شنبه ۸ اردیبهشت ۱۴۰۳ |۱۸ شوال ۱۴۴۵ | Apr 27, 2024
محسن اسماعیلی

حوزه/انسان می تواند آینده خودش را در آیینه گذشته ببیند. در طول تاریخ بگردد و ببیند شبیه چه کسی است؟ سرانجام او در انتظار توست. مثل نمرودی؟ مثل موسایی؟ عبرت گرفتن یعنی این.

به گزارش خبرگزاری «حوزه» از تهران، دکتر محسن اسماعیلی، دانش آموخته حوزه و دانشگاه و عضو شورای نگهبان در سلسله نشست های شرح نهج البلاغه در مجتمع فرهنگی هنری شهدای انقلاب اسلامی(سرچشمه) به شرح نامه 60 نهج البلاغه پرداخت و ابراز داشت:

در شرح نامه 69 نهج البلاغه درباره این جمله بحث می کردیم که "وَ تَمَسَّكْ بِحَبْلِ الْقُرْآنِ وَ اسْتَنْصِحْهُ،وَ اَحِلَّ حَلالَهُ، وَ حَرِّمْ حَرامَهُوَ صَدِّقْ بِما سَلَفَ مِنَ الْحَقِّ، واعْتَبِرْبِما مَضى مِنَ الدُّنْيا لما بَقِىَ مِنْها.".

راجع به «وَ صَدِّقْ بِما سَلَفَ مِنَ الْحَقِّ» صحبت می کردیم و عرض شد که برخی مترجمان و مفسران این جمله را عطف به جمله قبلی می دانند و «واعْتَبِرْبِما مَضى مِنَ الدُّنْيا لما بَقِىَ مِنْها» را از آن جدا می کنند. چرا؟ جلسه قبل توضیح دادم و عرض کردم که نتیجه این نوع برداشت این می شود که امیرالمومنین می فرماید به قرآن تمسک کن و بعد به سه بخش از مهم ترین بخش های قرآن اشاره کرده اند و راه تمسک به آن ها را نیز نشان داده اند. یکی بخش موعظه هاست، دیگری آیات و احکام و سومی هم قصص قرآن.

بحث شد که اگر این احتمال درست باشد، معنای «وَ صَدِّقْ بِما سَلَفَ مِنَ الْحَقِّ» این است که اولا قصص قرآن نمادین و سمبلیک و غیرواقعی نیست و آنچه در قرآن شریف آمده است، بظاهره حجت است و خلاف این مطلب بازگشت به جاهلیت است که آن را اساطیر الاولین می دانستند.

اما در احتمال دوم جمله «وَ صَدِّقْ بِما سَلَفَ مِنَ الْحَقِّ» از قبلی ها جداست و به بعد از آن یعنی «واعْتَبِرْبِما مَضى مِنَ الدُّنْيا لما بَقِىَ مِنْها» مربوط است. جلسه پیش اشاره کردم که به دلایلی که عرض می کنم، این احتمال دوم اگر متعیَن نباشد، راجح است. چون در این صورت در بردارنده یک نقطه بسیار بسیار مهم تربیتی و آموزشی برای انسان در سطحی بسیار بالاتر از احتمال اول است.

در احتمال دوم، معنای «وَ صَدِّقْ بِما سَلَفَ مِنَ الْحَقِّ» این نیست که آنچه قرآن از پیشینیان تو گفته را تصدیق کن. بلکه منظور این است که حقایق تاریخی که پیش از تو اتفاق افتاده را تصدیق و باور کن و این حاوی نکته بسیار بسیار ظریف است که باید از امیرالمومنین یاد بگیریم و این نصیحتی جداگانه و مستقل از قبلِ آن است.

اول توضیحی برای اهل دقت بدهم که چرا این احتمال دوم را متعَیَن می دانم(گرچه ندیده ام که کسی متعرض آن شود).

اولا این جمله از نظر ادبیات ادب هیچ ضمیر ظاهری که آن را به جمله قبلی متصل کرده باشد ندارد. در همه جملات قبلی ضمیر آشکار موجود بود: «وَ تَمَسَّكْ بِحَبْلِ الْقُرْآنِ وَ اسْتَنْصِحْهُ،وَ اَحِلَّ حَلالَهُ، وَ حَرِّمْ حَرامَهُ» و ما نمی توانستیم با توجه به ضمایر غیر از قرآن معنای دیگری بکنیم.

اما در این جمله هیچ ضمیری وجود ندارد: «وَ صَدِّقْ بِما سَلَفَ مِنَ الْحَقّ».

ثانیا «سَلَفَ» فعل لازم است نه متعدی. سلف به معنای گذشتن است نه گذراندن. « بِما سَلَفَ مِنَ الْحَقّ» مفعول ندارد. یعنی«ما سلف» حق است. نقش فاعلی دارد.

ثالثا در جاهای دیگر نهج البلاغه هم سیاق این است که تاریخ را حق دانسته اند و بعد فرموده اند که عبرت بگیرید. منطق هم همین را می گوید که وقتی حضرت می خواهند بفرمایند از دنیا عبرت بگیرید، منطقا قبلش باید به تاریخ مراجعه کرد.

خوب؛ نکته ای که بنا بر این احتمال انسان باید به طور بسیار دقیق و عمیق متوجهش باشد این است که بر اساس جهان بینی قرآن تاریخ، گتره و بی حساب نیست.

هیچ کس نباید مدار گردش زندگی را بر اساس صدفه و اتفاق قلمداد کند. آنچه اتفاق افتاده و اتفاق خواهد افتاد بر اساس «قوانین» «عقلانی» «الهی» است؛ همان چیزی که به تعبیر قرآن به آن سنن الهی می گوییم. هیچ چیز در طول تاریخ اتفاقی نبوده.  اگر داستان فرعون را می خوانیم که اینطور حرف زد و اینطور زندگی کرد و اینطور از دنیا رفت، کسی نباید خیال کند که اتفاقی بوده است. هر کس دیگر هم اگر جای فرعون باشد و اینطور عمل کند، عاقبتش مثل اوست. کسی نباید بپندارد که یوسف یک استثنا بود. نه؛ هرکس مانند یوسف پاکدامنی و استقامت داشته باشد هم خدا با او مثل یوسف رفتار می کند. نمرود و ابراهیم و موسی و ... هم به همین ترتیب.

یکی از خیانت های بزرگ به نسل جوان همین است که تاریخ را بی ضابطه و فاقد نظم و معیار معرفی کنند. مبنای پوچ گرایی همینجاست. به گونه ای تاریخ می گویند و می نویسند که انسان نتواند از تاریخ برای زندگی خودش درس بگیرد. کی می توانیم درس بگیریم؟ وقتی که تاریخ قانونمند و ضابطه مند باشد. رابطه علی و معلولی در آن برقرار باشد؛ وگرنه اگر تصادفی باشد که درسی در آن نهفته نیست.

در آیه 43سوره فاطر قرآن به توطئه های زیادی که دشمنان پیامبر علیه ایشان پیش بینی می کردند اشاره می کند و می گوید به گذشتگانتان بنگرید و ببینید کسانی که علیه پیامبرانشان توطئه چینی کردند چه سرنوشتی داشتند؟ اگر خوب نگاه کنید، می بینید که « ولا يحيق المكر السيء إلا بأهله» دسیسه چینی و توطئه گری دامن کسی جز توطئه کننده را نمی گیرد. به نتیجه نمی رسند. بعد از این جمله بلافاصله می گوید به تاریخ نگاه کن! هرکس با پیامبران در افتاد دودش در چشم خودش رفت! با تعجب می پرسد که: « فَهَلْ يَنْظُرُونَ إِلاَّ سُنَّتَ الْأَوَّلينَ»؟ انتظار دارید با قاعده و قانونی غیر از قبلی ها با شما برخورد شود؟ نه! این استفهام انکاری است. با عدالت و حکمت خدا نمی سازد که اگر کسی مثل فرعون رفتار کرد، خدا با او مثل فرعون رفتار نکند. خدا عادل است. بر اساس ضابطه با فرعون و موسی آن طور رفتار می کند. خود قرآن جواب می دهد که هر رفتاری با قبلی ها کردیم با شما هم می کنیم. لذا انسان می تواند آینده خودش را در آیینه گذشته ببیند. در طول تاریخ بگردد و ببیند شبیه چه کسی است؟ سرانجام او در انتظار توست. مثل نمرودی؟ مثل موسایی؟ عبرت گرفتن یعنی این. قرآن می فرماید: « فَلَنْ تَجِدَ لِسُنَّتِ اللَّهِ تَبْديلاً وَ لَنْ تَجِدَ لِسُنَّتِ اللَّهِ تَحْويلاً». «لَن» برای نفی ابد است. یعنی ابدا ممکن نیست که قانون الهی حاکم بر تاریخ تغییر کند. ممکن نیست تا ابد در قانون آفریتش تحول پیدا شود. نه تبدیل و نه تحول!  تبدیل یعنی این قانون را برداری و قانون دیگری بگذاری. تحول یعنی همین قانون موجود را تغییر دهی و تعدیل کنی. قرآن می گوید به گذشتگان نگاه کنید. بدون هر تبدیل و تحولی با شما هم همانطور رفتار می شود.

انسان می تواند آینده خود را در چهره گذشتگان ببیند. این یعنی عبرت گرفتن.

در همین سوره فاطر بعد از این مقدمات می فرماید: « أَفَلَمْ يَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَيَنْظُرُوا كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ كَانُوا أَكْثَرَ مِنْهُمْ وَأَشَدَّ قُوَّةً وَآَثَارًا فِي الْأَرْضِ فَمَا أَغْنَى عَنْهُمْ مَا كَانُوا يَكْسِبُونَ».

اگر انسان به حاکمیت قانون و ضابطه و سنت در تاریخ اعتقاد نداشته باشد، خیلی آثار ویرانگری در زندگی فردی و اجتماعی اش پیدا می شود.

اولا از نظر اعتقادی با ایمان به حکمت خدا منافات دارد. نستجیر بالله، انکار حکمت و عدالت الهیست.

ثانیا بی ضابطه دانستنم تاریخ به انسان جرات گردنکشی و گناه می دهد. می گوید با فرعون اینگونه رفتار شد. با من که چنین نمی کنند. قانون که ندارد.

از طرفی انگیزه عمل صالح از انسان گرفته می شود و می گوید شاید این همه زحمات ما بی ثمر بماند.

برای همین است که قرآن چند چیز را مرتب و مکرر یادآوری می کند:

یک. بر زندگی گذشتگان و آیندگان قانون حاکم است. هیچ چیز بی دلیل نیست. در روایت دارد که اگر در مسیر راه رفتن پایت به سنگ خورد، دلیلی دارد. تب می کنی دلیل دارد. ناراحت می شوی دلیل دارد. خوشحال می شوی دلیل دارد.

دو. این قوانین در متن آفرینش است و تغییر نمی کند.

سه. طبق این قوانین ثابت، آن که در تاریخ می ماند، با وجود سروصداهای باطل و رفت و آمدهای باطل، «حق» است. «حق» ماندنی است.

«فأما الزبد فيذهب جفاء وأما ماينفع الناس فيمكث في الأرض» باطل مثل کف روی آب است و از بین می رود. آن که حق است و به نفع مردم است می ماند؛ «كذلك يضرب الله الامثال».

چقدر قرآن تاکید می کند که به رفت و آمد و هارت و پورت باطل نگاه نکنید. از بین رفتنی اند: «ان الباطل كان زهوقا».

«باطل» چون «باطن» ندارد، «نمی تواند» بماند. مثل حباب است.

حضرت می فرمایند: «وَ صَدِّقْ بِما سَلَفَ مِنَ الْحَقِّ». یعنی به تاریخ ایمان بیاور. تصدیق کن. این ماسلف چیست؟ حق است! مبادا خیال کنی تاریخ بی دلیل و بی حساب و تصادفی بوده است. لذا بلافاصله می فرمایند: «واعْتَبِرْبِما مَضى مِنَ الدُّنْيا لما بَقِىَ مِنْها» اگر آن چه گذشته را بخوانی و از آن عبرت بگیری، به آینده می توانی عبور کنی. « فَإِنَّ بَعْضَهَا يُشْبِهُ بَعْضاً وَ آخِرَهَا لاَحِقٌ بِأَوَّلِهَا وَ كُلُّهَا» قطعه های تاریخ مثل همند. آینده تاریخ مثل گذشته آن است. تاریخ تکرار می شود. حالا کی می شود عبرت گرفت؟ وقتی که انسان اعتقاد داشته باشد و تصدیق کند که حساب و کتابی هست. برای همین است که موارد متعددی در نهج البلاغه با همین سبک و سیاق دیده می شود. مثلا در خطبه 103: « رحم الله امر تفكر فاعتبر، واعتبر فأبصر» خدا رحمت کند کسی را که فکر می کند و عبرت می گیرد، و عبرت می گیرد و چشمش باز می شود. ما خیال می کنیم چشم آنها فرق می کند. یک بار از حاج آقا مجتبی تهرانی رضوان الله تعالی سوال کردم حاج آقا شما آن موقع ها چی می دیدید؟ فرمود: «چشمت را باز کن. می بینی». ما چشمانمان را باز نکرده ایم.

در ادامه می فرماید:«كَأَنَّ مَا هُوَ كَائِنٌ مِنَ الدٌّنْيَا عَنْ قَلِيلٍ لَمْ يَكُنْ، وَكَأَنَّ مَا هُوَ كَائِنٌ مِنَ الاَخِرَةِ عَمَّا قَلَيلٍ لَمْ يَزَلْ وَكُلُّ مَعْدُودٍ مُنْقَضٍ، وَكُلُّ مُتَوَقَّعٍ آتٍ، وَكُلُّ آتٍ». گذشته آیینه آینده است. آنچه از دنیا هست، با همه سر و صدایش به زودی می گذرد؛ و آینده که انتظارش را داری با همان قوانین گذشته در حال آمدن است و .... . درجاهای دیگر هم مشابه این هست. مثلا در نامه 31:

« اِعْرِضْ عَلَیْهِ أَخْبَارَ اَلْمَاضِینَ وَ ذَكِّرْهُ بِمَا أَصَابَ مَنْ كَانَ قَبْلَكَ مِنَ اَلْأَوَّلِینَ وَ سِرْ فِی دِیَارِهِمْ وَ آثَارِهِمْ فَانْظُرْ فِیمَا فَعَلُوا وَ عَمَّا اِنْتَقَلُوا وَ أَیْنَ حَلُّوا وَ نَزَلُوا» یکی از کارهایی که ما باید بکنیم این است که اخبار گذشته را به «دل»مان عرضه کنیم. با دل باید حرف بزنیم. گرفتی؟ دیدی؟ باید به دل عرضه کرد. آن بلایی که سر گذشتگان آمده بود را به دلت یادآوری کن (فراموشکار است). بگو دیدی چه آدم های خوبی زمین خوردند؟ دیدی چه آدم های بدی خوب شدند؛ بحول الله و قوته؟ برو در سرزمین های آنها و آثار باقیمانده آنها بگرد و ببین از کجا منتقل شدند و سرنوشتشان چه شد و از کجا آمدند و به کجا رسیدند؟ « فَإِنَّكَ تَجِدُهُمْ قَدِ اِنْتَقَلُوا عَنِ اَلْأَحِبَّةِ وَ حَلُّوا دِيَارَ اَلْغُرْبَةِ وَ كَأَنَّكَ عَنْ قَلِيلٍ قَدْ صِرْتَ كَأَحَدِهِمْ فَأَصْلِحْ مَثْوَاكَ وَ لاَ تَبِعْ آخِرَتَكَ بِدُنْيَاكَ » اگر دقت کنی می بینی فقیر و غنی، همه و همه، رفتند و عزیزانشان را گذاشتند و در جای تنگ و تاریک و غریبانه جای گرفتند و تو هم به زودی از آنها خواهی بود. پس به فکر آخرتت باش... .

در جای دیگر می فرمایند اگر قرار بود پول و ثروت کسی را نجات دهد؛ او سلیمان بود. از سلیمان بالاتر نداریم که با حیوانی ضعیف... .

« وَ دَعِ اَلْقَوْلَ فِيمَا لاَ تَعْرِفُ وَ اَلْخِطَابَ فِيمَا لَمْ تُكَلَّفْ » وقتت را برای کارهایی که وظیفه ات نیست و حرف هایی که از تو نخواسته اند تلف نکن.

جلوتر می فرمایند: « إِنِّي وَ إِنْ لَمْ أَكُنْ عُمِّرْتُ عُمُرَ مَنْ كَانَ قَبْلِي فَقَدْ نَظَرْتُ فِي أَعْمَالِهِمْ وَ فَكَّرْتُ فِي أَخْبَارِهِمْ وَ سِرْتُ فِي آثَارِهِمْ حَتَّى عُدْتُ كَأَحَدِهِمْ بَلْ كَأَنِّي بِمَا اِنْتَهَى إِلَيَّ مِنْ أُمُورِهِمْ قَدْ عُمِّرْتُ مَعَ أَوَّلِهِمْ إِلَى آخِرِهِمْ » من تاریخ خوانده ام و به احوال گذشتگان فکر کرده ام و ... (همه توصیه هایی که فرموده اند را خودشان قبلا عمل کرده اند. تاریخ خوانده اند. فکر کرده اند...). آنقدر تاریخ خوانده ام که گویی انسانی هستم که عمرم به اندازه همه بشریت است.

مشابه این در خطبه های 81 و 109 و 159 و 180 و .... هم هست.

این آن احتمال دوم بود.

خدایا! به حق محمد و آل محمد به ما توفیق عبرت گرفتن از تاریخ قرار بده.

ارسال نظر

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha