به گزارش خبرنگار خبرگزاری حوزه در یزد، سید فضل الله طباطبایی ندوشن«امید» به مناسبت فرارسیدن ماه سوگواری اباعبدالله الحسین علیهالسلام و یارانش، اشعاری را با عنوان « لطف بهار» برای ما ارسال کرده است.
در این مثنوی به رویارویی اوّلین گروه از سپاهیان کوفه به سرکردگی «حرّبن یزید ریاحی» و جلوگیری از حرکت کاروان حسینی و همچنین سیراب نمودن سپاه دشمن و مرکب های آنها توسط امام حسین علیه السلام و یاران آن
حضرت و پاسخ ناجوانمردانه آنها در مقابل لطف امام علیه السلام اشاره شده است.
«لطفِ بهار»
میانِ جاده ، یکی کاروان سفر می کرد
سفر به جانبِ دنیایی از خطر می کرد
به قلبِ قافله، خورشید عشق پیدا بود
خدای صبر و سخاوت، امیرِ دلها بود
به گوشِ ثانیه ها، ذکرِ آشنا می گفت
و در سکوتِ صحاری، خدا خدا می گفت
امام (ع)، راهِ دیاری عجیب، طی می کرد
امینِ عرش، فراز و نشیب، طی می کرد
طریقِ «کرب و بلا»، عاشقانه می پیمود
ز «خانه»سویِ«خداوندِ خانه»، می پیمود
طریقِ سرخِ پدر را به پایِ سر می رفت
به پایتختِ نمک خورده از پدر می رفت
به «کوفه» شهرِ شماتت نصیب، دعوت داشت
به شهرِ غافل از «امّن یجیب»، دعوت داشت
گُلی شکفت به ناگاه در صفِ بستان
و مثلِ شیر، خروشید؛ آی نخلستان !
گمانِ قافله از دور ، نخل ها را دید
صدایِ چاووشِ تکبیر، در فضا پیچید
نگاهِ مردمِ درد آشنا، غزلخوان گشت
و آفتاب، به ایلِ سپیده، مهمان گشت
ولی عبورِ دقایق، به خنده پایان داد
خبر، ز آمدنِ آیه هایِ توفان داد
ز سمتِ کوفه، سپاهِ زیاد می آمد
به میزبانی گل، تند باد می آمد
سپاهِ کوفه، فرود آمد از عطش لبریز
تهی شد از نفسِ چکمه ها، تنِ مَهمیز
امام (ع)، آبِ گوارا به خیلِ آتش داد
زلالِ عاطفه، بر وحشیانِ سرکش داد
حیات، بر لبِ گرگانِ دشت ، جاری شد
ز، کامِ مرکبشان، تشنگی فراری شد
حرام لقمه کوفی، اسیرِ بیداد است
چه خوب ! پاسخِ لطف بهار را داده ست
■■■
بریده باد زبانم چگونه وا گویم ؟!
چگونه غربتِ سالارِ کربلا گویم ؟!
فرات، شَروه کنان، تا همیشه می گرید
تمامِ کوه و در و دشت و بیشه می گرید
نگاهِ ثانیه ها، در غمش عزادار است
غبارِ غم، به قلوبِ «ملائک» آوار است
ولی به کوری چشمِ «یزید» و «ابنِ زیاد»
همیشه «خونِ خداوند» می کند فریاد
همیشه سجده کند پیشِ قامتش ، قدِ ماه
همیشه جلوه کند : لا اله الا الله
همیشه نور بگیرد ز مرقدش خورشید
همیشه راهِ حسین (ع) ست ، کهکشان«امید»
انتهای پیام/