به گزارش خبرگزاریحوزه، سیدمیثم میرتاجالدینی عکس از گذرنامهاش را در صفحه مجازیاش منتشر کرده و در کنار آن نوشته است:
این پاسپورت ۵بار مرا برده کربلا. اما امسال بابت چندروز کسری تاریخ، دستم را از خرمای بر نخیل یا شاید انگور بر ضریح کوتاه کرد.
از صبح که خانم درجهدار پشت میز اداره گذرنامه آب پاکی را ریخت روی دستم، نگاهم را دوختهام به سوراخ پانچ. از آنتو خودم را میبینم. نشستهام روی صندلی اتوبوس. با یک کولهپشتی که یکلا قبای سورمهای، یک پارچهی مشکی عمامه و برخی تجهیزاتِ محضِ احتیاط را در خودش جا داده. بعد چشم برهم میگذارم و مثل صحنههای فیلم، میرسم خوزستان.
بعد هجده نوزده ساعت مچالگی و گردن شل شدن و مدام از خواب پریدن، کوفته و خستهحال مرز شلمچه پیاده میشوم. دور و برم پر از پیرمردهای جنگی و بازنشستههای پاسداری است که بهیاد ایام شباب، زیر لب میخوانند: این قافله عزم کرب و بلا دارد.
صبحانه را از مردهای دشداشهپوش خوزستانی میگیرم. یک تکه نان است با یک تخم مرغ آبپز. زردهاش میچسبد بالا و پایین لثهها. درست نقطهی رستنگاه دندان. چایی میطلبد. میایستم توی صف. قسمت لبخور لیوان یکبارمصرف شل و ول را میگیرم و میروم تا آفتاب نزده از مرز بگذرم.
حالا رسیدهام به داربستها. به تمهیدات صفساز، تا ملت مثل ورودی قیف هجوم نیاورند برای یکنفر یکنفر چکیدن بر خاک تفتیدهی عراق.
...آن سوی مرز یک اتوبوس بناست جمع چندده نفره ما را ببرد نجف. عربی بلغور میکنم. به حساب چک و چانه است. سوار میشویم و غروب آفتاب، ورودی نجفیم. مفاتیح جیبی را ورق میزنم. میرسم به دعاهای ورود. توی دلم میگویم نکند این آخرین ورود به نجف باشد! به نظرم میرسد این ذهنیت «آخرین ورود» دوپهلوست. هم میتواند آرزو باشد هم حسرت. "آرزوی" اینکه دیگر از نجف خارج نشویم که ورود دیگری معنا یابد. "حسرت" اینکه از وادی ایمن خارج شویم و دیگر راهمان ندهند.
به سوراخ پانچ نگاه میکنم. ذهنم جلوتر نمیرود. تا همین ورود انگار اذن پرکشیدن دارم. باقی راه را نمیشود رفت. معراج است. "دو قوس نهایی" است. دیگر به موکب نمیرسم که همراه دوستان، اول با جارو بیافتیم به جان کفهای سیمانی و بعد موکتها را از کانکس انبار برای پهن کردن بیرون بکشیم.
دیگر گونیهای آبی که حائل بخش زنان و مردان است را نمیبینم تا با سیم مفتول به ستونهای بتنی وصلشان کنم. دستههای دهتایی پتوها را هم. بکسهای آبمعدنی، کلمن و حتی سیستم صوتی که با آن صدا بزنیم آقای فلانی، خانمت جلوی در منتظر است؛ هیچ کدام را نمیبینم. اعتبارم پانچ شده. شبیه ایمانم. مثل لیاقتم. توفیق از آن چکه میکند که امسال هم نرفتنی شدم.