چهارشنبه ۹ اسفند ۱۴۰۲ - ۱۷:۰۷
تمدن غربی در ابعاد معرفتی و معنوی آسیب پذیرتر شده است

حجت الاسلام و المسلمین پارسانیا تصریح کرد: مهمترین خصوصیت تمدن غرب این است، در شرایطی که ابعاد تمدنی آن اقتضائات خود را در سطح جهانی گسترانیده و بیش از همه گذشته تاریخی آن فراگیر شده، در ابعاد معرفتی و معنوی خود بیش از همه گذشته آسیب پذیر شده است.

به گزارش خبرگزاری حوزه، در پی دعوت از حجت الاسلام و المسلمین حمید پارسانیا برای شرکت در دومین همایش بین‌المللی نهضت جهان چند قطبی که در کشور روسیه برگزار شد، وی ضمن عذرخواهی به جهت عدم شرکت در کنفرانس، پیام مکتوب خود را به همایش ارسال کرد که مشروح آن بدین قرار است:

جناب آقای الکساندر دوگین عزیز
احتراما
از دعوت محبت آمیز شما برای شرکت در دومین همایش بین‌المللی نهضت جهان چند قطبی صمیمانه متشکرم و ازاین که به دلیل برخی ناهماهنگی‌ها نتوانستم در همایش حضور به هم برسانم عذرخواهی می‌کنم. و بدین وسیله مقاله کوتاهی را که در آن همایش در ذیل محور «غرب پس از هژمونی. آیا می‌توان تمدن اروپا را نجات داد؟» قصد ارائه داشتم با عنوان «هویت و آینده تمدن غرب» تقدیم می‌کنم. حمید پارسانیا ۸ / اسفند / ۱۴۰۲

هویت و آینده تمدن غرب


دنیا گرایی (سکولاریسم) و غفلت از امر قدسی، و در نتیجه غیبت آن، مهمترین مفهوم برای حکایت از هویت فرهنگ و تمدن جدید دنیای غرب است. در گذشته تاریخی، سکولاریزاسیون، یعنی دنیوی شدن، یک امر مستمر بوده است؛ و لکن همواره رویکرد معنوی و قدسی در حوزه فرهنگ عمومی و نیز در نهادهای علمی و معرفتی، حضوری جدی و غالب داشته است. به همین دلیل گرایش به دنیا، خود را در زیر پوشش تفاسیر قدسی و معنوی پنهان می‌کرده است. اما غرب مدرن به دلایل تاریخی انباشت سکولاریزاسیون توانست صورت نظری و فلسفی خود را به صورت سکولاریسم و با عنوان اسطوره زدایی کردن عالم در قالب یک ایدئولوژی غالب در آورد، و در این جهان پدیده‌های معرفتی نوینی پا به عرصه زیست و زندگی انسان گذارد.

عقل که پیش از آن به عنوان روح القدس، و فیض عام و گسترده الهی، عالم و آدم را روشن و آشکار می‌ساخت، ابتدا به افق معرفت و ادراک مفهومی بشری تنزل یافت، و در نهایت نیز یک امر ذهنی (سوبژکتیو) و سپس پدیده‌ای بین الاذهانی (intersubjective) فرهنگی و تاریخی شد.

آمپریسم و ماتریالیسم که نوعی واقع گرایی دنیوی است، از جمله جریان‌های معرفتی مسلط در این جهان شد. فیلسوفانی چون دکارت، بیکن، هیوم، کانت، نیچه، فوکو و نظریه پردازانی چون هگل، فوئرباخ و مارکس به صورتبندی این جهان پرداختند.

حاصل این تحولات غلبه عقلانیت ابزاری شد. ره آورد این نوع از عقلانیت، گرچه science یا علم نامیده شد ولی ضابطه و معیار نهایی آن در علوم طبیعی و انسانی جز سلطه بر طبیعت و یا انسان‌ها نیست.

ماکس و بر از نوع دیگری عقلانیت یاد می‌کنند که معطوف به حوزه ارزش‌ها، آرمان‌ها، و حقایق مقدس و متعالی است. او معتقد است که این نوع از عقلانیت گرچه در دیگر فرهنگ‌ها و تمدن‌ها بوده است، اما در جامعه‌ی غربی معاصر اثری از آن نیست.

تمدن غرب به اقتضای رویکرد دنیوی و هویت معرفتی خود، نهادهای علمی، اقتصادی و سیاسی‌ای را به وجود آورده است که اینک آفاق مناطق مختلف را طی کرده است، به گونه‌ای که دیگر فرهنگ‌ها و تمدن‌ها را به حاشیه رانده، و یا در زیر پوشش خود قرار داده است. امروز غرب یک فرهنگ مختص به یک منطقه جغرافیایی نیست، یک فرهنگ مسلط و جهانی است، و دوگانه‌های مختلف و یا تکثرهای سیاسی و اقتصادی جهانی نظیر آنکه در بلوک شرق و غرب سیاسی در طی قرن بیستم رخ داد، و یا آنچه در تقسیم شمال و جنوب واقع می‌شود، همه تقسیماتی هستند که در متن همان فرهنگ و تمدن واحد به حسب اقتضائات و یا تضادهای درونی آن رخ می‌دهند. به همین دلیل مشکلات این تمدن و آسیب‌های آن، مشکلات و آسیب‌های جهانی است. و چاره اندیشی برای حل این مشکلات و یا حل آنها، چاره اندیشی برای حل وضعیت معاصر بشری است.

مهمترین خصوصیت این تمدن این است، که در شرایطی که ابعاد تمدنی آن، اقتضائات خود را در سطح جهانی گسترانیده و بیش از همه گذشته تاریخی آن فراگیر شده است، در ابعاد معرفتی و معنوی خود بیش از همه گذشته آسیب پذیر شده است. تمدن غرب در حالی که نیاز به معنا را برای زیست خود بیش از گذشته احساس می‌کند، فاقد منطق و روشی است که وصول به آن را ممکن سازد. زیرا در عین آنکه از عقلانیت ابزاری بیش از همیشه بهرمند است، در داوری بین ارزش‌هایی که معنا و غایت زیست و زندگی را تبیین کند راجل و ناتوان است. به تعبیر ماکس وبر، در این عرصه پاسخی نیست جز اینکه هر کس از شیطان خود پیروی کند.

تمدن غرب هویت خود را بر مدار هستی دنیوی و این جهانی قرار داده است. و نسبت به حضور امر قدسی در جغرافیای هستی و پیوند خود با آن در بهترین حالت، اگر به انکار هستی مقدس نپردازد، از جهل خود نسبت به آن خبر می‌دهند.

امر قدسی و هستی مقدس امری نیست که در عرض و یا در طول زندگی و زیست دنیوی و این جهانی قرار گرفته باشد. امر مقدس که ناظر به هستی نا محدود و بی کرانه است، در صورتی که باشد، اولا وحدت آمیخته با حقیقت آن است، یعنی بیش از یکی نمی‌تواند باشد، و ثانیا امور متکثر و مقید را به عنوان آیات، نشانه‌ها، ظهورات، تجلیات خود، به رسمیت می‌شناسد. به بیان دیگر بود یا نبود هستی مقدس در تفسیر و معنای هویت و حقیقت عوالم متکثر تاثیر گذار است. و به همین دلیل جهل و نادانی نسبت به امر مقدس و متعالی به جهل در معنا و حقیقت امور متکثری منجر می‌شود که در زیست و زندگی دنیوی حضور دارند.

غفلت فرهنگ غرب از امر مقدس و غیبت هستی مقدس از متن ادراک و شناخت این تمدن چیزی جز غفلت، بیگانگی از حقیقت این تمدن و عناصر تشکیل دهنده آن نیست. و قدرت این بیگانگی و غفلت مرهون فقدان همان عقلانیتی است که متفکران این جهان بیش از همه گذشته تاریخ به آن اذعان دارند. و راه برون رفت از این مشکل گریز از موانع سختی است که اندیشمندان و فیلسوفان این فرهنگ در طی چند سده به تدریج ایجاد کرده‌اند.

تعامل خلاق و فعال با میراث معنوی و قدسی بشر می‌تواند انسان معاصر و تمدن و فرهنگ امروز بشری را بر غالب آمدن نسبت به این موانع کمک کند و امام خمینی در نامه به گورباچف به بخشی از میراث معرفتی فرهنگ اسلامی برای این تعامل اشاره کرد. ایشان از ظرفیت حکمت سینوی برای در هم شکستن محدودیت‌های علم پوزیتویستی و از نوآوری‌های حکمت اشراق سهروردی برای تعامل با رویکردی سخن گفت که عقل بشری را به حوزه معرفت مفهومی تقلیل داده و زمینه سوبژکتیو کردن و یا حذف ابعاد متعالی و قدسی آن را فراهم می‌آورد. او خواهان حضور تیزهوشان جامعه روس برای تعامل خلاق و فعال با میراث عرفانی جهان اسلام شد تا بتوانند کثرت دنیوی و این جهانی عالم مدرن را با نظر به وحدت هستی مقدس الهی که مدعای همه‌ی ادیان توحیدی است بنگرند.

انتهای پیام

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha