چهارشنبه ۳۰ آبان ۱۴۰۳ |۱۸ جمادی‌الاول ۱۴۴۶ | Nov 20, 2024
غلامحسین دربندی

حوزه/ یکی از همرزمان شهید سپهبد علی صیاد شیرازی گفت: مجروح عراقی میگفت، گریه‌ام به خاطر این نیست که اسیر شدم، به دلیل زخمم هم نیست. به خاطر این است که چرا با شما می‌جنگیدیم. به ما گفته بودند که اگر ایرانی‌ها دستشان به شما برسد و اسیرشان شوید، به قدری شما را شکنجه می‌کنند که شما را تکه تکه می‌کنند؛ اما من چیز دیگری را دیدم.

امیر سرتیپ دوم ستاد غلامحسین دربندی، یکی از همرزمان شهید سپهبد علی صیاد شیرازی در گفت‌وگو با خبرنگار خبرگزاری حوزه در تهران، اظهار داشت: شهریور سال ۵۹ با حمله تجاوز کارانه رژیم بعث عراق که با هدایت و راهنمایی استکبار جهانی، خصوصا آمریکا انجام شد، وارد مرزهای کشور ما و از آن جا وارد خاک جمهوری اسلامی ایران شدند.

وی افزود: این تجاوز دشمن بعثی فقط از راه مرزهای زمینی هم نبود بلکه هم از راه هوایی وارد آسمان ایران شد و هم از راه دریا وارد سرزمین آبی ما شد. ما هم باید روی زمین جلوی دشمن را می‌گرفتیم، هم در آسمان و هم در دریا.

امیر دربندی ادامه داد: همگان می‌دانند که روزهای اول جنگ، با وضعیتی که داشتیم، تازه انقلاب کرده بودیم و مشغول خانه‌تکانی حسابی در کشور بودیم که عناصر رژیم گذشته را پاک‌سازی کنیم که در همه جا بودند. در وزارت خانه‌ها و از جمله ارتش. اصولا نه آمادگی جنگ با کشور دیگری داشتیم و نه تصمیم برای جنگ با کشور دیگر. به همین دلیل هم دشمن از موقعیت جابه‌جایی و نابسامانی در کشور ما سوء استفاده کرد. البته توطئه‌هایی قبل از آن انجام داده بود. مثل اشغال کردن شهرهای مرزی ما در گنبد، سیستان و بلوچستان، کردستان، آذربایجان غربی، در غرب و شمال غربی که نتوانسته بود کاری از پیش ببرد و نهایتا با حمله نظامی در ۳۱ شهریور خواست رژیم جمهوری اسلامی ایران و حکومت جمهوری اسلامی ایران را از بین ببرد.

وی افزود: در همان ایام لشکرهایی از ارتش که در منطقه حضور داشتند، سعی کردند با یک عملیات تدافعی و در اصطلاح نظامی تأخیری و سد کننده دشمن را در جای خود زمین گیر کند تا در سایر مناطق جمهوری اسلامی ایران، نیروها بتوانند خودشان را ساماندهی کرده و به منطقه بیایند و روبه‌روی دشمن به نبرد ادامه دهند.

همرزم شهید سپهبد علی صیاد شیرازی، تصریح کرد: من جزء تیپ ۳ لشکر ۹۲ زرهی خوزستان بودم که در منطقه دشت آزادگان قرار دارد. پادگان بزرگی است. به این دلیل که نزدیک‌ترین یگان به خط مقدم جبهه بودیم و یگان بومی آن سرزمین بودیم، بلافاصله، به ما ابلاغ شد. خودمان را به چذابه رساندیم و این اولین نقطه‌ای بود که در مقابل دشمن ایستادیم. حدودا ساعت ۴ بعد از ظهر روز ۳۱ شهریور بود. ما شش هفت تا تانک داشتیم و دشمن با ۳۰۰ - ۳۵۰ تانک جلو می‌آمد.

وی افزود: کسانی که تنگ چذابه را دیده اند، می‌دانند که وقتی می‌گویند تنگ، به ذهن می‌آید که آن جا یک جای کوهستانی است؛ در حالی که آن جا یک دشت باز است که به آن تنگ چذابه می‌گویند. علت هم این است که شمال منطقه تپه‌های رملی غیر قابل عبور یا صعب العبور است و در قسمت پایین‌تر آن یعنی جنوب منطقه هورالعظیم یا هورالهویزه است که به طول ۹۰ کیلومتر ادامه دارد و یک زمین باتلاقی و صعب العبور است. بین این دو یک گذرگاه است که در بعضی جاها عرض آن کم می‌شود تا ۹۰۰ متر و بعضی جاها هم تا ۳ کیلومتر می‌رسد که اصطلاحا محل گسترش یک گردان نظامی خواهد بود، اما دشمن با یک لشکر از آن جا حمله کرده بود. ما سعی کردیم عملیات تأخیری را انجام دهیم. با همین وضعیت و استعداد لجستیکی که داشتیم و تعداد انگشت شمار تانک در مقابل ۳۰۰، ۴۰۰ تانک ایستادیم و کم‌کم آمدیم عقب به سمت بوستان و الله اکبر. بعد دشمن سوسنگرد را گرفت و در ۲۶ آبان سال ۵۹ عملیاتی انجام شد و الحمدالله سوسنگرد آزاد شد و دشمن آمد پشت خط دهلاویه مستقر شد.

امیر دربندی تصریح کرد: اولین عملیات خوبی که توانستیم طراحی کنیم و سرلشکر سید مسعود منفرد نیاکی فرمانده لشکر ۹۲ زرهی خوزستان و غرب و جنوب بود و به همراه دکتر چمران این عملیات را برای تصرف ارتفاعات الله اکبر و آزاد کردن این منطقه از دست دشمن طراحی کردند. این عملیات در ۳۱ اردیبهشت ۶۰ انجام شد. عملیات خیلی خوبی بود. توانستیم عملیات را با موفقیت انجام دهیم. شب قبل از آن شهید نیاکی و دکتر چمران صحبت کردند، روحیه دادند و عملیات انجام شد. دشمن زمین روبه‌روی خود را مسلح و مین گذاری کرده بود؛ یعنی همیشه این کار را می‌کرد. به محض این که ما یک منطقه را آزاد می‌کردیم، در منطقه تدافعی و مقابل خود مین گذاری، سیم خاردار می‌گذاشت و زمین را مسلح می‌کرد. بشکه‌های فوگاز، کانال‌های انفجاری و ... بنابراین برای حمله باید معبر باز می‌کردیم. جایی به عرض ۲۰، ۳۰ متر که دو طرف آن را هم نوار شب رنگ می‌کشیدند که در دل تاریکی شب محل قابل تشخیص باشد. این معبر را نیروی‌های مهندسی رزمی ارتش و نیروهای تخریب سپاه‌ باز می‌کردند. ما از این معبر عبور کردیم. عملیات الله اکبر را انجام دادیم. منطقه را از دست دشمن آزاد کردیم و پاک‌سازی را انجام دادیم.

وی تصریح کرد: ظهر عملیات من به عنوان افسر بهداری خط مقدم انجام وظیفه می‌کردم. پیکرهای مطهر شهدا و جانبازها را عقب می‌آوردیم. هم نیروهای خودی و هم نیروهای دشمن. برایمان فرقی هم نمی‌کرد. نیروهای دشمن را هم با احترام می‌آوردیم. من داشتم این کارها را انجام می‌دادم، یک خمپاره خورد کنارمان. تعدادی مجروح شدند. من هم افتادم. بعد از این که بلند شدم و مجروحان و شهدا را منتقل کردم به نفربر m۱۱۳ شنی دار که از آن به عنوان آمبولانس استفاده می‌کردیم. چون آمبولانس‌های چرخ دار تویوتا و نیسان، در خط مقدم آسیب پذیریشان خیلی زیاد بود و با یک گلوله از بین می‌رفت. به همین دلیل از خط مقدم با نفربر شنی دار زره پوش تخلیه می‌کردیم. باید از همین معبر عقب می‌آمدیم و مجروحان و شهدا را به ایستگاه جمع‌آوری و تخلیه‌ای که معمولا در هر عملیات ۴، ۵ کیلومتر یا ۱۰ کیلومتر عقب‌تر از خط تشکیل می‌دادیم، منتقل می‌کردیم. در آن جا آمبولانس‌ها آماده بودند و اگر نیاز بود هلیکوپتر می‌آمد، اتوبوس آمبولانس می‌آمد و مجروحین و شهدا را به روستایی به نام سوگل که پشت ارتفاعات الله اکبر بود، می‌برد.

این پیشکسوت دفاع مقدس در ارتش گفت: وقتی داشتم مجروحان و شهدا را می‌بردم، درِ بالایی عرشه نفربر را باز کردم و اطراف را نگاه می‌کردم. دیدم که یک مجروح بر زمین افتاده است. به راننده نفربر گفتم که نگه‌دار و نگه داشت. با احتیاط رفتم سراغ آن مجروح که وسط میدان مین بود و دیدم که یکی از عزیزان همکار ما، افسر فرمانده گروهان تانک ما، به نام سروان یحیی نیک نامی، ترکش خورده، خون‌ریزی کرده و خیلی ضعیف شده است. تا آمدم زخمش را ببندم و او را به عقب انتقال بدهم، ممانعت کرد و گفت به من دست نزن. گفتم چرا؟ گفت، یک مجروح آن طرف‌تر افتاده است، اول برو سراغ او. من رفتم سراغ آن یکی مجروح که چند قدم آن طرف‌تر بود، دیدم که یک نظامی و سرباز عراقی است که تا آخرین گلوله هم تیراندازی کرده و بچه‌ها او را زدند. پایش مجروح شده بود و نمی‌توانست حرکت کند. پایش به پوست آویزان بود. زخم او را بستم، بغلش کردم و به داخل نفربر منتقل کردم و بعد هم همرزم خودمان را به عقب انتقال دادم. این درس‌های انسانی را رزمندگان ما به دنیا، نظامی‌های دنیا و ناتو دادند که می‌شود جنگید و انسانیت را رعایت کرد. نظامی ما وسط میدان مین، در حالی که زخمی است و خون از او می‌رود، مجروح دشمن را به خودش ترجیح می‌داد. این‌ها مصداق واقعی آیات قرآن هستند که خداوند متعال می‌فرماید: «وَیُؤۡثِرُونَ عَلَیٰٓ أَنفُسِهِمۡ وَلَوۡ کَانَ بِهِمۡ خَصَاصَةٞ» ایثار و فداکاری می‌کنند با جان خود، در حالی که خودشان بسیار بسیار به آن محتاج‌تر و نیازمندتر هستند. این کار باعث شد که مجروح عراقی هم نجات یابد.

وی اظهار داشت: در آخر که می‌خواستم این‌ها را پیاده کنم، دیدم که مجروح عراقی اشک در چشم دارد و گریه می‌کند. راننده نفربر به نام آقای ترشه را که از اهالی هویزه و عرب زبان بود، آوردم که حرف‌های اسرا را برایمان ترجمه کند. به او گفتم که به مجروح عراقی بگوید که چرا گریه می‌کنی، ما با شما کاری نداریم. گفت، گریه‌ام به خاطر این نیست که اسیر شدم، به دلیل زخمم هم نیست. به خاطر این است که چرا با شما می‌جنگیدیم. به ما گفته بودند که اگر ایرانی‌ها دستشان به شما برسد و اسیرشان شوید، به قدری شما را شکنجه می‌کنند که شما را تکه تکه می‌کنند؛ اما من چیز دیگری را دیدم. آن افسر من را به خودش ترجیح داد و این افسر هم من را بغل کرد و آورد. گریه می‌کنم که چرا با شما می‌جنگیدیم؛ یعنی رزمنده ما می‌توانست در باور دشمن تغییر ایجاد کند. از این حرکات انسانی و گوشه‌هایی که سر تا سر اخلاقی و انسانی، بسیار یافت می‌شود.

راوی هشت سال دفاع مقدس تصریح کرد: خلبان شهید سرلشکر حسین خلعتبری که تمام دوره‌های خلبانی خود را در پایگاه هوایی تگزاس آمریکا گذرانده، به هر حال باید غربی فکر کند. استاد خلبانی که همیشه با عباس دوران پرواز می‌کرد. آن قدر در اسکورت کشتی‌های تجاری در خلیج فارس و زدن هواپیمای دشمن از خود رشادت نشان داده بود که به او لقب قهرمان جنگ دریایی داده بودند. وقتی مأموریت برون‌مرزی به او می‌دهند، می‌رود در آسمان دشمن و بمباران می‌کند و می‌زند، وقتی می‌خواهد یک پل را هم بزند، می‌بیند که یک ماشین سواری در خاک و شهر دشمن دارد از روی پل عبور می‌کند و یک پسر بچه برای او دست تکان می‌دهد. خودش در خاطراتش نوشته است که یک لحظه فکر کردم که اگر هواپیمای دشمن بیاید شهر من را بزند و پسرم آرش را بزند و کشته شود، من چه حالی خواهم داشت. چنین انسانی اندیشیدن، آن هم در آسمان دشمن و وسط جنگ، در حالی که ضد هوایی می‌زنند، فقط کار رزمنده‌ای است که زیر سایه ولایت می‌جنگد؛ بنابراین باز با خودش طراحی و برنامه‌ریزی کرده بود و فکر کرده بود که می‌روم در آسمان، یک دور می‌زنم تا این سواری از روی پل عبور کند و بعد پل را می‌زنم. یک کار کاملا اخلاقی و انسانی.؛ یعنی استاد خلبان ما با یک دور زدن جان خودش را به خطر می‌اندازد که از دماغ یک پسر بچه و یک خانواده، آن هم نه از نیروهای خودی بلکه از نیروهای دشمن، خونی نریزد. چنین چیزی را در هیچ جای دنیا پیدا نمی‌کنیم. در حالی که تمام توپ‌ها و موشک‌های ضد هوایی او را دنبال می‌کنند که بزنند؛ اما او می‌گوید که من در درجه اول انسانیت را رعایت می‌کنم.

امیر دربندی گفت: خلبان شهید سرلشکر حسین خلعتبری وصیت می‌کند که چون اسم من حسین است، خیلی دلم می‌خواهد که مثل حسین ابن علی «ع» به شهادت برسم و سرم از تن جدا شود. وقتی هواپیمایش را می‌زنند و در آسمان سقز سقوط می‌کند و می‌روند که بدنش را جمع‌آوری کنند، می‌بینند که سر ندارد. بدنش را در رامسر دفن می‌کنند. خودش گفته بود اگر بدنم را پیدا کردید، ببرید در روستای بصل‌کوه، چهل شهیدان در رامسر دفن کنید که روح من بعد از مرگم حافظ ایران باشد. این‌ها همه در وصیت نامه‌اش است. نوشته است که من اگر چیزی بهتر از جانم داشتم، آن را به ملت ایران تقدیم می‌کردم و اگر ذره‌ای از خاک میهنم یعنی ایران، در کف پای پوتین سرباز دشمن چسبیده باشد، آن را با خون خودم می‌شویم و نمی‌گذارم آن را وارد کشورش کند؛ یعنی تا آخرین قطره خون برای این آب و این خاک و این سرزمین و انقلاب و برای امام جان خودم را می‌دهم.

وی افزود: در اینجا بگویم که آن‌ها که‌گاهی در شهرها راه می‌افتند و فتنه برپا می‌کنند و شعار می‌دهند که جانم فدای ایران، دروغ می‌گویند. اگر اتفاقی بیفتد، این‌ها فرار می‌کنند. فرار می‌کنند و حتی حاضر نیستند برای فرزندشان شناسنامه ایرانی بگیرند. فقط سر جوان‌های ما را کلاه می‌گذارند. کسی جانش را فدای ایران می‌کند که به این شکل تا آخرین قطره خون بجنگد و در وصیت نامه‌اش این طور بنویسد که اگر ذره‌ای خاک میهن من بر کف پوتین سرباز دشمن چسبیده باشد، آن را با خون خودم می‌شویم و نمی‌گذارم وارد خاک کشور خودش کند.

همرزم شهید سپهبد علی صیاد شیرازی با بیان اینکه یاد و خاطره تمامی رزمندگان را گرامی می‌داریم، گفت: ما در نبرد دریایی هم در همان ۶۷ روز اول نبردمان، می‌بینیم که نیروی دریایی ارتش جمهوری اسلامی ایران غوغا به پا کرده است. در عملیات مروارید توانست از دوازده تا ناوچه جنگی عراق یازده تا را بزند که بعد ناوچه پیکان در آن جا مورد اصابت قرار گرفت و بچه‌ها به شهادت رسیدند. اسکله البکر و العمیه را توانست بزند و امام این روز را، ۷ آذر را به نام روز نیروی دریایی نام گذاری کردند؛ یعنی مهر، آبان و هفت روز گذشته از آذر، در ۶۷ روز تمام نیروی دریایی دشمن را از بین برد که نیروی دریایی دشمن تا پایان جنگ نتوانست قد علم کند.

وی در پایان خاطرنشان کرد: دشمنان به خاطر جبران این خسارت و کمبود، هواپیماهای سوپراتاندارد با موشک‌های اگزوسه زدند که این‌ها نقطه زن هستند و از روی آسمان کشتی‌ها را به صورت نقطه روی آب پیدا می‌کنند و می‌زنند. برای آن هم رزمندگان ما تدابیری اندیشیدند که دشمن را نا امید کردند؛ ولی به هر حال دشمن پیشرفته‌ترین تجهیزات بروز دنیا را که تازه از کارخانه بیرون آمده بود به عراق می‌داد. مثل هواپیمای سوپراتاندارد، موشک‌های اگزوسه، میگ ۲۹، هواپیمای میراژ، تانک‌های t۷۲ و چیزهای دیگر. با وجود همۀ این تجهیزاتی که در اختیار داشت، پس از گذشت ۸ سال دشمن نتوانست هیچ غلطی بکند و ما توانستیم سرزمین میهن اسلامی را بدون این که یک وجب یا یک سانتیمتر از آن را، به دست دشمن بدهیم، آزاد کنیم و امروز که بعد از ۴۲ سال، ۴۳ سال صحبت از دفاع مقدس می‌شود، سرمان را بالا بگیریم و با افتخار از آن حادثه عظیم یاد کنیم که مقام معظم رهبری این قدر تأکید دارند بر گفتن روایت‌های جنگ و دفاع مقدس و آن را به عنوان یک فریضه می‌دانند و زنده نگه داشتن آن را کمتر از شهادت نمی‌دانند. حتی می‌فرمایند که دشمنان ما امروز با زنده نگه داشتن یاد و خاطره شهدا هم دشمنی دارند. چون می‌دانند که بعد از چهل سال نسل سوم و چهارم انقلاب وقتی این خاطرات را می‌شنود، تبدیل می‌شود به یک بمب آتشین، می‌شود یک محسن حججی، می‌شود رزمنده‌ای مدافع حرم که در مقابل داعش و استکبار ایستادگی می‌کند و تروریست را از بین می‌برد.

انتهای پیام/

ارسال نظر

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha