به گزارش سرویس بینالملل خبرگزاری حوزه، حجتالاسلام والمسلمین محمد مسجدجامعی در یادداشتی به بررسی نکاتی درباره ایران و عربستان پرداخته که به این شرح است:
عربستان و ناسیونالیسم سعودی
دین، سیاست و ملیت
آنچه ذیلا خواهد آمد گزارشی است کوتاه درباره چگونگی شکلگیری ناسیونالیسم سعودی و تحولات و فراز و نشیبهای مختلف آن؛ بدین منظور که وضعیت موجود را توضیح دهد. عربستان امروز متفاوت و بلکه بسیار متفاوت است با عربستان ده سال و حتی پنج سال پیشتر. این نکته را سفیرشان در واشنگتن خانم ریما بنت بندر در مصاحبه با CNN در هفته گذشته بیان داشت که البته سخن درستی است. مهمتر این است که این جریان ادامه خواهد یافت، جریانی که در طی سالهای اخیر رقبا و مخالفانش را به حاشیه راند و بعضاً از میان برداشت و هم اکنون قدرت را در ابعاد مختلف در دست دارد.
معمولاً نکات یاد شده کمتر مورد توجه قرار میگیرد. یکی از بهترین روشها جهت دریافت همدلانه و دقیق وضعیت موجود دریافت موقعیت ناسیونالیسم سعودی است و اینکه چرا و چگونه به این نقطه رسیده است. هم اکنون عربستان براساس این اندیشه مدیریت میشود.
شکلگیری و پدیداری عربستان به مثابه یک کشور به تحولاتی بازمیگردد که در اواخر دهه بیست و اوائل دهه سی قرن بیستم در این سرزمین روی داد. قدرت اصلی و شناخته شده تا قبل از این زمان در مجموع شبه جزیره العرب؛ حاکم حجاز، شریف حسین بود که اجدادش از قرنها پیش حرمین شریفین را در اختیار داشتند. حجاز بخشی از عربستان امروز است و بخشهای دیگر آن عبارتند از نجد، عسیر، حائل و منطقه شرقیه.
پدر پادشاهان کنونی عربستان، عبدالعزیز حاکم منطقه نجد بود. او به تحریک و با کمک انگلیسها که دیگر شریف حسین را برنمیتابیدند، به حجاز حمله کرد. سقوط حجاز و خصوصاً حاکمیت بر مکه و مدینه او را در موقعیت به مراتب فراتری قرار داد و با مطیع ساختن سه منطقه دیگر، کشور عربستان در مرزهای کنونی برای نخستین بار شکل گرفت.
۲- سپاهیان عبدالعزیز کلاً نجدی بودند. این سرزمین ویژگیهای خاص خود را دارد و مردمش با سایر ساکنان شبه جزیره متفاوت هستند. روانشناسی و اخلاق و آداب و رسوم متفاوتی دارند. وهابیت در این سرزمین ظهور کرد و عملاً تنها اینان بدان جذب شدند. این آئین در هماهنگی با همان روانشناسی و اخلاق و فرهنگ آنان بود و به همین دلیل به خوبی جذب شد. این جریان در مناطق دیگر اتفاق نیفتاد.
نکته دیگر تجربه نجدیان با وهابیت بود. کنش و واکنشهای فراوان نجد با محیط اطرافشان پس از ظهور ابن عبدالوهاب، چه در داخل شبه جزیره و چه در مناطق مجاور آن عمیقا تحت تاثیر این آئین است. این بدین معنی است که در طول نزدیک به سه قرنی که از پیدایش وهابیت میگذرد و این ایدئولوژیِ به کلی متفاوت با مذاهب دیگر اسلامی، نجدیان را به خدمت گرفته و آنان را متناسب با ویژگیهایش بازسازی کرده است.
۳- عبدالعزیز در رأس چنین سپاهی بود. صبغه اصلی این سپاه نجدی بودن و وهابی بودن او بود. اینان بر این سرزمین وسیع حاکمیت یافتند. پس از حاکمیت دو تفسیر متفاوت از وهابیت این مجموعه را به دو بخش تقسیم کرد. این بدان جهت بود که عبد العزیز میکوشید وهابیت «ابن عبدالوهابی» را به گونهای تعدیل کند که بتواند به ایدئولوژی حکومت او تبدیل شود. در برابر این جریان اصالت گرایان وهابی به رهبری «بن بجاد» و «فیصل الدویش» قرار گرفتند.آنان خواهان قطع همکاری با انگلیس، پیشروی در عراق و کویت و اردن جهت ابلاغ ایدئولوژی خود و عدم استفاده از وسائل و مصنوعات جدید بودند. با کمک عالمان وهابی طرفدارش که به لحاظ فقهی حنبلی بودند و اطاعت از سلطان را واجب میدانستند، عبدالعزیز آنان را شکست داد. لشکرشان پراکنده شده و در نهایت هر دو کشته شدند. البته اندیشه دینی آنان در لایههای زیرین جامعه نجدی زنده ماند.
۴- بدین ترتیب عربستان جدید به عنوان یک کشور که خود را «سعودی» مینامید، متولد شد. این تولّد عمدتاً با جنگ و استفاده از تهدید و ارعاب و خشونت همراه بود. خاطرات منفی این جریان هنوز هم در مناطقی چون حائل و عسیر و منطقه شرقیه کماکان حضور دارد. بدین ترتیب نجدیان حاکمیت یافتند و عبدالعزیز در رأس قرار گرفت. او نسبت به غیر نجدیان عمیقاً سوء ظن داشت. خصوصاً که فراوان از آنان کشته بود. براساس عرف «خونخواهی» و قانون «ثار» اعراب، مغلوبان میباید انتقام خود را میگرفتند که در آن هنگام ممکن نبود. طبیعتاً طرفین نمیتوانستند به یکدیگر اعتماد کنند. عبدالعزیز برای جبران این خلاء کوشید همسرانی از قبائل و مناطق مختلف انتخاب کند، امّا علیرغم این، همه قدرت و سیاست و امنیت و بلکه اقتصاد در دست نجدیان بود.
۵- آنچه در زمان عبدالعزیز وجود داشت نه «ناسیونالیسم سعودی» بلکه «منطقه گرایی نجدی» بود. این جریان تا پایان زندگی او یعنی ۱۹۵۳، ادامه یافت. جانشین او «سعود» تربیتی بدوی داشت و سیاست ایام پدر را بدون آنکه قابلیتهای او را داشته باشد، ادامه داد و بلکه تشدید کرد. در این میان سرازیر شدن ثروت کلان نفتی سهم بزرگی داشت. پس از جنگ دوم و از اواخر دهه ۱۹۴۰، پترودلارهای نفتی، سرازیر شد. عربستانی که در سالهای اولیه جنگ دوم به دلیل کاهش شدید تعداد حجاج مجبور شد با التماس از انگلستان مبلغ مختصری قرض بگیرد، به ناگهان شاهد درآمد دهها میلیون دلاری شد که به زودی به صدها میلیون دلار افزایش یافت. تصور عمومی این بود که این ثروت از آن «ملک» و «خاندان سلطنتی» است. هم خاندان سلطنتی چنین میانگاشت و هم اطرافیان و آن اقلیتی که در شهرها زندگی میکرد. اکثریت مطلق در صحرا بودند و زندگانی بدویانهای داشتند و بی خبر از آنچه میگذشت و نیز از درآمد کلان نفتی.
بهرحال ثروت بدست آمده نوعی زندگی افسانهای هزار و یک شبی را موجب شد که داستان مفصلی دارد و در این میان عیاشی و زن بارگی ملک را بیشترین نقش بود. همین افراط کاریها باعث شد سعود را برکنار کنند.
۶- پس از سعود برادرش فیصل در ۱۹۶۴ به قدرت رسید. این اوست که معمار عربستان جدید است. او کوشید نهادها و موسسات جدید و وزارتخانههای مختلف را تشکیل دهد و این برای نخستین بار بود.
جهت نیل به این مقصود به افرادی واجد صلاحیت نیاز بود. اینان به دلیل سوابق تاریخی و تمدنی عمدتاً حجازی بودند. و گویی برای اولین بار زمینه برای حضور آنان فراهم آمد، اما سمتهای حساس نظامی و امنیتی و سیاسی کماکان در دست نجدیها بود. اصولاً ثبات عربستان در دهههای نخستین به دلیل یک دستی کسانی بود که به قدرت رسیده بودند، یعنی نجدیها و اگر جز این بود عربستان از درون فرو میپاشید.
بهرحال در این دوران است که نطفه ناسیونالیسم سعودی بسته میشود و به سرعت رشد میکند. دو جنگ ۱۹۶۷ و ۱۹۷۳ به قدرت یافتن آن کمک فراوانی کرد. در جنگ ۶۷ اعراب و خصوصا مصر به شدت شکست خوردند. مصر که تا قبل از این جنگ در رقابت و خصومتی آشکار با عربستان بود با او آشتی کرد و متقابلاً عربستان تعهد کرد بخش بزرگی از خسارتهای او را جبران کند. این جریان به افزایش موقعیت سعودیها انجامید و بدین ترتیب «عربستانی» بودن عنوانی افتخارآمیز شد.
۷- جنگ ۷۳ اهمیت عربستان را به مراتب بیش از پیش افزایش داد. این جنگ در زمان سادات اتفاق افتاد و سیاست اصلی او «ناصرزدایی» و نزدیکی به امریکا و عربستان و فاصله گرفتن از شوروی بود. گویی نیمه پیروزی جنگ ۷۳ نشان دهنده صحت سیاست سادات بود و این جریان به افزایش موقعیت منطقهای و عربی عربستان انجامید.
نکته مهمتر افزایش قیمت نفت و تحریم نفتی بود. به ناگهان عربستان در صدر اخبار و حساسیتهای افکار عمومی و در صدر اولویتهای سیاسی کشورهای صنعتی قرار داد. وزیر نفت عربستان، زکی یمانی، به یکی از مهمترین چهرههای خبرساز بین المللی تبدیل شد. مخصوصاً که تحریم نفتی شوک بزرگی برای عموم مردم و طبقات مختلف ممالک غربی بود، به گونهای که همگان پیآمدهای آن را احساس کردند. بسیاری از مقامات کشورهای صنعتی جهت اطمینان از جریان نفت به سوی عربستان شتافتند تا قرارداد مستقلی با او منعقد کنند و خود را از صف کشورهای تحریم شده خارج سازند. فرانسه در این مورد پیشگام بود.
۸- نکته دیگر افزایش شدید قیمت نفت بود. در آنجا که به کشورهای توسعه یافتهتر مربوط میشد آنها خواهان فروش بیشتر اجناس مصرفی و پذیرش بیشتر طرحهای زیربنایی بودند که طبیعتاً عربستان سخت بدان نیاز داشت. عربستان به بازار پرسود صدور کالا و خدمات فنی مهندسی و خدمات دیگر، از آموزشی گرفته تا درمانی، تبدیل شده بود.
در کنار این همه، افزایش قیمت نفت اوضاع را برای کشورهای فقیر در حال توسعه سخت و بلکه طاقت فرسا کرد. عربستان یکی از مهمترین تولیدکنندگان نفتی بود که آماده بود کمکهای مختلف مالی عرضه دارد و البته در این میان کشورهای عربی و اسلامی فقیر اهمیت بیشتری داشتند.
۹- آن ناسیونالیسمی که با اقدامات فیصل شکل گرفته بود در طول کمتر از یک دهه به ناگهان رشد یافت. چنانکه گفتیم عربستان به عنوان یک کشور مستقل، فاقد سابقه تاریخی بود و لذا ناسیونالیسم آن نمیتوانست بدان متکی شود، میباید زمینههای ناسیونالیستی خلق شود و ریشه یابد. در دوران فیصل چنین شد و حوادث غیر قابل پیش بینی به عمق یافتن آن کمک شایانی کرد.
لازمه موفقیت این ناسیونالیسم افزایش موقعیت عربستان بود تا شهروندان بتوانند به دلیل انتساب به این کشور به خود ببالند و افتخار کنند. شرائط بیرونی، اعم از منطقهای و بین المللی، این امکان را فراهم آورده بود، امّا کشور در درون خود وجوه و ابعاد مختلفی داشت و هریک گرایش مخصوص خود را داشتند. بخشی دینی بود و بخشی عربی و در آن زمان بخش کوچکی ملی. ناسیونالیسم عربستانی عمیقاً تحت تاثیر این سه واقعیت بود، که البته در آن زمان واقعیت دینی نقش اول را بازی میکرد.
۱۰- بخش دینی دو بعد نسبتاً متفاوت داشت. بعد اسلامی به دلیل وجود حرمین شریفین. این بعد هم برای مسلمانان بسیار مهم بود و هم غیر مسلمانان. اهمیت آن برای مسلمانان مفهوم و آشکار است، و برای غیر مسلمانان بدین علت بود که نقشی مهم در شکل دهی به ژئوپلیتیک عربستان داشت. اهمیت عربستان در طول تاریخ معاصر عمدتاً به دلیل وجود حرمین شریفین در این کشور بوده و هست. چنانکه اهمیت حجاز تا قبل از ایجاد عربستان متحد چه در نزد عثمانیها و مسلمانان و چه در نزد انگلیسها و امریکاییها و سایر قدرتهای ذی نفوذ غربی به همین علت بود.
بعد دیگر بعد «وهابی» رژیم عربستان است. این کشور از ابتدای تأسیس و پس از جنگ دوم و خصوصا پس از ثروتمند شدنش در نزد عموم مسلمانان، و حتی غیر مسلمانان، به عنوان کشوری وهابی شناخته شده است. لذا اهمیت یافتن این ایدئولوژی و گسترش آن عملاً به ارتقاء موقعیت عربستان منجر میشد. البته عربستان هم به دلائل مختلف در خدمت آن بود و این بیش از هر عامل دیگری به موقعیتیابی او کمک میکرد.
۱۱- و اما بعد عربی مسئله. قومیت عربی پس از جنگ دوم عمیقاً تمایلات سوسیالیستی و ضد امپرالیستی و به تعبیر طرفدارانش ضد ارتجاعی یافت و این هر سه در تعارض با ماهیت و سیاست عربستان بود. به همین دلائل رابطه ناصر و عربستان در پایینترین سطح قرار گرفت و کم و بیش عربستان با عموم اقدامات ناصر مخالف بود. از وحدتش با سوریه گرفته تا حمایتش از جمهوری خواهان یمن. در مواردی همچون یمن این دو در برابر یکدیگر ایستادند.
موضوع تنها ناصر نبود، مشکل با ترقی خواهان قومی بود و لذا عربستان تا حد ممکن از قومیت عربی فاصله میگرفت. برای نمونه عالم بزرگ آنان، عبدالعزیز بنباز، که بعدها مفتی کشورش شد در رساله معروفش «نقد القومیه العربیه علی ضوء الاسلام و الواقع» عمیقاً از قومیت عربی انتقاد کرد.
دو جنگ ۶۷ و ۷۳ مرکز ثقل جهان عرب را از مصر به سوی عربستان و شیخنشینها گرایش داد، امّا مسئله صرف این تغییر مکان نبود، مهمتر این بود که قومیت عربی پس از این دو جنگ تعهدات سه گانه یاد شده را کم و بیش از دست داد و عملا اندیشههای انقلابی و تعهدات سیاسی خود را به کناری گذاشت و سیاستزدایی شد. این عربیت مطلوب عربستان و شیخنشینها بود؛ و آن را گرفتند و خود به داعیان آن تبدیل شدند.
۱۲- و امّا بعد ملی مسئله، این بعد در تحولات دهههای شصت و هفتاد عملاً ضعیفترین بعد بود. اولاً شرائط برای حضور فعال و تعیین کننده آن چندان مناسب نبود. رژیم حاکم و نخبگان، عربستانی بودن را کم و بیش در چارچوب اسلامی و وهابی و در نهایت عربی آن درمییافتند و آن سلسله تحولاتی که آنان را به ملیگرا تبدیل کند، اتفاق نیفتاده بود. مضافاً که خلایی تاریخی وجود داشت. ثانیاً ویژگی اسلامی و وهابی و عربی در مجموع ناسیونالیسم قابل قبول و افتخارآمیزی را شکل داده بود. ویژگی نخست به افزایش اهمیت ژئوپلیتیکی عربستان خصوصاً در نزد فرنگیان و نیز بلوک شرقیان کمک میکرد.
وهابی بودن دو چهره داشت. در نزد فرنگیان خود را اسلام «پروتستانتیزه» شده و «تصفیه» شده و در عین حال «مدرن » معرفی میکرد و در کشورهای اسلامی به عنوان داعی و مبلغ اسلام خالص و اصیل که صرفاً براساس آراء و افکار و فقه «سلف صالح» و صحابه و تابعین عمل میکند. و با توجه به تغییر مرکز ثقل جهان عرب عملاً به عنوان کشوری عربی که متعهد به دفاع از منافع و مصالح عربی است و این نکته از جانب رژیمهای عربی و غربی به رسمیت شناخته شده بود. این به نوبه خود به اهمیت ژئوپلیتیکی او میافزود و موقعیتش را ارتقاء میبخشید.
۱۳- ناسیونالیسم عربستانی در چارچوب ملّی آن در اواخر دهه هفتاد دچار وقفه شد. عامل اصلی پیدایش جوانانی بود که تمایلات وهابیت «ابن عبدالوهابی» داشتند و خود را «جماعه السلفیه المحتسبه» مینامیدند. این جریان در نهایت به قیام جهمیان در اول محرم ۱۴۰۰ انجامید که شوک بزرگی بود هم به حاکمیت و هم به جامعه عربستان. جهت مقابله با این موج تهدید کننده رژیم مجبور شد صرفاً بر سیاست دینی و وهابی تاکید کند و بدین ترتیب زمینه رشد و شکوفایی ناسیونالیسم ملی، از بین رفت.
اشغال افغانستان توسط شوروی فرصت بزرگی در اختیار رژیم قرار داد تا اولاً نیروهای ناراضی دینی خود را بدانجا سرریز کند و ثانیاً در عرصه افکار داخلی به حمایت کامل و بی قید و شرط از این داوطلبان جهاد با کفار، بپردازد. بدین گونه هم در عمل و هم در تبلیغات و رسانه خود را در خدمت مصالح مسلمانان وانمود کند.
در آن زمان قدرت در دست فهد بود و او در بین پادشاهان سعودی یکی از منفتحترینها نسبت به زمانه جدید و لوازم زمانه جدید بود. البته ناسیونالیسم ملی در کشوری چون عربستان خود از لوازم زمانه جدید بوده و هست. علیرغم این همه رژیم برای حفظ خود و حفظ ثبات خود مجبور شد سیاستی «منقبضانه» در پیش گیرد.
۱۴- این جریان تا پایان دهه نود ادامه یافت. پایان جنگ تحمیلی فضای تنفس مناسبی برای عربستان و نیز شیخنشینها ایجاد کرد و این امکان وجود داشت که از سیاست بسته گذشته فاصله گیرند که به ناگهان کویت توسط عراق اشغال شد که در این منطقه هیچکس انتظار آن را نداشت.
پس از داستان اشغال حرم مکه، این دومین شوک بزرگ بود. مشکل صرفاً سیاسی نبود، میتوان گفت که وجه دینی آن نیرومندتر بود. رژیم به این نتیجه رسید که برای دفاع از خود و آزادسازی کویت میباید از امریکاییها و غربیان کمک بگیرد و افکار عمومی مسلمانان و گروههای اسلامی در خارج از عربستان، از اخوان المسلمین و حزب التحریر گرفته تا بن لادن، آن را نمیپذیرفتند. مضافا که تبلیغات دینی در داخل در طول دهه هشتاد افکار عمومی را به سلفی اندیشان وهابی نزدیک کرده بود. لذا اکثریت آنها همچون مسلمانان خارج از کشور میاندیشیدند. برای آنان قابل قبول نبود که اولاً برای دفع حاکم متجاوز و ظالم امّا مسلمان، صدام حسین، از غیر مسلمانان کمک گرفته شود و اینکه نظامیان غیر مسلمان به قلمرو شبه جزیره وارد شوند. از نظر آنان تمامی شبه جزیره «حرم» بود.
۱۵- برای حلّ مشکل حداقل در داخل کشور، آنها به شورای افتاء و عالمان دینی متوسل شدند و بار دیگر تاکید بر سیاستهای دینی در رأس قرار گرفت. نتیجه مجموعه این اقدامات، از کمک خواستن از غربیان تا اتخاذ سیاستهای دینی، عربستان را در داخل و پس از آزادسازی کویت، با مشکل جدیدی مواجه ساخت که خود بدان «صحوه» به معنای «بیداری» میگفتند. تعدادی از عالمان دینی نخبه و جوان همچون «سلمان العوده» و «سفر الحوالی» پایهگذاران این جریان بودند که سخنرانیها و اندیشههایشان کم و بیش تا پایان دهه نود حاکمیت داشت و عالمان سلفی مزاج فراوانی را به خود جذب کرد. اینان به هنگام قدرت یابی داعش به او کمک فراوانی کردند که داستان مفصلی دارد.
در این میان القاعده هم متولد شد که به دلیل عملیاتش در بین جوانانی که گرایشهای سلفی و ضد غربی داشتند، محبوبیت یافت. این داستان به نوبه خود اتخاذ سیاستهای سختگیرانه دینی را ضروری میساخت و بار دیگر شخصیتهای دینی موقعیت برتر یافتند و کسانی که مایل بودند عربستانی براساس ملیت تعریف کنند، به حاشیه رانده شدند. اینان در دهه نود تعداد معتنابهی بودند و حتی با کمک رژیم بعضاً اقداماتی هم کردند، امّا فضا برای ادامه فعالیت آنان مناسب نبود و نوعی سرخوردگی در آنها به وجود آمد.
۱۶- شوک بعدی حادثه ۱۱ سپتامبر بود که شوکی بود هم به حاکمیت و هم به جامعه. به حاکمیت بدان لحاظ که رژیم در معرض اتهام قرار داشت که از عاملان انفجار حمایت و خصوصاً حمایت مالی کرده است و به جامعه بدان علت که اصولاً اعراب را مسبّب آن میدانستند و بدان لحاظ که شانزده نفر از نوزده نفر سعودی بودند، بیشترین تبلیغات علیه سعودیها و به عنوانی جامعه عربستان بود.
کمی پس از انفجار، مطالعاتی در مورد چرایی این حادثه آغاز شد. از جانب آمریکا و اروپائیان و حتی از جانب برخی از بخشهای سازمان ملل. مطالعه در مورد جامعه و نظام اجتماعی و سیاسی و فرهنگی و دینی و مهمتر از همه نظام آموزشی و آکادمیک. نتیجه بررسیها وسیلهای شد برای تحقیر و توهین به اعراب و تا حدودی مسلمانها و خصوصاً سعودیان و اینکه مشکل در جامعه آنان و در فرهنگ آنان و در کتابهای درسی و نظام آموزشی «حفظ محور» آنها است. در این میان کتابهای آموزش دینی مورد توجه بیشتری قرار گرفت. با توجه به این مطالعات بدگوییها آغاز شد. این حجم از بدگویی و تحقیر برای جامعه شوک آور بود. این برای نخستین بار بود که آنان به گونهای صریح و وسیع مورد تهاجم تبلیغاتی و رسانهای قرار میگرفتند. اصولاً فرنگیان به دلائلی تاریخی و فرهنگی دیدگاهی منفی نسبت به اعراب دارند، اما هیچ گاه این چنین نبوده است.
این هجمه واکنشهای مختلفی را موجب شد و از جمله احساس سعودی بودن و مغرور و مفتخر بدان بودن. این احساس در آنان به شدت تقویت شد. ظاهراً برای اولین بار بود که چنین جملهای «ارفع رأسک، فانک سعودی» «سرت را بالا بگیر چرا که سعودی هستی» بر دیوارهای شهرها نقش بست.
۱۷- پس از حادثه ۱۱ سپتامبر دو سلسله عملیات توسط امریکاییها و متحدانش انجام گرفت که به سقوط طالبان و صدام منجر شد. آنچه برای منطقه عربی اهمیت داشت، سقوط صدام بود. بانیان جنگ یعنی نومحافظهکاران صریحاً میگفتند هدفشان ایجاد مدل مطلوبی است که براساس آن رژیمها را تغییر داده و خاورمیانه جدید را شکل دهند و این مدل عراق بعد از صدام بود.
این سخن همه اعراب و به ویژه همسایگان عراق را ترسانید و سعودی در رأس آنان بود. راه حلّ به بن بست رساندن حکومت عراق بود و در این راه از هیچ اقدامی فروگذار نکردند. بدین ترتیب لازم بود یک بار دیگر از عناصر دینی کمک گرفته شود و لذا احساسات ناسیونالیستی برانگیخته شده، دوباره تحت الشعاع قرار گرفت.
در اینجا مسئله و دمیدن به اختلافات شیعیان و اهل سنت بود. مسئلهای که وحدت و انسجام اجتماعی عراق را فرو میریخت و جنگی طائفی را تحمیل میکرد. در مرحله بعد متعصّبان سلفی را چه از داخل عربستان و چه از مناطق دیگر، به سوی عراق گسیل میداشت که تحت عنوان مقابله با اشغالگران به کشتار شیعیان بپردازند. مدتی بعد برخی از جوانان مسلمان ساکن در کشورهای غربی هم بدانها پیوستند. البته این جریان مشکلاتی در داخل عربستان ایجاد کرد و اندیشههای سلفی تکفیری در خود عربستان فعال شد و به صحنه آمد. مضافا که این کشور اقلیت قابل توجه شیعه را در درون خود داشت و مشکلاتی برای آنان ایجاد شد که موجب نگرانی حکومت گردید.
۱۸- در اوائل دهه ۲۰۱۰ شاهد انقلابهای عربی هستیم. این انقلاب از تونس شروع شد که اهمیت چندانی نداشت، مسئله اصلی مصر بود که با نا آرامیهای تونس تحریک شده بود. عربستان به حداکثر کوشید تا مبارک و پس از او جانشیناش، عمر سلیمان را در قدرت نگاه دارد، اما نتوانست. انقلاب در مصر کشورهای دیگر عربی و حتی عربستان و برخی از شیخنشینها و همسایگان سعودی از سوریه و بحرین گرفته تا یمن را تحت تاثیر قرار داد و اوضاع را در عراق پیچیدهتر کرد. یکبار دیگر استفاده از اهرم دینی مورد نیاز قرار گرفت. در اینجا به جز عربستان کشورها و گروهها و شخصیتهای اسلامی دیگری هم بودند که به طور مستقیم و غیر مستقیم به ظهور داعش و سایر گروههای تکفیری کوچک و بزرگ کمک کردند. بدون شک عربستان و شهروندان و ثروتمندان سلفی مزاج و عالمانش در این میان سهم بزرگی داشتند.
واقعیت این است که این مجموعه ابتکارات و اقدامات جامعه و نخبگان و حتی گروهی از افراد موجود در خاندان سلطنتی را خسته کرده بود. جامعه عمیقاً تحت تاثیر فضای مجازی بود. گذشته از این تحولات ناشی از نوسازی شهری و تحولات اقتصادی و رفاه معیشتی و ارتباط وسیع بیرونی و رشد طبقه متوسط و ضعف اعتقادات و سنتهای دینی، شرائط جدیدی را ایجاب میکرد، مخصوصاً که جامعه به سرعت جوان میشد. عامل بازدارنده استفاده بیش از حد از ابزار دینی توسط رژیم به دلائل سیاسی بود.
۱۹- نقطه عطف به قدرت رسیدن سلمان بود. به دلائلی که خواهیم گفت از اواخر دوران ملک عبدالله طبقه جدید برآمده، خواهان «دولت مدرن» بود. البته این مدرن بودن معنای خاص خود را داشت و عمدتاً همراستای خواست جوانانی بود که آداب و رسوم اجتماعی و سنتی و خانوادگی را برنمیتافتند. عملا ایدئولوژی این حاکمیت جدید، ناسیونالیسم سعودی بود. این مفهوم با مفهوم دهه هفتاد و دهههای بعدی آنکه عناصر دینی و وهابی و عربی در آن پررنگ بود، به کلی متفاوت است. عناصر دینی و وهابی آن بدان علت که در تعارض با دولت مدرن مورد نظر آنان است، کمرنگ و بلکه بی رنگ شده و عنصر عربی آن در آنجا و تا آنجا که در خدمت منافع و مصالح دولت مدرن باشد، مورد توجه است و نه بیشتر. مهم این است که به دلیل تحولات عمیق درونی، زمینهای برای مقاومت نهادها و شخصیتهای دینی وجود ندارد، مضافاً که فقه حنبلی به مراتب بیش از سایر مذاهب فقهی به تبعیت از حاکم تأکید دارد و آن را از «اوجب واجبات» میداند.
۲۰- نکته مهم در این میان این است که عربستان و عموم شیخنشینها هم اکنون وارد سومین مرحله تحولات تاریخی خود شدهاند. مرحله نخست به دوران چادرنشینی و بدویت قبل از کشف نفت بازمیگردد که در اینجا منظور از بدویت نه توهین، بلکه بیان چگونگی وضعیت آنان در آن دوران است. مرحله بعد یعنی پس از کشف نفت، آنان مایلند از ثروت بدست آمده بهره و لذت برند و بکوشند از کنار حوادثی که زندگی آرام و مرفه آنان را تهدید میکند، بگذرند، حتی اگر مجبور شوند بهای کلانی برای آن بپردازند. سیاست اصلی در کنار ماندن و در کنار بودن و عدم تمایل به مقابله است. و اما در مرحله سوم که اخیراً پدیدار شده خواهان ورود فعال به جامعه جهانی و منطقهای هستند و حاضرند بهای را نیز بپردازند. آنچه بیان شد به ویژگیهای رژیمهای حاکم بازمیگردد که البته متن جامعه را هم متأثر میکند. اصولاً در این کشورها تحولات از بالا آغاز میشود و به پایین میآید. در عموم کشورها تحول از پایین شروع میشود و به بالا میرود.
۲۱- این جریان در دهه نود از قطر و پس از آن به روی کار آمدن امیر قبلی، حمد بن خلیفه آغاز شد. قطر در آن دوران خواهان گشودن جامعه کوچک خویش بود و اینکه به برکت ثروت کلان نفتی به میانجیگری فعال و به مرکزی بزرگ جهت گردهمآییهای مختلف سیاسی و اقتصادی و ورزشی و رسانهای تبدیل شود. راه اندازی شبکه «الجزیره» و توسعه خط هوایی قطر ایرلاین و ایجاد فرودگاه بزرگ و مدرن و ورزشگاهها و هتلها و سالنهای کنفرانس در چارچوب همین سیاست قرار میگیرد و این همه در خدمت سیاست این کشور قرار گرفت.
از اوائل سال ۲۰۰۰ امارات و تا حدودی عربستان نیز کوشیدند چنین کنند و البته عربستان به دلیل وسعت و جمعیت به مراتب بیشتر و نکات دیگر محدودیتهای خاص خود را داشت. میباید این محدودیتها را رعایت میکرد. علیرغم این همه این جریان آغاز شد و چنانکه گفتیم در اواخر دوران ملک عبدالله به بلوغ رسید و از زمان سلمان عملاً حاکمیت یافت. این تصمیم تا مقدار زیادی هماهنگ با تحولات داخلی و خصوصاً تحولات ناشی از تأثیرات فضای مجازی بر روی نسل جوان است و این مجموعه عربستان را به سوی اتخاذ سیاستی ناسیونالیستی سوق داده و میدهد.
۲۲- به دلیل اعتقادات خاص وهابیت هیچگاه در عربستان به میراث تاریخی و آثار باقی مانده از گذشته توجه نشده بود، بلکه اصراری در تخریب آن داشتند. چرا که آنها را از مظاهر شرک میدانستند. در حال حاضر داستان معکوس شده و به دنبال کشف و احیاء آنها هستند. هم به جهت اتکاء به آنها به مثابه ثروتی تاریخی که زیربنای هویت ملی و ناسیونالیسم آنان قرار میگیرد و هم به دلیل جاذبههایش برای جهانگردان که سخت در تلاش است به حداکثر ممکن آنان را جذب کند.
اندیشه حاکم هم اکنون به گونهای است که احتمالاً و حتی به احتمال بیشتر بقیع و قبور مطهر ائمه بقیع را بازسازی کنند. هم به عنوان مظهری از مظاهر تاریخ و فرهنگ و تمدنشان و هم به دلیل جاذبه جهانگردیش و اینکه از جانب آن درآمدی کسب کنند. میتوان گفت عدم اقدام آنان در حال حاضر به دلائل دینی و وهابی نیست، ملاحظات دیگر و خصوصا ترس از نفوذ ایران به مراتب تعیین کنندهتر است.
با توجه به این نکات و ناسیونالیزه شدن اندیشه حاکم باید گفت که تلقی آنان از شیعیان و خصوصاً ایران تغییر کرده است. این به معنای تفاوت سیاست کنونی و سیاستهای قبلی نیست، زمینهها و عواملی که این سیاست را شکل میدهد غیر از آن زمینهها و عواملی است که در گذشته این سیاست را تعیین میکرد. البته بطور مشخص سیاستشان در قبال شیعیان، چه عربستانی و چه غیر عربستانی تفاوتهای چشمگیری یافته است.
۲۳- چنانچه ذکر شد این سلسله تغییرات به اواخر دوران ملک عبدالله بازمیگردد. خصوصیات و تربیت شخصی او تا حدودی مانع از بروز آنچه در زیر پوست جامعه و به ویژه جامعه جوان میگذشت، میشد. این بدین معنی است که ریشه تحولات بزرگ و بلکه بیش از حد بزرگ دوران سلمان به زمانهای دورتری بازمیگردد.
جامعه عربستان مدتها قبل از درگذشت عبدالله ناآرامیهای مختلفی را که ناشی از اعتراض به آداب و رسوم سنگین اجتماعی و سنتی بود، تجربه کرده بود. اعتراضهای گونه گونه زنان به عدم حق رانندگی یکی از این نمونهها بود. اعتراض زنان از اوائل دهه نود آغاز شد و اینان عموماً تحصیلکردههایی از خانوادههای ثروتمند بودند. از اواسط دهه ۲۰۱۰ به بعد شاهد اعتراض نوجوانان هستیم. نمونه آن دختر نوجوانی بود، رهف، که از خانوادهاش که با آنان به تایلند رفته بود، جدا شد و در فرودگاه بانکوک از موسسات حقوق بشری کمک خواست و از طریق آنان به کانادا رفت و تغییر دین داد و در برابر دوربین اعمال ناشایستی انجام داد. البته پس از رهف موارد متعدد دیگری هم بود که معروفیت رهف را نیافت. اینان عمدتا به دلیل محدودیتهای محیط خانوادگی میگریختند، همانند لطیفه دختر حاکم دبی که مدتها پیشتر چنین کرده بود. لطیفه هم دقیقا به سبب محیط بسته خانوادگی و عدم امکان ارتباط با دیگران گریخته بود و آن هم با روشی پیچیده و در عین حال غیر قابل درک. به هر حال تحولات پس از آمدن سلمان که توسط فرزندش محمد صورت گرفت در هماهنگی با همین نسل بود. جریانی که به پیش خواهد رفت.
۲۴- مجموعه این دگرگونیها انعکاسی هم بر روی سیاست خارجی داشت. در دوران ریاست جمهوری اوباما و خصوصا در دور دوم آن بیشترین حساسیت سعودیها، ایران و متحدانش بود و احساس میکردند اوباما بدانها بی اعتنایی میکند و آنان را در برابر ایران تنها میگذارد.
پس از اوباما ترامپ انتخاب شد. او شخصاً اونجلیکال نبود، اما اکثریت اونجلیکالها و نژادپرستان سفیدپوست امریکایی طرفدار او بودند. تلقی او نسبت به اعراب در چارچوب تلقی این دو بود. ضمن آنکه زبانی جسورانه و بلکه نژادپرستانه داشت. او بارها عربستان و شیخنشینها را به گاوهای شیردهی که پس از خشک شدن شیرشان ذبح خواهند شد، تشبیه کرد.
سعودیها حساسیتهای شخصی او را که تاجر بزرگی بود به خوبی دریافتند و در فاصله انتخاب و رسیدنش به ریاست جمهوری بطور دائم با وی ارتباط داشتند و چنانکه از شواهد برمیآید با او قرارهایی گذاشتند. اولین سفر خارجی او پس از به قدرت رسیدن، به عربستان بود و از آنجا مستقیماً به اسرائیل رفت که معنادار بود. آمدن ترامپ پس از مدتها، به عربستان آرامش بخشید. آنها برنامه عربستان ۲۰۲۰ و ۲۰۳۰ را اعلام کردند که دقیقا در چارچوبی ناسیونالیستی و با توجه به ایجاد دولت مدرن، تنظیم و پرداخته شده بود. البته این برنامهها قبلا اعلام شده بود، پس از اطمینان از حمایت ترامپ بر آن تاکید کردند.
۲۶- آمدن بایدن و سخنانی که قبل و به هنگام مبارزات انتخاباتی خصوصاً در مورد قتل قاشقچی گفته بود، موجبات نگرانی بود. امّا در اینجا امکان مانور وجود داشت. شرائط عمومی جهان، پیدایش و کشتار کرونا و رشد غیرقابل انتظار چین و نارضایتیهای روسیه از سیاستهای ناتو که آن را صریحاً بیان میکرد، وضعیت جدیدی پدیدآورده بود که عملاً از اهمیت امریکا میکاست و این به نوبه خود به رشد ناسیونالیسم سعودی و امکان انتخاب شرکا و متحدان جدید، کمک میکردند. این به نوبه خود به سردی رابطه دو جانبه انجامید که آشکارا قابل ملاحظه بود.
در این میان جنگ اوکراین اتفاق افتاد که کمتر کسی انتظارش را داشت. این جنگ به کلی متفاوت بود از جنگهای رخ داده پس از جنگ دوم جهانی. یک طرف مجموعه غرب و متحدان نزدیکش همچون ژاپن و کره جنوبی بودند و طرف دیگر روسیه. ولی در نهایت این جنگی بین چین و آنگلوساکسونها بود. جنگی «تمدنی» و جنگی بر سر «آینده» و اینکه آینده از آن امریکا و غرب باشد و یا از آن چین. چین خود را از صحنه جنگ دور نگاه داشت، امّا امریکاییها به درستی احساس میکردند که رقیب آینده آنان چین است و نه روسیه. از نظر آنها شکست روسیه زمینه مناسبی برای شکست چین فراهم میآورد، چنانکه عکس آن هم صحیح بود.
۲۷- جنگ اوکراین کم و بیش شرائطی را به وجود آورد که تحریم نفتی ۱۹۷۳. صدور گاز روسیه کاهش یافت و بالاخره قطع شد. در کنار آن بحران گندم و دانههای روغنی که روسیه و اوکراین از تولیدکنندگان بزرگ آن بودند، بوجود آمد. بیشترین فشار بر روی اروپا بود و در این آشفته بازار به ناگهان تولیدکنندگان نفت و خصوصا عربستان و شیخنشینها موقعیت یافتند. در طیّ دهههای اخیر هیچگاه اینان تا بدین حد مطلوب نشده بودند.
نمونه خوب آن داستان درگذشت خلیفه بن زاید، امیر امارات است. او فردی منزوی بود و کمتر کسی حتی در بین اعراب او را میشناخت، امّا برای تسلیت به اماراتیان به ناگهان رهبران اروپایی و حتی معاون رئیس جمهور آمریکا و شخص اردوغان به سرعت رهسپار این کشور شدند و گویی در این مورد مسابقه گذاشته بودند.
در اثنای کنفرانس رهبران کشورهای بزرگ صنعتی، ماکرون به امیر امارات تلفن میکند و درباره امکان افزایش صادرات نفت سوال میکند و همانجا به بایدن گزارش میدهد که هم اکنون امیر در پشت خط است و چنین و چنان میگوید. همین امیر مدتی قبل به روسیه رفت و پوتین با صمیمانهترین صورت از او استقبال و حتی او را بدرقه کرد. او حتی در رویا هم نمیدید که چنین منزلتی یابد که به هنگام ترک روسیه به دلیل سردی هوا پوتین پالتوی شخصی خود را به او بدهد.
این موقعیت را بحران اوکراین ایجاد کرد، چه برای امارات و چه به گونهای فراتر برای عربستان. و در این هنگامه عربستان احساس میکند که میتواند «نه» بگوید. چنانکه اخیراً در مورد کاهش تولید نفت اتفاق افتاد و امریکا زبان تهدید به کار گرفت که دیگر به او سلاح نخواهد فروخت و علیرغم این همه عربستان مقاومت کرد، اگرچه از زبان سفیرشان در واشنگتن و ترکی بن فیصل به نوعی استمالت کرد و عملا آمریکا هم پذیرفت.
۲۸- و چنین است عربستان جدید. مجموعهای از شرائط داخلی و خارجی او را به نوعی ناسیونالیسم ملی کشانیده و رسانیده است. در نهایت هدف این ناسیونالیسم ایجاد «دولت مدرن» است آنچنانکه خود تفسیرش میکنند. روشنفکر و متفکر آنها، ترکی الحمد، دولت جدید را دولتی میداند که به قانون میاندیشد و وظیفه دارد آن را تحقق بخشد و نه بیشتر، تا بدین وسیله بتواند رابطه بین بخشهای مختلف جامعه را تنظیم کند. او صریحاً میگوید که دین و احکام دینی در جامعه مدرن آنان جایگاهی ندارد. وظیفه دولت در این جامعه ایجاد زیربناهای لازم برای رشد و توسعه اقتصادی و صنعتی و تجاری و ارتقاء موقعیت کشور در سطح منطقهای و بین المللی است. البته شرائط عمومی جهانی به مراتب بیش از گذشته چنین امکانی را فراهم آورده است. هیچگاه رابطه عربستان و چین و روسیه تا بدین حدّ گسترش نیافته بود. بخشی از این گسترش طبیعی و بخش مهمی از آن طراحیشده و براساس محاسبات است. هر دو طرف چین و روسیه بهمان مقدار خواهان ثبات و توسعه این رابطه هستند که سعودیان. نتیجه اتخاذ چنین سیاستهایی رشد حدود هشت درصدی کنونی را موجب شده که یکی از بالاترینها در سطح آسیا است.
نفوذ آنان در شورای همکاری خلیج فارس و در مجموع جهان عرب و بلکه دنیای مسلمان افزایش یافته و احتمالاً بیشتر شود. البته آنان در اجرای پروژه بلندپروازانه ۲۰۳۰ با مشکلات فراوانی مواجه هستند و خواهند شد، اما شکستن انحصار وابستگی به امریکا، امکانات جدیدی پدید آورده است و آنان فراگرفتهاند که چگونه با ورقهای چین و روسیه بازی کنند.
۲۹- حال باید دید با توجه به واقعیتهای موجود کدامین رابطه دو جانبه؟ قبل از ورود به بحث تذکر دو نکته ضروری است. نخست درهم تنیدگی بیش از حدّ سرنوشت کشورهای شورای همکاری خلیج فارس است. علیرغم تمامی کاستیها و مشکلات این هم سرنوشتی وجود داشته و خواهد داشت. تا آیندهای قابل پیشبینی هم تحول مهمی که منجر به تغییر نظامهای حاکم شود، اتفاق نخواهد افتاد. حتی تحریم اخیر قطر نتوانست مشکل قابل ملاحظهای برای این شورا ایجاد کند و البته این به معنای توافق اعضای آن نبوده و نیست. خصوصاً در مواقع حساس آنها در کنار هم بوده و خواهند بود، این با هم بودن مخصوصا در حال حاضر صرفا ناشی از اراده آنان نیست، وضعیت موجود چه در سطح منطقهای و چه بین المللی این نزدیکی را ایجاب و بلکه الزام میکند. به هر حال عربستان به عنوان رأس و رهبر این مجموعه بوده و خواهد بود.
نکته دوم این است که به دلائل مختلفی که بحثی طولانی میطلبد حکومت خاندان سعودی به نفع ما است. مطمئناً هستند کسانی که احیانا با این دیدگاه موافق نیستند و قطعاً دلائلی دارند. این دیدگاه با توجه به مجموع واقعیتها و در رأس آنها واقعیت جامعه عربستان و جوامع شیخنشینها و با توجه شباهتها و سنخیتهای فرهنگی و تمدنی بین ما و آنها بیان شده است. علیرغم تفاوتهای فراوان ایرانیان و اعراب در بسیاری از زمینهها و اینکه این دو تاریخ جدید را به دو گونه کاملا متفاوت تجربه کردهاند، اما این دو در صحنه وسیع جهانی بخواهیم یا نخواهیم و بخواهند و یا نخواهند، در یک مجموعه قرار میگیرند. از این دیدگاه و بدون توجه به واقعیت همسایگی منفعت متقابل ما و آنان در درک متقابل، احترام متقابل و همکاری با یکدیگر است. البته این همکاری باید از نقطهای صحیح و با روشی سنجیده انجام شود، در غیر این صورت به بن بست میرسد.
۳۰- حال به بحث اصلی میپردازیم، یعنی رابطه دو جانبه. آنچه بیان میشود نتیجه مجموعه مطالعات و تجربیات و تأملات نگارنده است و به احتمال فراوان شخصیتها و تحلیلگرانی هستند که با آن موافق نیستند و صاحب این قلم بسیار مایل است سخنان آنان را نیز بشنود. بهرحال رابطه ما و سعودی هم برای ما و هم برای آنان و هم برای سایر کشورهای منطقه اهمیت فراوانی دارد ولذا تضارب آراء نه تنها مطلوب که ضروری است. این موضوع دو بخش دارد. یکی به اصول و مبانی مباحث دو جانبه مربوط میشود و اینکه اساساً در چه مواردی میباید با آنان صحبت کرد و دیگری به شیوه گفتگوی با آنان.
آنها در حال حاضر و بیش از هر زمان دیگری در گذشته، خواهان تنظیم سیاست خود براساس منافع و مصالح کشورشان هستند و بدون توجه به عناصر ایدئولوژیکی که عموماً اعراب با گرایشهای ترقیخواهانه و دینی بدان تاکید داشته و بعضا هنوز هم تاکید دارند.
چنانکه در فرازهای قبلی گفته شد آنان چه در سیاست داخلی و چه در سیاست خارجی به فراوانی از عناصر دینی بهره بردهاند، امّا این همه در خدمت سیاست عمومی آنان بوده است و نه بیشتر، و در حال حاضر عملا چنین نیست و یا کم اهمیت است. نباید با رویکردی دینی با آنان صحبت کرد، اگرچه ممکن است به دلیل تعارفات و مجاملات شرقی و عربی از آن استقبال کنند، امّا در نهایت آنچه برای آنان اهمیت دارد، منافع و مصالح به ویژه امنیتی است. آنها به دلائلی رویکرد دینی ما در مذاکره را به معنای تمایل ما به توسعه طلبی به تعبیر خودشان «توسعه طلبی فارسی» و بسط نفوذ مذهبی – سیاسی میفهمند.
نکته دیگر به شیوه گفتگو مربوط میشود. علیرغم تجربیات و تحصیلات خوب کادرهای مختلف سیاسی و امنیتی و حتی اقتصادی و تجاری آنان و آشناییشان با معیارهای جهان امروز، هنوز هم بهترین روش تعامل و گفتگوی با آنان رعایت فرهنگ خاص آنان است که ریشه در فرهنگ عشیرهای و قبیلهای آنان دارد. علّت موفّقیت انگلیسها در مقایسه با سایر غربیان، چه در گذشته و چه در حال حاضر، آشنایی کامل و دقیق آنها با همین فرهنگ و آداب و رسوم است. نه تنها تجار و مقامات سیاسی و نظامیشان، بلکه حتی توده مردم آن خصوصاً در آنجا که در شهرهای بزرگ همچون لندن زندگی میکنند، چنین آشناییهایی دارند. به همین دلیل سعودیان و مردمان شیخ نشینها در عموم موارد، از درمان گرفته تا تفریح، ترجیح میدهند بدانجا روند؛ چرا که احساس میکنند آنها را بیشتر درک کرده و بهتر تعامل میکنند. ما نیز میتوانیم چنین کنیم و باید چنین کنیم.
صرف نظر از تمامی آنچه گفته شد حضور ورزشی و هنری و تجاری ما میتواند بسیار راهگشا باشد. این حوزهها منطق خاص خود را دارد و به راحتی به پیش میرود و رابطه را از انجماد خارج میسازد؛ چرا که با متن جامعه مرتبط میشود و عملاً موجب تقویت اعتماد متقابل میشود. در اوج رقابت همه جانبه امریکا و چین این مسابقات پینگ پونگ بود که شرائط به کلی جدیدی ایجاد کرد.
اگرچه عناصر منفی و بدبین کننده متقابل در تاریخ گذشته ما چه قبل و چه بعد از اسلام و حتی در دوران جدید وجود دارد، امّا به واقع عموم آنان و خاصه تحصیلکردههایشان نسبت به ایران و میراث و تمدنش با دیده احترام مینگرند. نکته این است که نسل کنونی را واجد همان قابلیتها میدانند. این باور آنها است که میباید از آن به گونهای سازنده به طوری که منافع طرفین را تأمین و تضمین کند، استفاده کرد.
۳۱- و امّا آخرین نکته بدون شک سیاست نگاه به آسیای ما اگر سنجیده و محاسبه شده به پیش رود، به سود ما است، امّا این سیاست در صورتی موفق است که تعارضات ما با همسایگانمان به حداقل تقلیل یابد، به گونهای که امکان بهره برداری از اختلافات فیمابین را از شرکای جدید سلب کند. آنان و به ویژه چین که قدرت بزرگ آینده خواهد بود در حال طراحی سیاست منطقهای خویش است و فاقد تجربیات و شناخت قدرتهای غربی. به نفع ما و نیز به نفع سعودیان است که در این مرحله حساس سیاست چین براساس بهرهبرداری از این تفاوتها و اختلافها طراحی نشود. مضافاً که همگامی و همکاری بیشتر کشورهای منطقه، مجموع آنان و تک تکشان را در موقعیت بهتر و نیرومندتری در قبال دیگران قرار میدهد. همگامی نسبی کشورهای منطقه آمریکای جنوبی و آفریقای سیاه و آسیای مرکزی و تا حدودی آسیای دور، عموم آنان را در موقعیتی مناسبتر در برابر قدرتهای بزرگ قرار داده و میدهد. این مسئله در آینده اهمیت به مراتب بیشتری مییابد. همگی ما به حداقلی از همگامی نیازمند هستیم و این به مصلحت همگان است.
و بالاخره اینکه ثبات و انسجام داخلی ما به ویژه در حال حاضر مرتبط است با رابطه قابل قبول ما با تمامی کشورهایی که گروههای مختلف قومی و زبانی و مذهبی داخلی ما بدانها گرایش و یا حساسیت دارند. این به طور طبیعی مانع از نفوذگذاری منفی آنان میشود و وحدت ملی ما را تقویت میکند.
۱۶/۸/۱۴۰۱ – محمد مسجد جامعی
نظر شما