به گزارش خبرگزاری حوزه از تبریز، طلبه شهید شمسعلی ولی پور در هفتم اردیبهشت ماه سال ۱۳۴۶ در روستای کلان از توابع شهرستان میانه در مذهبی متولد شد.
او دوران طفولیت خود را در دامن مادری باتقوی و مومنه گذراند تا زمانی که وارد دوره ابتدایی در خود روستای کلان (حسن آباد ) شد و به تحصیل علم و دانش مشغول گردید. در ضمن تحصیل نیز در کارهای کشاورزی و دامداری به پدر و مادرش کمک می کرد.
وی دوره ی ابتدایی را با موفقیت به اتمام رساند و در تمامی کلاس ها شاگرد ممتاز بود. بعد از دوره ابتدایی به دلیل نبودن دوره راهنمایی در روستای کلان و روستاهای اطراف و همچنین به علت مشکلات مالی و عدم امکان تحصیل در شهرستان میانه مجبور شد با وجود علاقه به تحصیل ترک تحصیل کند.
پدرش از او خواست که دیگر درس نخواند و گفت که همان پنج کلاس ابتدایی کافی است، اما شمسعلی آهی از ته دل کشید و گفت هرکسی که درس نخواند و علوم اسلامی را فرا نگیرد به دستان خودش چشمانش را کور کرده است.
شهید ولی پور یکسال پس از ترک تحصیل به علت افتتاح مدرسه راهنمایی در روستای همجوار (ونجان) مشغول به تحصیل شد. سال اول و دوم راهنمایی را در روستای ونجان به اتمام رساند و برای ادامه تحصیل به شهرستان میانه رفت و با اجاره یک اتاق کوچک مشغول تحصیل شد به طوری که تا کلاس سوم دبیرستان در رشته علوم تجربی در دبیرستان امام خمینی(ره) میانه به موفقیت به پیش رفت. شب ها در پایگاه بسیج حضور فعال داشت و در مدرسه نیز عضو انجمن اسلامی بود و در دفتر حزب جمهوری اسلامی در شهرستان میانه هم با چندنفر از دوستانش فعالیت داشت.
سال ۶۶-۶۵ کلاس سوم دبیرستان را پشت سر گذاشت. در این دوران علاقه خاصی به جبهه رفتن داشت، ولی به علت مشکلات زندگی از جمله سالخوردگی و از کارافتادگی پدر و مادر با ناراحتی تمام و خون دل خوردن منصرف می شد تا اینکه ۱۳۶۵/۰۱/۳۰ در اعزام بزرگ کاروان کربلا شرکت کرد و به ندای امام بزرگوار لبیک گفت. این ماموریت که در منطقه هورالعظیم بود بعد از سه ماه به اتمام رسید و همراه دیگر همسنگرانش که از یک روستا عازم شده بودند، برگشت.
از اینکه شور دیگری از جبهه دیده بود و علاقه خاصی به شهادت داشت، لحظه ای جبهه را از یاد نمی برد و همیشه دلاوری های رزمندگان اسلام را برای پدر و مادر تعریف می کرد و با تعریف این گونه مسائل زمینه را برای رفتن آماده می کرد.
به خاطر اینکه علاقه خاصی به اسلام و مسلمین داشت تصمیم گرفت که مشغول به تحصیل در مدرسه علوم دینی حضرت ولی عصر (عج) تبریز گردد که در تاریخ ۱۳۶۵/۰۷/۰۹ وارد حوزه علمیه شد به محض ورود به این مکتب با علاقه خاصی که داشت نظر استادان را به خود جلب کرد. بعد از سه ماه تحصیل در حوزه علمیه در ۱۳۶۵/۱۰/۰۷برای بار دوم عازم جبهه شد و در این ماموریت در رسته آر پی چی زن در عملیات کربلای۵ در منطقه شلمچه در ۱۳۶۵/۱۰/۲۱ با یک از دوستانش و هم مباحثه اش بنام نادر اصغری به شهادت رسیدند. پیکر پاک این شهید بزرگوار در روستای کسلان از توابع میانه به خاک سپرده شد.
وصیت نامه طلبه شهید شمسعلی ولی پور:
یا الله، یا الله، یا الله!
یا محمد، یا علی، یا زهرا، یا فاطمه، یا حسن، یا حسین!
شفاعت میخواهم. ای چهارده معصوم از شما عاجزانه میخواهم که واسطه شوید بین من و خداوند متعال تا گناهان مرا بیامرزد زیرا که در نزد او لیاقت ندارم.
پروردگارا! نمیدانم چگونه و با چه زبانی و با چه کلامی به درگاه با عظمتت رو بیاورم و مناجات کنم …
پروردگارا! میترسم که این همه گناه که من بنده روسیاهت مرتکب شدهام، نبخشی و من آلوده به گناه از دنیا هجرت کنم و گرفتار شوم.
خدایا! مرا ببخش که از قافله عقب ماندم.
خدای من، اگر مرا نیامرزی، زمانی که پای میز محاکمه خود برای حساب خواهی کشید آن وقت چه بگویم و به پیامبر گرامی اسلام چه خواهم گفت و به ائمه اطهار مخصوصاً به امام حسین ـ علیه السلام ـ و تمامی شهیدان راه حق چه جوابی خواهم داد.
معبودا! اگر مرا نیامرزی پس آن وقت به کجا و به کدام کس و کدام در پناه ببرم؟
خدایا! من غیر از تو کسی را ندارم که گناهانم را ببخشد.
باری عزیزان بدانید که اسلام تنها مکتبی است که انسان ها را از هلاکت نجات میدهد و همیشه خداوند متعال را به یاد داشته باشید و شکیبایی پیشه کنید که خداوند صابران را دوست میدارد و بدانید آن زمانی که دست خداوند بالای سر ما هست و بر سر ما سایه افکنده، ما از هیچ قدرت متجاوز و ستمگری هراس نداریم و اگر انسان در راه خداوند متعال به هر مصیبتی گرفتار شود، برایش نعمت است.
پدر و مادر مهربانم مرا حلال کنید که من از شما شرمندهام. شما با ناز و نعمت مرا بزرگ کردید و زحمت های زیادی درباره من بنده روسیاه کشیدید و من وظیفه داشتم که در زمان پیری برای شما عزیزان خدمتی بکنم، اما مقتضیات زمانه این چنین ایجاب کرد. چون دین مبین اسلام در خطر بود و من برای انجام وظیفه شرعی از شما دست کشیدم و شما را تنها گذاشتم.
الان که این وصیتنامه را مینویسم دلم شکسته است و چشمانم گریان، و شما را به یاد میاندازم و گریه میکنم، اما انسان باید دوستی خداوند متعال را به همه چیز ترجیح بدهد.
برادران عزیزم! شما که بیشتر از پدرم زحمت مرا تحمل کردید و من تحصیلاتم را ادامه دادم و این را هم بدانید که به برکت همان خرجهای حلال و خالص شما بود که درباره حقیر صرف کردید و مرا تعلیم و تربیت کردید که توانستم در صف مجاهدان و سربازان امام زمان درآیم.
برادران عزیزم! من بینهایت از شما خجل شدم اما امیدوارم که شما به بزرگواری خودتان مرا ببخشید و حلالم کنید.
برادران عزیز! به شما سفارش میکنم که قدر امام امت را که خداوند متعال برای ما عطا فرموده بدانید و همیشه به سلامتی وجودش دعا کنید و در مقابل دشمنان اسلام سرسختانه و چون کوه استوار بایستید و مبارزه کنید و در مقابل دشمنان بیتفاوت نباشید.
ای بچهها و نور چشمان برادران عزیزم! از کودکی سعی کنید که همیشه به یاد خدا باشید و به فرمایشات امام امت عمل کنید. از همه اهل خانوادهام میخواهم که برای من گریه نکنید. مصیبت امام حسین ـ علیه السلام ـ و لبهای تشنه او را به یاد آورید و برای او گریه کنید.
«وصیت به دوستان و آشنایان»؛ ای برادران و ای دوستان عزیز بنده! عاجزانه از شما میخواهم که دست از لذات دنیا بردارید و بیایید با خدا معامله کنید و به سوی جبهههای جنگ رو بیاورید که اسلام در خطر است و به شما احتیاج دارد، مبادا در مقابل جریانات جامعه بیتفاوت باشید و خدا را از یاد ببرید.
دوستان عزیز! همیشه در صحنه باشید و به دشمنان اجازه ندهید که از فرصت استفاده کنند و در جامعه فتنه به راه بیاندازند.
روحش شاد و یادش گرامی باد.
نظر شما