به گزارش خبرگزاری حوزه، فرارسیدن چهارم شعبان المعظم، سالروز ولادت باسعادت حضرت ابوالفضل العباس(ع) فرصت بسیار خوبی است تا نگاهی بیندازیم به یکی از شاخص ترین و موفق ترین رمان های منتشر شده درباره قمر منیر بنی هاشم(ع).
"سقای آب و ادب" نوشته استاد سید مهدی شجاعی، بی شک برای کسانی که آن را خوانده و یا حتی تورق کرده اند، اثر بسیار جذاب و تأثیرگذار و الهام بخشی است.
به تعبیر یکی از اساتید، در امتحان الهی عاشورا، تنها ۷۲ نفر در حاشیه فرات سربلند شدند. در این میان، حضرت عباس بن علی(ع)، علمدار و سقای دشت کربلاست که در نبرد ظالمانهی عاشورا در کنار برادرش حضرت سیدالشهدا(ع) جنگید و در نهایت به فیض عظیم شهادت نائل آمد.
در این رمان معروف و بسیار پرفروش، سیدمهدی شجاعی، زندگی حضرت ابوالفضل (ع) را با روایتی شاعرانه توصیف میکند و در خلال داستان ابعاد جدیدی از شخصیت ایشان را برای مخاطب به تصویر می کشد.
این کتاب مشتمل بر ده فصل است که عناوین آن عبارتند از؛ «عباسِ علی»، «عباسِ امالبنین»، «عباسِ عباس»، «عباسِ سکینه»، «عباسِ مواسات»، «عباسِ زینب»، «عباسِ ادب»، «عباسِ حسین»، «عباسِ فرشتگان» و «عباسِ فاطمه». نویسنده در هر فصل می کوشد تا بخشی از شخصیت ابوالفضل العباس (ع) را به نمایش بگذارد.
در روایت تمام فصول، شجاعی از مستندات تاریخی برای پیش بردن داستان خود کمک گرفته است. اما در فصل نهم «عباسِ فرشتگان» راوی، شیوهی نگارش خود را تغییر میدهد و بیشتر از زبان فرشتگان مدحیهای در رثای حضرت عباس (ع) بیان می کند.
در بخشهایی از این کتاب میخوانیم؛
"شریعه فرات، پیش روست و چند هزار سوار دشمن پشت سر.
سوار تشنهلب، لحظه به لحظه به آب نزدیکتر میشود، با مشک خالی بر دوش و شمشیری در دست و لبخند شیرینی بر لب.
لبخند، لبهای ترک خوردهاش را به خون مینشاند.
اسب در زیر پایش، به عقابی میماند که مماس با زمین پرواز میکند.
آنقدر رعنا و رشید و بلند بالاست که اگر پا از رکاب، بیرون کشد، سرانگشتانش، خراش بر چهره زمین میاندازد.
«وقتی که تو بر اسب سوار میشوی، ماه باید پیاده شود از استر آسمان»
چشمانی سیاه و درشت و کشیده دارد و ابروانی پر و پیوسته و گیسوانی چون شبق که از دو سر فرو ریخته و تاب برداشته و چهرهی درخشانش را چونان شب سیاه که ماه را به دامن بگیرد، در قاب گرفته است.
«ماه اگر در روز طلوع کند، از جلای خودش میکاهد. این چه ماهی است که رنگ از رخ روز میزداید و با ظهورش روشنایی روز را کمرنگ میکند!؟»
چیزی به آب نمانده است. برق آب در چشمهای اسب و سوار میدرخشد.
هوای مرطوب در شامه تفتیده اسب میپیچد و به او جان و توان تازه میبخشد.
سوار دمی به عقب بر میگردد و کشتههای خویش را مرور میکند.
همه این جنازهها اکنون در سایه سار نخلها خفتهاند، تا لحظاتی پیش ایستاده بودهاند و سدی شکستناپذیر مینمودهاند.
فقط چهار هزار نفر، مامور نگهبانی از شریعه بودهاند با اسب و شمشیر و نیزه و تیر و کمان و خود و سپر و زره و عمود.
فرمانده سپاه دشمن گفته است که اگر اینان به آب دست پیدا کنند و جان بگیرند، احدی از شما را زنده نمیگذارند.
باور دشمن بر این بوده است که نه از آب، که از حیات خویش نگهبانی میکند.
اکنون همهی آن چهار هزار، یا کشتهی اویند یا گریخته از هجوم خشم او.
اما آنها که گریختهاند باز خواهند گشت. یاران خویش را به کمک خواهند خواست و بازخواهند گشت. حتی پیادهها بر این اسبهای سرگشته و بی صاحب خواهند نشست و هجوم و محاصره را از سر خواهند گرفت. "