سه‌شنبه ۲۹ آبان ۱۴۰۳ |۱۷ جمادی‌الاول ۱۴۴۶ | Nov 19, 2024
کد خبر: 1178967
۱۲ شهریور ۱۴۰۳ - ۰۶:۰۰
پیامبر اکرم صلی الله علیه و اله

حوزه/ پیامبر ما، امین، راستگو، صبور و بردبار بود. جوانمرد بود؛ از ستم‌دیدگان در همه‌ی شرایط دفاع می‌کرد. درست‌کردار بود؛ رفتار او با مردم، بر مبنای صدق و صفا و درستی بود. خوش سخن بود؛ تلخ زبان و گزنده‌گو نبود. پاک‌دامن بود و معروف به عفت و حیا بود.

به گزارش خبرگزاری حوزه، گزیده ای از بیانات مقام معظم رهبری در خصوص «اخلاق شخصی و حکومتی نبی مکرم اسلام (ص)» تقدیم علاقه‌مندان می‌شود.


به‌طور خلاصه اخلاق پیامبر را به «اخلاق شخصی» و «اخلاق حکومتی» تقسیم می‌کنیم. به عنوان یک انسان، خلقیّات او و به‌عنوان یک حاکم، خصوصیات و خلقیّات و رفتار او. البته این‌ها گوشه‌ای از آن چیزهایی است که در وجود آن بزرگوار بود.

خصوصیات شخصی و حکومتی

چندین برابر این خصوصیات برجسته و زیبا در او وجود داشت که من بعضی از آن‌ها را عرض می‌کنم. آن بزرگوار، امین، راستگو، صبور و بردبار بود. جوانمرد بود؛ از ستم‌دیدگان در همه‌ی شرایط دفاع می‌کرد. درست‌کردار بود؛ رفتار او با مردم، بر مبنای صدق و صفا و درستی بود. خوش سخن بود؛ تلخ زبان و گزنده‌گو نبود. پاک‌دامن بود؛ در آن محیط فاسد اخلاقی عربستانِ قبل از اسلام، در دوره‌ی جوانی، آن بزرگوار، معروف به عفت و حیا بود و پاک‌دامنی او را همه قبول داشتند و آلوده نشد.

اهل نظافت و تمیزی ظاهر بود؛ لباس، نظیف؛ سروصورت، نظیف؛ رفتار، رفتار با نظافت. شجاع بود و هیچ جبهه‌ی عظیمی از دشمن، او را متزلزل و ترسان نمی‌کرد. صریح بود؛ سخن خود را با صراحت و صدق بیان می‌کرد. در زندگی، زهد و پارسایی پیشه‌ی او بود. بخشنده بود؛ هم بخشنده‌ی مال، هم بخشنده‌ی انتقام؛ یعنی انتقام نمی‌گرفت؛ گذشت و اغماض می‌کرد.

بسیار باادب بود؛ هرگز پای خود را پیش کسی دراز نکرد؛ هرگز به کسی اهانت نکرد. بسیار باحیا بود. وقتی کسی او را بر چیزی که او بجا می‌دانست، ملامت می‌کرد که در تاریخ نمونه‌هایی وجود دارد از شرم و حیا سرش را به زیر می‌انداخت.

بسیار مهربان و پرگذشت و فروتن و اهل عبادت بود. در تمام زندگی آن بزرگوار، از دوران نوجوانی تا هنگام وفات در شصت و سه‌سالگی، این خصوصیات را در وجود آن حضرت می‌شد دید.

امین بودن و امانت‌داری

من بعضی از این خصوصیات را مقداری باز می‌کنم: امین بودن و امانت‌داری او چنان بود که در دوران جاهلیت او را به «امین» نام‌گذاری کرده بودند و مردم هر امانتی را که برایش بسیار اهمیت قائل بودند، دست او می‌سپردند و خاطرجمع بودند که این امانت به آن‌ها سالم برخواهد گشت.

حتی بعد از آنکه دعوت اسلام شروع شد و آتش دشمنی و نقار با قریش بالا گرفت، در همان احوال هم باز همان دشمن‌ها اگر می‌خواستند چیزی را در جایی امانت بگذارند، می‌آمدند و به پیامبر می‌دادند! لذا شما شنیده‌اید که وقتی پیامبر اکرم به مدینه هجرت کرد، امیر المؤمنین را در مکه گذاشت تا امانتهای مردم را به آن‌ها برگرداند.

معلوم می‌شود که در همان اوقات هم مبالغی امانت پیش آن بزرگوار بوده است؛ نه امانت مسلمانان، بلکه امانت کفّار و همان کسانی که با او دشمنی می‌کردند!

بردباری او به این اندازه بود که چیزهایی که دیگران از شنیدنش بی‌تاب می‌شدند، در آن بزرگوار بی‌تابی به وجود نمی‌آورد. گاهی دشمنان آن بزرگوار در مکه رفتارهایی با او می‌کردند که وقتی جناب ابی طالب در یک مورد شنید، به قدری خشمگین شد که شمشیرش را کشید و با خدمتکار خود به آنجا رفت و همان جسارتی را که آن‌ها با پیامبر کرده بودند، با یکایکشان انجام داد و گفت هرکدام اعتراض کنید، گردنتان را می‌زنم.

اما پیامبر همین منظره را با بردباری تحمّل کرده بود. در یک مورد دیگر با ابی جهل گفتگو شد و ابی جهل اهانت سختی به پیامبر کرد؛ اما آن حضرت سکوت پیشه نمود و بردباری نشان داد. یک نفر رفت به حمزه خبر داد که ابی جهل این‌طور با برادرزاده‌ی تو رفتار کرد؛ حمزه بی‌تاب شد و رفت با کمان بر سر ابی جهل زد و سر او را خونین کرد. بعد هم آمد و تحت تأثیر این حادثه، اسلام آورد.

بعد از اسلام، گاهی مسلمانان سر قضیه‌ای، از روی غفلت و یا جهالت، جمله‌ی اهانت‌آمیزی به پیامبر می‌گفتند.

حتی یک‌وقت یک نفر از همسران پیامبر جناب زینب بنت جحش که یکی از امّهات مؤمنین است به پیامبر عرض کرد که تو پیامبری، اما عدالت نمی‌کنی! پیامبر لبخندی زد و سکوت کرد. او توقّع زنانه‌ای داشت که پیامبر آن را برآورده نکرده بود؛ که بعداً ممکن است به آن اشاره کنم.

گاهی بعضی افراد به مسجد می‌آمدند، پاهای خودشان را دراز می‌کردند و به پیامبر می‌گفتند ناخنهای ما را بگیر! چون ناخن گرفتن وارد شده بود پیامبر هم با بردباریِ تمام، این جسارت و بی‌ادبی را تحمل می‌کرد.

جوانمردی


جوانمردی او طوری بود که دشمنان شخصی خود را مورد عفو و اغماض قرار می‌داد. اگر در جایی ستم‌دیده‌ای بود، تا وقتی به کمک او نمی‌شتافت، دست برنمی‌داشت.

در جاهلیت، پیمانی به نام «حلف الفضول» پیمان زیادی؛ غیر از پیمانهایی که مردم مکه بین خودشان داشتند وجود داشت که پیامبر در آن شریک بود. یک نفر غریب وارد مکه شد و جنسش را فروخت.

کسی که جنس را خریده بود، «عاص بن وائل» نام داشت که مرد گردن‌کلفتِ قلدری از اشراف مکه بود. جنس را که خرید، پولش را نداد. آن مرد غریب به هرکس مراجعه کرد، نتوانست کمکی دریافت کند. لذا بالای کوه ابو قبیس رفت و فریاد زد: ای اولاد فهر! به من ظلم شده است. پیامبر و عمویش زبیر بن عبد المطّلب آن فریاد را شنیدند؛ لذا دور هم جمع شدند و تصمیم گرفتند که از حق او دفاع کنند.

بلند شدند پیش «عاص بن وائل» رفتند و گفتند پولش را بده؛ او هم ترسید و مجبور شد پولش را بدهد. این پیمان بین این‌ها برقرار ماند و تصمیم گرفتند هر بیگانه‌ای وارد مکه شد و مکی‌ها به او ظلم کردند که غالباً هم به بیگانه‌ها و غیر مکی‌ها ظلم می‌کردند این‌ها از او دفاع کنند.

بعد از اسلام، سالها گذشته بود، پیامبر می‌فرمود که من هنوز هم خود را به آن پیمان متعهّد می‌دانم. بارها با دشمنانِ مغلوب خود رفتاری کرد که برای آن‌ها قابل فهم نبود. در سال هشتم هجری، وقتی‌که پیامبر مکه را با آن عظمت و شکوه فتح کرد، گفت: «الیوم یوم المرحمة»؛ امروز، روز گذشت و بخشش است؛ لذا انتقام نگرفت. این، جوانمردی آن بزرگوار بود. «۱۳۷۹/۰۲/۲۳»

ارسال نظر

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha