروشی توسط سید محمد و یاران پرشور و انقلابی اش به آتش کشیده و برای همیشه برچیده شد. بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، با تشکیل حزب جمهوری اسلامی در میانه به جمع یاران حضرت امام خمینی(ره) شتافت و در آن حزب به فعالیت پرداخت. در اوایل پیروزی انقلاب شهید ساقی با قدرت ایمان و مطالعاتی که پیرامون مبانی کلی اسلام و مکتب های التقاطی و الحادی داشت در مقابل فعالیت گروه های معاند و ضد انقلاب ایستاد و آگاهانه به دفاع از حریم اسلام و انقلاب پرداخت.

با تشکیل سپاه در شهرستان میانه در بخش فرهنگی – عقیدتی سپاه به فعالیت پرداخت. با شروع قائله کردستان توسط ایادی بیگانگان، شهید ساقی به خاطر حراست از مرزهای میهن اسلامی، همراه تنی چند از برادران سپاهی و بسیجی تحت عنوان «گروه یاران مهدی(عج)» عازم سردشت، سقز و سنندج شد. این شهید سلحشور بعد از بازگشت از این مأموریت و مدت کوتاهی اقامت، یک بار دیگر از سپاه میانه به جبهه جنگ اعزام شد؛ مرحله دوم از مأموریت را هم با موفقیت و پیروزی به پایان رساند.

پس از بازگشت دوباره به شهر میانه، شهید ساقی نسبت به یادگیری علوم و معارف اسلامی احساس تشنگی و شیفتگی کرد؛ او به خوبی دریافت که پر کردن این خلاء، تنها با ورود به حوزه علمیه و تحصیل در آن مکان مقدس امکان پذیر خواهد شد، بنابراین در سال تحصیلی ۱۳۶۰ به شهر مقدس قم عزیمت کرد و در مدرسه حضرت رسول اکرم(ص) به تحصیل علوم اسلامی همت گمارد.

او در این مدرسه کتابهای صمدیه و سیوطی را با موفقیت فرا گرفت. حال و هوای تأثیر مدرسه روحی عجیبی را در او نهاده بود. با همه جذابیت و زیبایی های معنوی که حوزه علمیه در جسم و جان سید محمد ریشه دوانده و کاملا روح او را تسخیر نموده بود، ولی هنگامی که پای وظیفه و مسؤولیت به میان آمد و جبهه های نبرد حق بر ضد باطل به وجود پرتوان چنین انسانهایی محتاج شد، شهید ساقی یک لحظه درنگ را روا ندانست و حوزه را با همه جذابیتهایش رها ساخت و به ندای رهبر کبیر انقلاب لبیک گفت.

در اسفندماه سال ۱۳۶۰ عازم جبهه جنوب شد. در عملیات بزرگ فتح المبین شرکت کرد و در ۱۳۶۱/۰۱/۰۲ در منطقه«دال پری» و «رقابیه» در اثر اصابت ترکش از ناحیه سر به درجه رفیع شهادت نائل آمد و به ملاقات پروردگار خویش شتافت.

پیکر پاک این سرباز فداکار امام زمان (عج) طی مراسم با شکوهی در گلستان شهدای شهرستان میانه به خاک سپرده شد.

عطش مادر شهید برای حضور فرزند در وادی نور

وصیت نامه :


بسم الله الرحمن الرحیم

« رَبَّنا لا تُزِغ قُلوبَنا بَعدَ إِذ هَدَیتَنا وَهَب لَنا مِن لَدُنکَ رَحمَةً ۚ إِنَّکَ أَنتَ الوَهّابُ» (آل عمران/۸)

نکته ای چند به حضور برادران عرض بکنم چون در حال هجرت هستیم و به دیدار معبود می رویم. میخواهم سخنانی چند با برادران طلبه مدرسه رسول اکرم (ص) و نیز برادران عزیزم که در سپاه میانه هستند و مظلوم شده اند، داشته باشم.

و اما برادران طلبه: برادران مخلص من، برادران پاک من، برادران نورانی من در طی این شش یا پنج ماه با شما انس گرفتم، من انسانی خطا کارم، گناهکارم، من خیلی کوچک تر از آن بودم که با شماها باشم اما شاید، دست تقدیر چنین کرده بود، من شما برادران را در حالت دیگری می یافتم وقتی از جامعه وارد این مدرسه شدم، حال دیگری به من دست داد و تغییری بسیار عظیم در روح من ایجاد شد، من خودم را دیگر آن انسان قبلی نمیدانستم.

وقتی که حرکات و سکنات یک یک برادران را می دیدم در یک جای تنها می نشستم و گریه میکردم، خدایا مرا نیز از صالحان قرار ده، مرا نیز از پاکان قرار ده، مرا نیز در ردیف انسان های خوب قرار ده. واقعاً که چه انسانهای خوبی در این مدرسه دیدم انسانهایی که دارای روح های بزرگ هستند، هر چند که ممکن است جثه کوچکی داشته باشند اما روحشان بسیار بزرگ است، بسیار عظیم است.

عبادت های خالصانه آنها، دعاها و راز و نیازهای آنها، مرا به گریه می انداخت، روحِ مرا تکان می داد،

اری برادران عزیز طلبه! حالت خلوص خود را همیشه حفظ کنید، تنها، تنها توشه ای که ما می توانیم از این مدرسه ببریم، تنها توشه ای که از این دنیا خواهیم برد؛ انگیزه هایمان هستند، انگیزه اعمال ما هستند، نیات ما هستند، همان نماز شب های ما هستند، همان نمازها و دعاهای ما هستند، اینها هستند که توشه خواهند بود اگر با نیت و انگیزه خدایی انجام بدهیم. برادران عزیز به نمازهای شبانه، به دعاها و مناجات اهمیت بیشتری دهید زیرا متاع قابل عرضه ای به جز اینها نداریم. سلاح ما جز دعا و جز بکاء (گریه) چیز دیگری نیست. گریه بهترین سلاح است

برادران، از دست ندهید گریه را، گریه قلب انسان را پاک میکند و روح انسان را زلال میکند، قلب انسان را بسیار رقیق می کند، انسانی با روح متحول و دگرگون تحویل میدهد.

اما وصیتی که به شما دارم، برادران عزیز! ما عازم جبهه جنگ هستیم و شهادت را خیلی نزدیک می بینیم و امید بازگشتن انشاء الله نداریم، هم راه شما و هم راه ما هر دو احدی الحُسنین است، اگر شهید شدیم به احدی الحسنین رسیدید و باز مسئولیت تان سنگین و وظیفه تان عظیم، شما مسؤولیت پیام ما را دارید، شما مسئول هستید، پیام این شهدا را به جامعه برسانید، شما زبان گویای اسلام هستید، بنابر این وظیفه و رسالت شما سنگین تر از ماست. ما شهید می شویم و می رویم، اما شما می مانید با کوله باری از مسئولیت ها، با انبوهی از مصیبت ها و دردها و گرفتاری ها، برادران موقع و مقام خود را بشناسید، رسالت خود را بشناسید و درست انجام دهید، خیلی مسئوول هستید و اعمال شما و کار شما و هدف شما و راه شما بسیار بزرگ است و بسیار عالی است، اگر این راه را صحیح ادامه بدهید، اعلا علیین در انتظار شماست. ما با شهادت مان لااقل می توانیم آن جهتی را که بهشتی ها و رجایی ها رفتند، لااقل ملائکه های مقرب خدا بر ما نشان بدهند و بهشتی و رجایی ها در این صف هستند، لااقل بوهای آنها را استشمام بکنیم.

ما که هرگز نمی توانیم آنها را مشاهده کنیم و آنها را دیدار کنیم. رجایی و باهنر ما با لباس های آراسته بر تختها... تکیه زده اند اما دیگر کاخ مادی و دنیوی نیست، آنجا کاخ بهشتی است، آنجا کاخ جنت است. آری برادران عزیز در راه خودتان محکم و استوار باشید و در این فکر نباشید که برادران ما رفته اند و شهید شده اند و ما هم درس را رها کنیم و برویم، نه! مسئوولیت شما سنگین است، باید بمانید و درس به دقت بخوانید، جامعه ما به امثال شما احتیاج دارد و از میان شما باید مطهری ها و بهشتی ها بیرون بیاید و مدرسه را که من دیدم و طلبه هایی را که من میشناسم، می دانم مطهری ها در میانشان زیاد است، می دانم که انسان های بسیار متقی هستند و اگر متقی باشید خداوند فرقان به شما خواهد داد و شما را هدایت خواهد کرد.

برادرانم! توفیق را همیشه از خدا بخواهید هیچ وقت در این فکر نباشید که مستقل کار بکنید. هیچ وقت در این فکر نباشید که می توانید با عبادت های زیاد و درس خواندن به مقامات عالی برسید، اگر توفیق الهی نباشد هیچ کاری نمی شود کرد. گریه کنید و ناله کنید و داد بزنید و تضرع کنید که ای خدا! اگر توفیق را از من قطع کنی من چگونه می توانم تو را عبادت کنم. من به راه ضلالت و گمراهی خواهم افتاد و محتاج توفیقات تو هستم، «ربنا لاتزغ قلوبنا بعد اذ هدیتنا» خدایا تو ما را هدایت کردهای و ما را در مسیر هدایت قرار دادهای توفیقات خود را از ما مگیر، اگر توفیق تو نباشد ما چکار میتوانیم بکنیم.

اما برادران پاسدار من! شعبان، محمود، ایرج، و فرهاد، آری اینها دوستان وفادار من هستند دوستان صدیق من، حساس ترین زندگانیم را با اینها شروع کردم و با اینها بودم با شعبان، محمود و همه در انجمن (دین و دانش) بزرگ شده ایم، تمام جوانان شهادت طلب «میانه» در انجمن بزرگ شدند، مدیون انجمن هستند، ما همه با هم بودیم و من تربیت یافته آن جا هستم. اگر انجمن نبود شاید امروز من ره دیگری می رفتم، مهم ترین عامل و جهت دادن فکری من همان انجمن بود، همان انجمنی که امروز آماج تهمت ها و دشنام ها قرار گرفته اما این دشنام ها چیزی نیست و من بیش از این در این مورد حرف نمیزنم. از محمود و شعبان از اینها از این دو یار ، دو همرزم و از این دو همکلاس از این دو همسنگر.

آری از وقتی که با برادر شعبان به قم برای شروع دوران نوینی از زندگی طلبگی می آمدیم، مشکلاتی که برای برادر شعبان پیش آمد، وی مجبور شد بار سفر ببند و به میانه برود، از روزی که او رفت یک دوست بسیار صمیمی را از دست دادم، دوستی که به قول حضرت عیسی (ع) به حواریون؛ وقتی که به روز او نگاه می کردم چهره و آثار عبادات را می دیدم و به یاد خدا می افتادم و اعمال و رفتار او در اعمال و رفتار من بسیار تأثیر می گذاشت، همنشینی با او باعث ازدیاد علم می شود، امیدوارم، که انشاءالله او نیز بتواند پیام برادرش را بر دوش بکشد، اگر توفیق الهی نباشد کاری نمی شود کرد.

برادران عزیز! در سازندگی روحی خود بسیار دقیق باشید تا بتوانید با تقوا و ورع بسیار قوی در بازسازی جامعه و جوانان و دانش آموزان سهیم باشید. آری این قوم ما به قول اقبال، دلی دارند و دلداری ندارند و شما دلدار هستید برای دانش آموزان، دلدار هستید برای انجمنهای اسلامی، انجمن های اسلامی شما را می شناسند، شما مونس صدیق آنها هستید، آنها امید به شما دارند و من امید دارم که شما هستید که میتوانید آنها را بکِشید، دستشان را بگیرید و بالا ببرید. امیدوارم بیشتر با دانش آموزان با انجمنهای اسلامی مأنوس باشید. شما نیروی فکری خود را روی دانش آموزان متمرکز کنید، شما در مسائل سیاسی زیاد مشغول نباشید.

برادران عزیز! به مطالعات خود ادامه بدهید، به تقوا و راز و نیازهای خود ادامه بدهید و قشر روشن فکر و قشر تحصیل کرده و دانش آموز را شما بگیرید و دنبال اینها باشید، اینها هستند که آینده در دست اینها است، اینها پاسداران فکری جامعه ما هستتند. دیگر عرض ندارم، امیدوارم اگر شهید شدم، خداوند از گناهان کبیره و صغیره من درگذرد.

خدایا من از تو میخواهم که مرا از خودت جدا نکنی هر چند میخواهی که عذابم بدهی، خدایا من شعار امامم را تکرار میکنم؛ «صبرت علی عذابک و کیف اصبر علی فراقک». خدایا برای تقرب به تو، پیش تو می آیم، بسوزان اما از خودت دور مکن، من چگونه می توانم دوری تو را تحمل کنم، خدایا ما به بهشت و جهنم طمعی نداریم، ما تنها تو را می خواهیم و تنها تو را می بینیم. دیده روی تو را دیده جان می باید زین کجا مرتبه چشم جهان بین من است ما بهشت را چکار داریم، بهشتی که بدون وصل تو باشد، بهشت چه فایده دارد.

سلام مادر عزیزم و سلام پدر گرامیم و سلام ای خواهر و برادرم

مادر عزیزم! توصیه میکنم که بعد از شهادت من گریه نکنی، اگر گریه بکنی شهید ناراحت می شود، تو باید افتخار کنی که از قوم و از تبار ما و از قبیله ما از خاندان ما هم شهیدی به سوی خدا رفت و تو تاج افتخار بر سر داری، اگر تو نتوانی شهادت مرا تحمل کنی در پیش خداوند مأجور هستی و اجر بزرگی داری، تو هم در ردیف مادران و خانوادههای شهدا قرار می گیری.

آری مادر عزیزم! تو را به خدا گریه مکن، افتخار کن که در ردیف زنان قهرمان هستی... تو در ردیف مادرانی هستی که فرزند از دست داده اند، تو در ردیف زنانی هستی که بچه های خود را در راه خدا از دست داده اند و در دنبالش دست به دعا بر می دارند که «ربنا افرغ علینا صبرا و ثبت اقدامنا و انصرنا علی القوم الکافرین». ( بقره/ ۲۵۰) 

اما پدر عزیزم! مرا ببخش، مادر عزیزم! تو هم مرا ببخش که نتوانستم زحمات شما را جواب گو باشم و نتوانستم زحمات شما را تلافی کنم.

ای پدر عزیزم؛ تو خیلی زحمت کشیدی، تو در راه ما پیر شدی و زحمات و دست رنج خود را در اختیار ما گذاشتی و ما تحصیل کردیم و به این درجه عالی رسیدیم.

پدر عزیزم! امیدوارم ما را ببخشی و از خدا برای ما طلب مغفرت کنی.

و اما ای خواهرم و ای برادر کوچکم و برادر بزرگم! شما را توصیه میکنم که به درسهایتان خوب نگاه کنید و نمازهایتان و راز و نیازهایتان را با خدا قطع نکنید، همیشه خدا را عبادت کنید و خالصانه عبادت کنید و نمازهای شبتان را ترک نکنید.

برادر عزیزم، برادر کوچکم حسن و خواهرم هر دو؛ من امیدوارم که بعد از اتمام و اخذ دیپلم به قم بیایند و راه مرا ادامه دهند و طلبه بشوند. مخصوصاً که در این زمان که خواهران ما بیشتر به خواهران طلبه احتیاج دارند و از خواهرم تقاضا میکنم که بعد از اتمام درسش با برادر کوچکم به حوزه بیایند و شروع به تحصیل کنند، بدانند اگر توفیق الهی نباشد، اگر تقوا نباشد، درس به درد نخواهد خورد، در کنار درس تقوا و توفیق الهی را فراموش نکنید، دیگر عرضی ندارم.

والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته انا لله و انا الیه راجعون سید محمد ساقی
 

خاطره ای از مادر شهید «عطش حضور در وادی نور»

به من گفت: « مادر! چرا این قدر برای قبول شدنم در حوزه، عجله داری؟ که هی می پرسی قبول شدی یا نه؟

به او گفتم: «اگر به حوزه بروی دیگر به جبهه کمتر می روی، دوبار به جبهه رفتی دیگر بس است. پدرت هم که سنش بالا رفته است و غیر از تو کسی نیست که این خانه را خوب بچرخاند»

او خندید و گفت: « مادر جان؛ من به خاطر این به حوزه می روم که از آن جا با روحیه عالی و راحت تر به جبهه بروم. مادر! آیا این را می دانستی که این جهاد و جنگ در راه خدا دری است که باز شده و همیشگی نیست و هنگامی که رفتنیها و قافله خوبان همه رفتند، دوباره بسته خواهد شد»

بعد گفت:« ما هم رفتنی هستیم....»

ارسال نظر

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha