سه‌شنبه ۲۹ آبان ۱۴۰۳ |۱۷ جمادی‌الاول ۱۴۴۶ | Nov 19, 2024
کد خبر: 1034315
۲۲ تیر ۱۴۰۱ - ۱۲:۲۵
تغییر

حوزه/ مرحوم شیخ‌غلامرضا کوچه بیوکی که از علمای وارسته یزد بود، با لهجه شیرین یزدی می‌گفت: «جونُم! عقلت رو عوض کن!» ما باید بینش‌مان را تغییر دهیم و باور کنیم که سر رشته کارها در دست فلان و بهمان نیست؛ به خاطر داشته باشیم که خدایی هست که همه کارها به دست اوست.

به گزارش خبرگزاری «حوزه»، آیت الله مصباح یزدی در رمضان ۱۴۳۵ پیرامون موضوع «محبت خدا» سخنانی را در دفتر مقام معظم رهبری ایراد کردند که گزیده ای از این مباحث در شماره های مختلف خدمت علاقمندان عرضه خواهد شد.

* جلسه چهل و نهم: حیات از آنِ اوست

در جلسات گذشته به گفت‌وگو درباره بعضی از اوصاف اهل دنیا، و اهل آخرت که خداوند متعال در شب معراج برای پیغمبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله بیان فرموده، پرداختیم.

زندگی و مرگ حقیقی

ویژگی‌های اهل آخرت چنین ادامه یافته است: النَّاسُ عِنْدَهُمْ مَوْتَی وَ اللَّهُ عِنْدَهُمْ حَیٌّ قَیُّومٌ کَرِیمٌ، یَدْعُونَ الْمُدْبِرِینَ کَرَماً وَ یُرِیدُونَ الْمُقْبِلِینَ تَلَطُّفاً، قَدْ صَارَتِ الدُّنْیَا وَ الْآخِرَةُ عِنْدَهُمْ وَاحِدَةً[۱]. در این فراز به سه خصوصیت اهل آخرت اشاره کرده، که در این جلسه به اولین ویژگی می‌پردازیم.

در نظر آخرتیان مردم مرده‌اند، و تنها خداست که برایشان زنده است. در این عبارت مقصود از مرده بودن مردم چیست؟ روشن است که مقصود مرگی نیست که قلب و مغز آدمی را از کار می‌اندازد و اندام‌هایش را غیر فعال می‌کند؛ چون در این عالم اهل آخرت و اهل دنیا، همه چشم و گوش دارند، حرکت می‌کنند، نفس می‌کشند، و.... بنا براین، در این عبارت «موت» معنی دیگری دارد که مجاز یا استعاره است، یا به حقیقتی فراتر از فهم عمومی اشاره می کند.

در قرآن نیز تعبیراتی مشابه این به چشم می‌خورد: إِنَّکَ لَا تُسْمِعُ الْمَوْتَی[۲]؛ خداوند خطاب به پیغمبر صلوات‌الله‌علیه‌وآله می‌فرماید: نگران نباش که این مردم به تو ایمان نمی‌آورند؛ چون این مردم مثل مردگانی هستند که نمی‌توان آنها را به شنیدن واداشت.

اطلاق واژه «مَوْتَی» بر کسانی که ایمان نمی‌آورند، به جهت آن است که ایشان آنچه را باید بفهمند، نمی‌فهمند، و آنچه را باید انجام دهند، نمی‌کنند.

نظیر این اطلاق در آیات دیگر قرآن هم سابقه دارد. هم‌چنان‌ که در این آیه می‌فرماید: أَوَ مَن کَانَ مَیْتًا فَأَحْیَیْنَاهُ وَجَعَلْنَا لَهُ نُورًا یَمْشِی بِهِ فِی النَّاسِ کَمَن مَّثَلُهُ فِی الظُّلُمَاتِ لَیْسَ بِخَارِجٍ مِّنْهَا[۳].

این آیه در مقام مقایسه دو گروه از انسان‌ها می‌فرماید: آیا کسی که مرده بود، و ما او را زنده کردیم و برایش نوری قرار دادیم که در پرتو آن در میان مردم حرکت کند، مانند کسی است که در ظلمت‌هایی به سر می‌برد و نمی‌تواند از آنها خارج شود؟

گروه اول کسانی هستند که گمراه بودند؛ ولی با استفاده از نور هدایت الهی حق و باطل را از یک‌دیگر تمیز می‌دهند و راه سعادت‌شان را پیدا می‌کنند؛ در مقابل، گروه دیگر در ظلمت‌ها فرو رفته‌اند و امیدی به خارج شدنشان از این ظلمت‌ها نیست.

این آیه در واقع تقابلی بین دو گروه از انسان‌ها را بیان می‌کند: گروه اول، مردگانی که با نور هدایت خدا زنده شده‌اند، و گروه دوم، امواتی که در ظلمات فرو غلطیده‌اند و امیدی به نجاتشان نیست.

اما در فراز مذکور از حدیث معراج تقابل بین انسان‌ها و خداست؛ النَّاسُ عِنْدَهُمْ مَوْتَی، وَ اللَّهُ عِنْدَهُمْ حَیٌّ قَیُّومٌ کَرِیمٌ؛ نزد اهل آخرت هیچ یک از مردم بهره‌ای از حیات ندارند و مانند مردگان‌اند، و زنده فقط خداست.

در این فراز منظور از حیات آن است که موجودی مستقلاً منشأ اثر باشد و آخرتیان، از آنجا که در توحید افعالی به مرتبه‌ای رسیده‌اند که فقط خدای متعال را مؤثر حقیقی در عالم می‌دانند، از نظر ایشان زنده واقعی، فقط خداوند است و موجودات دیگری که در مراتب گوناگون تأثیراتی در عالم طبیعت دارند، وسایل و ابزارهایی هستند که تأثیرشان عاریه‌ای و از سوی خداوند است و هرگاه او بخواهد، این تأثیر را از آنها می‌گیرد.

تنها قدرتمندی که هیچ‌کس نمی‌تواند قدرتش را بگیرد، در همه جا حضور دارد، و اراده‌اش در همه چیز نافذ است، خداست. اهل آخرت به چنین مرتبه‌ای از توحید افعالی رسیده‌اند که فقط خدا را مستقلاً مؤثر می‌بینند.

مؤثر حقیقی

قرآن عنایت خاصی دارد که تمام پدیده‌های عالم را به خدا نسبت دهد. در آیات مختلفی می‌فرماید: ما ابرها را پدید می‌آوریم، آنها را به حرکت در می‌آوریم و به سوی زمین‌های خشک سوق می‌دهیم؛ ما ابرها را می‌بارانیم و در اثر بارش ابرها زمین را می‌رویانیم؛ ما از گیاه‌ها، دانه‌ها و میوه‌هایی که می‌رویانیم، شما را روزی می‌دهیم، حتی دانه‌هایی که روی زمین می‌افتد، ما آنها را می‌شکافیم.

این رویکرد خاصی است که در سراسر قرآن به صورت‌های مختلف دیده می‌شود. این امر در خصوص کارهای اختیاری آدمیان نیز جریان دارد؛ کارهایی که اگر دخالت اختیار نبود، آدمی در برابر آنها مسئولیتی نداشت و جایی برای پاداش و کیفر باقی نمی‌ماند. یکی از این کارها ایمان است.

اگر پذیرش هدایت و ایمان آوردن آدمی از سر اختیار نباشد، چه ثمری دارد؟ اما خداوند ایمان آوردن بندگان را نیز به خود نسبت می‌دهد؛ وَمَا کَانَ لِنَفْسٍ أَن تُؤْمِنَ إِلاَّ بِإِذْنِ اللّهِ[۴]؛ هیچ‌کس نمی‌تواند بدون اذن خداوند ایمان بیاورد. دلیل تأکید قرآن بر این که همه کارها به دست خدا انجام می‌شود،‌ این است که مردم توجه داشته باشند که فراتر از اسباب مادی و طبیعی که بشر آنها را تجربه کرده و می‌شناسد، نظام دیگری بر همه کارها و اتفاقات عالم حاکم است.

برای تقریب به ذهن اتومبیلی را در نظر بگیرید که در حال حرکت است‌. اگر از مهندسی سؤال شود که این اتومبیل چگونه حرکت می‌کند، او در پاسخ می‌گوید: بنزین در موتور آن با هوا ترکیب شده، می‌سوزد و در نتیجه، انرژی شیمیایی آن به انرژی حرکتی تبدیل می‌شود.

این انرژی موتور را به حرکت در آورده، به واسطه قوای محرکه، چرخ‌های اتومبیل را می‌چرخاند؛ در نتیجه اتومبیل حرکت می‌کند. این پاسخ درست است؛ اما اگر راننده‌ای پشت فرمان اتومبیل نباشد، چگونه حرکت خواهد کرد؟ شاید راننده دیده نشود، اما اتومبیل علاوه بر انرژی و قوای محرکه، به راننده نیز نیازمند است. بسیاری از ما در جریان حوادث و اتفاقات عالم، فقط تأثیر عوامل مادی را می‌بینیم، ولی توجه نداریم که علاوه بر این عوامل، عامل دیگری فراتر از آنها نیز برای کنترل و هدایت امور لازم است.

این نظام را دست دیگری، فوق این اسباب می‌چرخاند.

انسانی که ‌فکر می‌کند،‌ تصمیم می‌گیرد، اراده می‌کند، و با قدرت بدنی‌اش دست و پای خود را برای انجام کاری حرکت می‌دهد، نیز از این نظام خارج نیست.

اگر ما اندکی از عالم طبیعت فراتر برویم و نظام فوق اسباب طبیعی را ببینیم، مشاهده می‌کنیم که همه عوامل موجود در عالم مادی تحت مدیریت دستگاه دیگری اداره می‌شود. البته این امر به معنای نفی تأثیر آنها نیست؛ بلکه اثرگذاری این عوامل تحت تأثیر آن مدیریت است.

قرآن با تأکید بر نقش خداوند در همه امور قصد دارد بشر را از تنگنای اسباب مادی فراتر ببرد و نگاهش را متوجه عاملی فراتر از عوامل ظاهری کند؛ تا آدمی راننده‌ای که فرمان را در اختیار دارد،‌ نیز ببیند.

معمولاً آدمیزاد در رفتارهایش فقط عوامل ظاهری را می‌بیند و توجهی به جایگاه خداوند ندارد. آدمی گرسنه می‌شود؛ برای رفع گرسنگی باید غذا بخورد؛ برایر تهیه غذا باید پول بدهد؛ برای به دست آوردن پول یاد کار کند؛ در این میان نقش خدا چیست؟ البته اغلب انسان‌ها وجود خدا را قبول دارند؛ اما از تأثیر او در جریانات و حوادث عالم غافل‌اند. این همان ظلماتی است که آدمیزاد در آن سیر می‌کند.

هر کس به اندازه ایمانش از این ظلمات روزنه‌ای به نور باز می‌کند. برخی در گرفتاری‌ها به یاد خدا می‌افتند؛ خداوند اینان را به کسانی تشبیه می‌کند که رَکِبُوا فِی الْفُلْکِ[۵]؛ کسانی که در کشتی نشسته‌اند و طوفانی سهمگین کشتی‌اشان را به هر سو می‌کشاند و هراس از غرق شدن سراسر وجودشان را فرا گرفته و امیدی به هیچ‌کس ندارند. در چنین موقعیتی آدمی چاره‌ای جز این ندارد که دست به دامان خدا شود؛ از همین‌رو، دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصینَ لَهُ الدِّینَ لَئِنْ أَنْجَیْتَنا مِنْ هذِهِ لَنَکُونَنَّ مِنَ الشَّاکِرین‏[۶]؛ اما همین کسانی که ملتمسانه خدا را می‌خوانند، زمانی که نجات یافتند، و پایشان به ساحل امن رسید، باز خدا را فراموش می‌کنند؛ فَلَمَّا نَجَّاهُمْ إِلَی الْبَرِّ إِذَا هُمْ یُشْرِکُونَ[۷]. اغلب ما این‌گونه‌ایم.

قرآن کریم که نور الهی است به دنبال آن است که ما را از این ظلمت‌ها نجات دهد، تا ما دست خدا را در همه جا ببینیم و توجه و امیدمان به او باشد. هر کسی به اندازه معرفت و ایمانش از تذکرات قرآن بهره‌ای می‌گیرد.

بر خلاف اغلب ما که در زندگی برای خدا حسابی باز نمی‌کنیم و چشم امیدمان فقط به مردم است، بعضی از بندگان خداوند، در هر حالی توجهشان به خدا است؛ کسانی که خدا را این‌گونه توصیف می‌کنند: وَالَّذِی هُوَ یُطْعِمُنِی وَیَسْقِینِ[۸].

زمانی که نمرود از حضرت ابراهیم پرسید: خدای تو کیست، آن حضرت پاسخ داد: کسی که غذا را به من می‌خوراند، و آب را به من می‌نوشاند؛ نگفت به من روزی می‌دهد؛ گفت می‌خوراند. وَإِذَا مَرِضْتُ فَهُوَ یَشْفِینِ[۹]؛ اگر بیمار شوم، اوست که مرا شفا می‌دهد؛ پزشک و دارو به جای خود، اما آن‌که شفا می‌دهد،‌ خداست. از همین‌رو، می‌فرماید: إِنَّ صَلاَتِی وَنُسُکِی وَمَحْیَایَ وَمَمَاتِی لِلّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ[۱۰]. بندگان خالص خدا چنین کسانی هستند. هنگامی که حضرت ابراهیم را به‌وسیله منجنیق به سوی آتش پرتاب کردند، جبرئیل ظاهر شد و به آن حضرت عرض کرد: آیا کاری داری که برایت انجام دهم؟ جناب ابراهیم پاسخ فرمود: أَمَّا إِلَیْکَ‏ فَلَا[۱۱]؛ من به شما نیازی ندارم؛ هر چند نسبت به خدا سر تا پا نیازم.

ویژگی این بندگان خدا آن است که النَّاسُ عِنْدَهُمْ مَوْتَی؛ مردم در نظرشان مانند مردگانی هستند که منشأ اثری نیستند؛ با آنها معاشرت می‌کنند، به ایشان احترام می‌گذارند، در صدد رفع حوائجشان بر می‌آیند، اما آنها را در هیچ یک از امورشان منشأ اثر نمی‌دانند، چون همه امور از جای دیگری تدبیر می‌شود. البته هر کسی باید وظایفی که نسبت به خود، خدا و دیگران دارد، انجام دهد؛ اما میزان تأثیرگذاری رفتارهای ما به اندازه‌ای است که او تدبیر کرده باشد؛ همه موجودات ابزاری هستند که میزان تأثیرشان بستگی به اذن خدا دارد.

هر گاه خداوند اجازه دهد، کاری از آنها ساخته است؛ اعم از آن‌که کار عادی باشد؛ مثل: وَمَا کَانَ لِنَفْسٍ أَنْ تَمُوتَ إِلاَّ بِإِذْنِ الله[۱۲]؛ یا کاری غیر عادی مثل شفای بیماران به دست حضرت عیسی علیه‌السلام باشد؛ وَتُبْرِیءُ الأَکْمَهَ وَالأَبْرَصَ بِإِذْنِی[۱۳].

تأثیر بینش در رفتار

آخرت‌جویان که در نزدشان همه مردم مرده‌اند،‌ حیات را منحصراً از آنِ خدا می‌دانند؛ وَ اللَّهُ عِنْدَهُمْ حَیٌّ قَیُّومٌ کَرِیمٌ. کسی که به چنین بینشی که ارمغان انبیا برای بشر است، دست بیابد، زندگی‌اش چگونه می‌شود؟ شکل زندگی او کلاً تغییر می‌کند.

اگر ما نگاهی به زندگی خودمان بیاندازیم، می‌بینیم برای رسیدن به اهدافمان دست به هر کاری می‌زنیم، تعریف و تمجید مردم برایمان ارزشمند است، برای کسب پست و مقام نقشه‌ها می‌کشیم، زد و بندها می‌کنیم، سال‌ها فکر می‌کنیم و نقشه می‌کشیم، چه بسا به دروغ و دغل متوسل می‌شویم تا شاید روزی در انتخابات پیروز شویم و چند صباحی بر صندلی ریاست تکیه بزنیم.

معنی این رفتارها این است که حیات را متعلق به آدمیان می‌دانیم و معتقدیم اینان هستند که می‌توانند با تبلیغات، هزینه کردن و... پست و مقام را برای ما فراهم کنند.

نقش خدا در این میان چیست؟ شاید فکر می‌کنیم شأن خداوند بالاتر از آن است که در این امور وارد شود! اما قرآن درباره خدا می‌فرماید: تُؤْتِی الْمُلْکَ مَن تَشَآءُ وَتَنزِعُ الْمُلْکَ مِمَّن تَشَاء وَتُعِزُّ مَن تَشَاء وَتُذِلُّ مَن تَشَاء بِیَدِکَ الْخَیْرُ[۱۴]؛ هر خیری منحصراً به دست اوست.

در آیه دیگری نیز می‌فرماید: وَإِن یَمْسَسْکَ اللّهُ بِضُرٍّ فَلاَ کَاشِفَ لَهُ إِلاَّ هُوَ وَإِن یُرِدْکَ بِخَیْرٍ فَلاَ رَآدَّ لِفَضْلِهِ[۱۵]؛ اگر خداوند برای کسی خیر بخواهد، هیچ‌کس نمی‌تواند جلوی آن را بگیرد، و اگر اراده سوئی درباره کسی داشته باشد، هیچ‌کس نمی‌تواند تقدیر خدا را تغییر دهد. با این اوصاف، چه کسی را می‌توان زنده حساب کرد؟

وَ اللَّهُ عِنْدَهُمْ حَیٌّ قَیُّومٌ کَرِیمٌ؛ از نظر آخرتیان همه نعمت‌ها از لطف و کرم اوست؛ تدبیر عالم تکویناً و تشریعاً به دست اوست. اما اغلب مردم یا این سخنان را باور نمی‌کنند، و یا از آن غفلت می‌ورزند و ناسپاسانه در پی اسباب می‌دوند.

شاید از همین‌رو بود که مرحوم شیخ‌غلامرضا کوچه بیوکی که از علمای وارسته یزد بود، با لهجه شیرین یزدی می‌گفت: «جونُم! عقلت رو عوض کن!» ما باید بینش‌مان را تغییر دهیم و باور کنیم که سر رشته کارها در دست فلان و بهمان نیست؛ به خاطر داشته باشیم که خدایی هست که همه کارها به دست اوست. اگر از این امر غافل شویم، سنت‌های الهی گریبانگیرمان می‌شود.

سنت‌های تخلف ناپذیر الهی

خداوند در اجرای سنت‌هایش با هیچ کس، حتی پیامبرانش رودربایستی ندارد. مگر خداوند با حضرت یونس علیه‌السلام چه کرد؟ حضرت یونس سال‌ها مردم را به دین خدا دعوت کرد؛ اما آنها ایمان نیاوردند.

او هم از خدا برایشان طلب عذاب کرد. زمانی که آثار عذاب الهی ظاهر شد، حضرت یونس از مردم فاصله گرفت؛ کاری که در منطق رحمت الهی چندان مطلوب نیست.

وَذَا النُّونِ إِذ ذَّهَبَ مُغَاضِبًا فَظَنَّ أَن لَّن نَّقْدِرَ عَلَیْهِ[۱۶]؛ حضرت یونس خشمگینانه از مردم دوری جست؛ در حالی‌که تصور می‌کرد ما به خاطر این ترک اولی بر او سخت نمی‌گیریم.

مکافات خطای حضرت یونس این بود که در شکم نهنگی گرفتار شد و راه نجاتی از آنجا نداشت؛ فَنَادَی فِی الظُّلُمَاتِ أَن لَّا إِلَهَ إِلَّا أَنتَ سُبْحَانَکَ إِنِّی کُنتُ مِنَ الظَّالِمِین.

یونس در شکم نهنگ متوجه خطای خود شد و به توبه و تسبیح خدا پرداخت. خداوند نیز او را نجات داد. با این حال، در آیه دیگری می‌فرماید: فَلَوْلَا أَنَّهُ کَانَ مِنْ الْمُسَبِّحِینَ * لَلَبِثَ فِی بَطْنِهِ إِلَی یَوْمِ یُبْعَثُونَ[۱۷]؛ اگر او از اشتباه خود باز نگشته بود، تا ابد گرفتار این سنت الهی بود؛ چون خدا با پیغمبرش هم رودبایستی ندارد. از همین‌رو به پیغمبر اسلام هم می‌فرماید: وَلَا تَکُن کَصَاحِبِ الْحُوتِ[۱۸]؛ به همه انبیا اقتدا کن؛ اما مثل جناب یونس نباش و در شرایط سخت هم صبر کن؛ فَاصْبِرْ کَمَا صَبَرَ أُوْلُوا الْعَزْمِ مِنَ الرُّسُلِ[۱۹].

خداوند در اجرای سنت‌هایش خیلی سخت‌گیر است و حتی پیامبران هم از این امر استثنا نیستند؛ لذا ما هم نباید تصور کنیم مسلمان و شیعه و انقلابی بودن، شرکت در جنگ و جانباز شدن، و ... امتیازاتی است که موجب می‌شود ما در درگاه خدا نورچشمی و تافته جدا بافته محسوب شویم و اشتباهاتمان نادیده گرفته شود.

حساب‌ خدا دقیق است. هر کاری می‌کنید، پاداشش محفوظ است؛ ناشکری کردن، و غفلت از خدا و به در خانه غیر خدا رفتن هم حساب خودش را دارد. چنین کسی را خدا به خودش وامی‌گذارد و به او می‌گوید: حال که سراغ دیگران رفتی، برو و به من کاری نداشته باش!

اگر می‌خواهیم در زندگی دنیایمان و برای آخرت‌مان از الطاف الهی و امدادهایش بهره‌مند باشیم و از بلاها و وساوس نفسانی و شیطانی محفوظ بمانیم، باید بنده خدا باشیم و خود را در مقابل خدا هیچ حساب کنیم؛ حتی خودمان را لایق ندانیم که مستقیماً با خدا حرف بزنیم؛ همیشه مؤدبانه اولیای خدا را واسطه قرار دهیم و با توسل به آنها رو به درگاه الهی بیاوریم.

این نیز لطف خداست که بنده خطاکار آن‌گاه که از سر خجلت نمی‌تواند رو به درگاه خداوند آورد، بندگان صالح و شایسته‌اش را نزد خدا واسطه می‌کند و شرم‌گنانه نجوا می‌کند: اللَّهُمَّ إِنْ کَانَتْ ذُنُوبِی قَدْ أَخْلَقَتْ وَجْهِی‏ عِنْدَکَ‏ وَ حَجَبَتْ‏ دُعَائِی‏ عَنْکَ‏ وَ حَالَتْ بَیْنِی وَ بَیْنَکَ... فَهَا أَنَا ذَا مُسْتَجِیرٌ بِکَرَمِ وَجْهِکَ وَ عِزِّ جَلَالِکَ مُتَوَسِّلٌ إِلَیْکَ مُتَقَرِّبٌ إِلَیْکَ بِأَحَبِّ خَلْقِکَ إِلَیْکَ وَ أَکْرَمِهِمْ عَلَیْکَ وَ أَوْلَاهُمْ بِک‏[۲۰]؛ خدایا! اگر گناهان رویم را سیاه کرده و بین من و تو حجابی کشیده که صدایم را نمی‌شنوی، من بهترین بندگانت را به درگاهت واسطه قرار می‌دهم.

امیدواریم خداوند به برکت دوستانش ذره‌ای از این معرفت را به قلب ناقابل ما هم عنایت بفرماید.

و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین

پاورقی:

[۱]. بحار الأنوار، ج‏۷۴، ص: ۲۸.

[۲]. نمل(۲۷) / ۸۰.

[۳]. انعام(۶) / ۱۲۲.

[۴]. یونس(۱۰) / ۱۰۰.

[۵]. عنکبوت(۲۹) / ۶۵.

[۶]. یونس(۱۰) / ۲۲.

[۷]. عنکبوت(۲۹) / ۶۵.

[۸]. شعراء(۲۶) / ۷۹.

[۹]. شعراء(۲۶) / ۸۰.

[۱۰]. انعام(۶) / ۱۶۲.

[۱۱]. الأمالی للصدوق، ص ۴۵۷.

[۱۲]. آل‌عمران(۳) / ۱۴۵.

[۱۳]. مائده(۵) / ۱۱۰.

[۱۴]. آل‌عمران(۳) / ۲۶.

[۱۵]. یونس(۱۰) / ۱۰۷.

[۱۶]. انبیاء(۲۱) / ۸۷.

[۱۷]. صافات(۳۷) / ۱۴۳-۱۴۴.

[۱۸]. قلم(۶۸) / ۴۸.

[۱۹]. احقاف(۴۶) / ۳۵.

[۲۰]. بحار الأنوار، ج‏۹۹، ص ۱۷۲، باب الزیارات الجامعه.

ارسال نظر

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha