به گزارش خبرنگار خبرگزاری حوزه، حجت الاسلام والمسلمین محسن مهاجرنیا، عضو هیئت علمی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی در اولین روز از همایش ملی اخلاق و تربیت در سیره و معارف رضوی از مجموعه رویدادهای مهم ذیل چهارمین سوگواره علمی فرهنگی امام رضا (علیه السلام) که امروز برگزار شد ذیل موضوع "اخلاق سیاسی در دستگاه معرفی امام رضا (ع) " به ارائه پرداخت.
گزارش مشروح این ارائه به سمع و نظر مخاطبان میرسد.
من در سه محور بحث را آغاز میکنم. ابتدا اشاراتی به هویت معرفتی اخلاق در این دستگاه معرفتی و بعد از آن نیز، دوره سیاسی - اجتماعی امام رضا(ع) و بحران اخلاقی که در این دوره مطرح است. در نهایت نیز وارد بحث اخلاق سیاسی میشوم.
** مقدمه
اول، راجع به اخلاق. همانطور که استحضار دارید اخلاق در تعریف رایجی که وجود دارد ملکات نفسانی است که تسهیل کننده رفتارهای خارجی، افعال اعم از مثبت و منفی، سلبی یا ایجابی، خوب یا بد و یا اخلاق اسمی برای رفتارها و فضائل خارجی است. به هر صورت با هرکدام از این دو معنا، اخلاق یکی از ابعاد بسیار مهم یا به تعبیری کلان نظامی درون دستگاه معرفتی حضرت رضا (ع) میباشد. اگر حضرت (ع) به مثابه اصل دین اسلام را مجموعهای از علوم انسانی بدانیم جمع است. بخشی از آن علوم رایجی مثل کلام، فقه، علوم عقلی و ... است. حوزه اخلاق در میان این دانشها یک کلان نظامی است که در همه عرصهها حضور دارد. اگر شما فقه، کلام یا بخشهای مختلف رضوی را ملاحظه کنید، در کنار آن اخلاق وجود دارد.
بنابراین حوزه اخلاق، حوزه کلانی است که در همه بخشها حضور دارد و بسیار حائز اهمیت است. یکی بخشهای مهمی که این حوزه با آن نسبت پیدا میکند، حوزه سیاست است. بحثهای متنوعی مطرح میشود که چه نسبتی میان این کلان نظام اخلاق با نظام سیاسی در دستگاه معرفتی حضرت وجود دارد؟ بحثهای مختلفی میتوان مطرح کرد که من از دو زاویه اشارهای میکنم. یکی اینکه رایج است وقتی نسبت سنجی میان اخلاق و سیاست میشود، گاهی از پایگاه اخلاق به سیاست نگاه میشود. اصل در این نسبت سنجی بر اخلاق قرار میگیرد و با سیاست سنجیده میشود. وقتی به این شکل نگاه شود، اخلاق به مثابه مقدمه سیاست یا اخلاق به مثابه وصف سیاست، به عنوان موضوع اخلاق قرار میگیرد که همان اخلاق سیاسی را میتوان تعبیر کرد.
گاهی نیز در طول تاریخ برعکس رقم خورده که از پایگاه سیاست به اخلاق نگاه شده است. سیاست بوده است که برای اخلاق تصمیم گرفته که چگونه باشد. با این دو نگاه، در یک نگاه بحث بر سر این بوده که اینها دو چیز هستند؛ یعنی اخلاق و سیاست دوگانهای هستند که آیا بین آنها این نسبت وجود دارد یا خیر؟ دست کم پنج دیدگاه مطرح شده است که من عبور میکنم.
یک دیدگاه غالب این است که اینها قابل جمع نیستند؛ یعنی دو دستگاه معرفتی که یکی مربوط به مدیریت زندگی دنیوی است و آن را به مثابه امر باقی مینگرد و در مقابل اخلاق قرار دارد که دنیا را به عنوان یک امر فانی مینگرد که این دو قابل جمع نیستند. از این جهت دوگانهای که در برخی از دیدگاهها به خصوص دنیای معاصر غرب به صورت ملموس قابل ملاحظه است. در مقابل این دیدگاه که سیاست را سیال و نسبی میبیند و اخلاق را ثابت و اصیل معرفی میکند، بر این اعتقاد دارد که قابل جمع هستند. جمع آن نیز به این صورت است که اخلاق را اصل و پایه میداند و سیاست را مبتنی بر آن قرار میدهد. تعبیر معروف امام رضا (ع) که فرمودند: «لَیسَ مِنّا مَن تَرَکَ دُنیاهُ لِدِینِهِ و دِینَهُ لِدُنیاهُ» اینها قابل انفکاک نیستند و با هم هستند.
ما در دوره امام رضا (ع) اگر بخواهیم مقوله اخلاق و نظام اخلاقی را مطرح کنیم با دورهای بسیار بحرانی و بینظیر مواجه هستیم. موضوع این همایش که اخلاق قرار داده شده به نظر موضوع بسیار مناسبی با این مقوله اخلاق سیاسی است. در دورهای که امام رضا (ع) زندگی میکند سه تن از خلفای اصلی، مهم و اوج اقتدار عباسیان یعنی هارون، مأمون و امین هستند. با این وجود دوران بحران اخلاقی است. اتفاقاتی در این دوران رقم میخورد که به لحاظ اخلاقی قابل ارزیابی هستند؛ یعنی علاوه بر بحران خلافت که اساس آن نامشروع بود، عباسیان به صورت غیراخلاقی و به اسم دفاع از اهل بیت آمدند قدرت را به دست گرفتند و اولین مقولهای که نشان دادند، جنگ با خود اهل بیت را صورت دادند. اصل قضیه در اینجا یک مشکل اخلاقی است.
** بحرانهای موجود در زمان امام هشتم (ع)
خود همین دستگاه عباسی برای اولین بار به جنگ داخلی شدیدی مبتلا میشود. تقسیم قدرت در حوزه خلافت در مملکت اسلامی میان خراسان و بغداد در میگیرد که جنگ دو خلیفه و برادر را شاهد هستیم که حوزه اخلاق را به چالش کشید و یک بحران اخلاقی پدید آمد. همانطور که در متن پیام آیت الله اعرافی بود، ما در این دوران جریان واقفیه را داریم که یک بحران ضد اخلاقی است که دقیقاً از درون امامت و خانواده ولایت، یک جریان ضد اخلاقی که با انگیزههای ضداخلاقی به طمع اموال و قدرت در مقابل امام منصوب منصوص قد علم کردند و متوقف شدند و از جاده هدایت منحرف گردیدند. این هم یک جریان و بحران کاملاً غیر اخلاقی است که در این دوران شاهد هستیم.
بحرانهای کلامی و فقهی که در این دوران وجود دارد؛ مثل جریان اعتزال، خوارج و جریانهای انحرافی که از درون تشیع در این دوران مطرح شدند، همگی بحرانهای متنوعی دارند؛ اما رگه اصلی که من بدان توجه دارم، حوزه بحران اخلاقی است که وجود دارد. مهمتر از همه این سه مورد، بحران ناشی از ولایتعهدی است که مأمون شروع کرد. او قدرت نامشروعی که مأمون بدان رسید و متوجه شد آن طور که نقل میشود و از رفتارش پیداست یکی از هوشمندترین خلفای عباسی بود. او آدم فرهنگی است که میداند دارالحکمه بغداد را بنا نهد و به جمع آوری کتب از سرتاسر ممالک اسلامی در دوره خود پرداخت. کارهای فرهنگی فراوانی را انجام داد. همین مأمون دریافت که خلافت را غصب کردهاند و احساس کرد که به نوعی بایستی ماجرای این تعارض مشروعیت را حل کند.
او به همین جهت با اینکه حوزه خلافتش در خراسان بود و امام رضا (ع) نیز در حوزه خلافت امین قرار داشت. اگر قرار بود که مشکل مشروعیت حل شود، امین بایستی قضیه را حل میکرد؛ اما مأمون با زیرکی و هوشمندی به سراغ امام رضا (ع) رفت و اورا احضار نمود که به اسم ولایتعهدی، حضرت را به آنجا کشاند. نقشه مأمون بسیار دقیق، زیرکانه و به نظر بنده بسیار غیراخلاقی بود. مأمون در نیت خود هرگز این نبود که بخواهد خلافت را به حضرت بدهد؛ چون معنای ولایتعهدی این بود که بعد از مأمون خلافت به حضرت برسد. او به هیچ وجه رضایتی بر این امر نداشت؛ اما با یک بحران اخلاقی یعنی نامشروعیتی خود مواجه بود. از این جهت حضرت را به خراسان آوردند.
بحران معمولاً در زمانی رقم میخورد که ارزشها، هنجارها، معیارها، خطوط قرمز و... همگی نقض شوند تا جایی که وجدان اخلاقی نمیپذیرد که نقض شده و جامعه و نگاههای بیرونی سرزنش نمیکنند که چرا نقض صورت گرفته است؟ چون بعضی وقتها نقضی رقم میخورد که انسان میفهمد خلاف صورت گرفته و استغفار میکند که تبدیل به بحران نمیشود. بحران در جایی است که نمیداند یا نمیپذیرد که بحران صورت گرفته و در جامعه نیز شرایط به گونهای است که کسی جرئت نمیکند، نمیخواهد یا ناآگاهی وجود دارد و به سرزنش خطاکار نمیپردازند. به همین جهت این قضیه تبدیل به بحران میگردد.
این بحرانها که بسیار شدید هستند، در بخش جنبشهایی که جامعه را بحرانی کردهاند و در مقابل خلافت قرار دادند؛ مثل قیام ابوالسرایا ابن طباطبا، زید بن موسی در بصره، ابراهیم بن موسی الکاظم در یمن، ابن افطس در مکه، عباسیان در بغداد و مجموعه قیامهای کوچک و محلی دیگری که علیه خلافت عباسی شکل میگیرد که بسیاری از اینها شعار «یا لثارات الحسین» را نیز دارند. مجموعه این قیامها نیز جامعه را بیشتر به سمت بحران سوق میدهد. دستگاه خلافت که خود مشکل دارد، اینها نیز در مقابل دستگاه خلافت قرار دارند و علیه هویت اخلاقی جامعه یا موجودیت آن شورش کردهاند. ارزشهای جامعه از همه طرف دچار بحران شده است.
من با توجه به این دو نکته وارد بحث اصلی که مورد توجه است میشوم.
** نگاه امام رضا (ع) به بحرانها
بر اساس این چارچوب یکی از محورهای بسیار مهم این است که وقتی انسان میخواهد بحران را به عنوان یک مصلح اجتماعی و امام هدایت به هدایت جامعه بپردازد بایستی بحران را ببیند، مشاهده بحران و چشم بینایی که آن را ببیند نکته بسیار حائز اهمیتی است. گاهی اوقات بحران وجود دارد؛ اما آدمی نمیبیند که جامعه بحرانی است. این بحران در دستگاه معرفتی امام رضا (ع) دیده میشود. سه حوزه دیده میشود؛ یکی فردی که بحران اخلاقی وجود دارد که افراد را مورد هجوم قرار داده و هویت فردی و انسانی و دینی افراد مورد هجوم قرار گرفته که وجدان اخلاقی و سرزنش اجتماعی نیز سکوت کرده و تبدیل به بحران جدی شده.
یکی دیگر نیز در بخش اجتماعی و بخش تعاملی جامعه است. اسم آن را اخلاق مدنی میگذارم که جامعه به شدت دچار یک توقف شده است. جامعهای که هنوز کمتر از ۱۵۰ سال از دوره پیامبر بیشتر فاصله ندارد به توقف دچار شده و مشکلاتی پیدا کرده است. دیگری نیز در حوزه سیاست و شهریاری است که موضوع اصلی بحث من است. این بحرانهای سه گانه توسط حضرت مشاهده میشود و ایشان نیز آنها را به درستی تبیین میکنند. مرحله بعد از مشاهده، ریشه یابی است. دلایل وجودی این بحرانها است که حضرت (ع) کاملاً به اینها توجه دارد و در ادبیات ایشان دیده میشود. نوع تحلیلها و استدلالهایی که ایشان دارند بر این موضوع دلالت میکند.
** راه حل امام رضا برای عبور از بحران
موضوع اصلی بنده این بخش است. دو روایت در بخش بحران فردی یادداشت نمودهام تا نشان بدهم با همان تعریفی که اشاره کردم که بحران در زمانی پیش میآید که ارزشها نقض شده و هنجارهای اجتماعی زیرپا گذاشته شوند و قواعد عقلی و انسانی مخدوش شده و وجدان اخلاقی در خواب باشد و جامعه بیدار نباشد و کسی نیز به سرزنش نپردازد و حاکمیت اصلاً متوجه نباشد.
حضرت رضا (ع) میفرماید: «لَیْسَ لِبَخِیلٍ رَاحَةٌ وَ لاَ لِحَسُودٍ لَذَّةٌ وَ لاَ لِمَلُولٍ وَفَاءٌ وَ لاَ لِکَذُوبٍ مُرُوَّةٌ»
تعبیر بسیار زیبایی است که حضرت میفرماید انسانهای بخیل هیچوقت راحتی ندارند. اگر اطلاق بگیرید این بخیل را میتوانید به حاکم یا فرد معمولی بزنید. آدم بخیل به طورکلی این ویژگی را دارد که در یک تعارض و تناقض به سر میبرد. بخیل است و به دنبال اموال، جاه و مقام بخل میرود؛ اما هیچگاه راحتی ندارد. بخل او برای این است که به راحتی برسد؛ اما هیچگاه راحتی نخواهد داشت. آدمهای حسود که همه چیز را برای خود خواسته و هیچ چیز را برای دیگران نمیخواهند؛ چون لذتی در آن میبینند؛ اما حضرت میفرماید حسود کسی است که هیچگاه لذت نمیبرد. پادشاهان کسانی هستند که برای وفاداری به ملک و ملت به این مقام رسیدهاند و باید خدمت بکنند؛ اما سیستم پادشاهی و سرشت آن به این صورت است که وفا در آن وجود ندارد. آدمهای دروغگو نیز هیچگاه مروت ندارند. فقدان یک وجدان اخلاقی در این مفاهیم اخلاقی خود را به طور کامل نشان میدهد؛ یعنی آدم بخیل به جایی رسیده که وجدان درونی آن به طور کامل از بین رفته و دیگر راحتی ندارد.
در روایت دیگری از حضرت رضا (ع) سؤال کردند: «سُئِلَ عَنْ خِیارِ الْعِبادِ، فَقالَ علیه السلام: اَلَّذینَ اِذا اَحْسَنُوا اسْتَبْشَرُوا، وَاِذا اَساؤُوا اسْتَغْفَرُوا، وَ اِذا اُعْطُوا شَکَرُوا، وَ اِذَا ابْتَلَوْا صَبَرُوا، وَ اِذا غَضِبُوا عَفَوا.»
تعبیر بسیار زیبایی و عکس روایت قبلی است. روایت قبلی کسانی را بیان میکند که به دلیل فقدان وجدان اخلاقی دچار بحران درونی هستند. این روایت نیز دقیقاً عکس آن را بیان میکند. گویا حضرت (ع) میخواهد راه حل بدهد که اگر افراد دچار بحران شدند چه باید کنند؟ کسانی که وقتی نیکی، کار اخلاقی و زیبا میکنند خوشحال میشوند و به بن بست نمیرسند. به همین دلیل دچار خودشیفتگی نمیشوند. وقتی هم که بدی یا گناه میکنند بلافاصله آن وجدان اخلاقی بیدار میشود و استغفار میکنند و بر میگردند. روایت قبلی میگوید حسود، بخیل، ملوک و کذاب بلافاصله به بن بست میرسند. آنها ویژگی دارند که از آن دام نمیتوانند بیرون بیایند. ولی آدمهایی که خیارالعباد هستند وقتی بدی میکنند استغفار میکنند؛ یعنی دچار بحران نمیشوند و با اینکه در حوزه و میدان بدی رفتهاند، متوجه میشوند و بیرون میآیند.
وقتی که یک قدرت، مال یا مکنتی به ایشان میرسد به جای اینکه گرفتار عجب و خودشیفتگی شوند شکر خدا میکنند و هنگامی که مبتلا میشوند صبر میکنند. به جای اینکه دچار جزع و فزع شوند و مشکل اخلاقی شوند صبر و تحمل میکنند. دقیقاً این ویژگی استبشار، استغفار، شکر و صبر راه حلهای خروج از بحران فردی هستند. زمانی که غضبناک میشوند به خصوص اگر قدرت در دست داشته باشند، میتوانند ملتی را به نابودی بکشانند؛ اما این افراد گذشت میکنند و میسپارند. عفو به همین دلیل بزرگترین آیه است که در ۱۵۹ سوره آل عمران میفرماید: «فَاعْفُ عَنْهُمْ» از آنها بگذر و عفو کن؛ چون در آیه چهار سوره قلم میفرماید: «وَإِنَّکَ لَعَلَیٰ خُلُقٍ عَظِیمࣲ».
** بحران مدنی و اجتماعی
در بحران اجتماعی از حضرت پرسیدند که بدترین آدمها چه کسانی هستند؟ «شَرُّ اَلنَّاسِ مَنْ أَکَلَ وَحْدَهُ وَ مَنَعَ رِفْدَهُ وَ جَلَدَ عَبْدَهُ» تعبیر دیگری که حضرت دارند ویژگی اخلاق مدنی «تزاوَرُوا تحابوا و تصافحُوا و لا تحاشموا» مجموعه اینها نشان دهنده اخلاق اجتماعی است و یک تعبیر قشنگی حضرت دارند و میفرمایند: «خَمْسٌ مَنْ لَمْ تَکُنْ فِیهِ فَلاَ تَرْجُوهُ لِشَیْ ءٍ مِنَ اَلدُّنْیَا وَ اَلْآخِرَةِ مَنْ لَمْ تَعْرِفِ اَلْوَثَاقَةَ فِی أَرُومَتِهِ وَ اَلْکَرَمَ فِی طِبَاعِهِ وَ اَلرَّصَانَةَ فِی خُلُقِهِ وَ اَلنُّبْلَ فِی نَفْسِهِ وَ اَلْمَخَافَةَ لِرَبِّهِ» پنج ویژگی وجود دارد که اینها اگر در کسی نبود، خیر دنیا و آخرت را در او نطلبید. در نهاد او اعتماد نیست، کسی که در طبیعت و سرشتش کرم نیست، کسی که در آفرینشش استواری نیست، کسی که در نفسش نجابت نیست، کسی که خداترس نیست و مجموعه اینها اخلاق اجتماعی را نشان میدهد.
** حوزه اخلاق سیاسی
این حوزه، حوزهای است که در مدار مناسبات قدرت است. اخلاقی که با شهریاری و شهروندی ارتباط دارد. اخلاقی که با حاکمان، قدرت و سیاست سروکار دارد. من چند روایت میخوانم: «اذَا کَذَبَ اَلوُلَاةٌ حُبِسَ اَلمَطرُ، وَاِذَا جَارَ اَلسُلطَانُ هَانَتِ اَلدُّلَةُ، وَ اِذَا حُبِسَتِ اَلزَّکَاةُ مَاتَتِ اَلمَوَاشِی» زمانی که حاکمان اهل دروغ شوند، نعمت باران بر جامعه گرفته میشود. کنایه از این دارد که برکات از جامعه رخت بر میبندد. زمانی که سلاطین اهل جور شوند، قدرتشان از بین میرود، ضعیف میشوند و جامعه را نیز ضعیف میکنند. هنگامی که ایثار، گذشت و زکات در جامعه گرفته شود، همه موجودیت جامعه دچار بحران میشود.
از این جهت حضرت تعبیر بسیار زیبایی دارند: «اِصْحَبِ السُّلْطانَ بِالْحَذَرِ، وَ الصَّدیقَ بِالتَّواضُعِ، وَ الْعـَدُوَّ بِالْحـَذَرِ، وَ الْعامَّةَ بِالْبِشْـرِ» سلطانی که حضرت بیان میکنند، ناظر به همین سلاطین موجود است که درواقع وجدان اخلاقیشان نابود شده و حضرت میفرماید که با اینها با احتیاط برخورد کنید؛ چون اینها اهل وفا نیستند.
** ماجرای ولایتعهدی
مأمون حضرت را کشاندند به مرو و خراسان تا به نوعی رقیب سیاسی خود را از میدان خارج کند. منتهی او به سبکی غیراخلاقی این کار را کرد. هدف او این است که بگوید حضرت ولیعهد میشود و در قدرت و زرق و برق دنیا که قرار میگیرد دیگر جاه و مقام امامت و ولایت، معنویت و جانشینی پیامبر از او گرفته میشود. وقتی او به قدرت و حاشیه سلطان جوری مثل مأمون قرار بگیرد به خودی خود امامت را تضعیف میکند و در معرض جاه طلبی قرار میگیرد.
اباصلت میگوید وقتی حضرت را به مرو آوردند، ایشان کاری نمیکرد. عملاً کاری با قدرت نداشت و دخالتی نمیکرد. یک روز مأمون آمد پیش حضرت و به ایشان گفت: من میبینم تو به خلافت از من سزاوارتر هستی. در ادامه مأمون گفت: من میبینم باید خود را از خلافت کنار بکشم و شما خلیفه بشوید و من با شما بیعت کنم. حضرت فرمود: این خلافت که به من میخواهی بدهی اگر برای خودت و حقت است، جایز نیست که خود را خلع کنی و این قدرت را به من بدهی و اگر برای تو نیست، پس به تو چه ربطی دارد که بخواهی این خلافت را به من بدهی. دقیقاً این استدلالی عقلی و اخلاقی است.
مأمون میگوید: باید بپذیرید و نمیشود. بحث اجبار پیش میآید. حضرت ابتدا انکار میکنند و نمیپذیرند و بعد ولایتعهدی مطرح میشود که حضرت آن را نمیپذیرند. مأمون تهدید میکند که پس میکشیم. حضرت وقتی میبیند بحث قتل و هلاکت است، میگوید: «من هرگز اخلاقاً نمیپذیرم.» اباصلت میگوید که مأمون روزهای مختلفی فشار میآورد و مأیوس شد، میگوید ولایتعهدی را هم بپذیر و دخالت هم در کارها نکن و بعد از من خلیفه میشوی.
حضرت میفرماید: من بعد از تو نمیمانم که خلیفه شوم؛ چون من با سمی به شهادت میرسم. مأمون میفهمد که حضرت به پشت صحنه پی برده است و میگوید چه کسی جرأت میکند شما را به شهادت برساند؟ امام میفرماید که خود تو این کار را میکنی. آن بحران اخلاقی و عدم وجدان در عرصه سیاست به میدان میآید و خود را نشان میدهد. حضرت میفرماید: «ترید بذلک ان یقول الناس ان علی بن موسی الرضا لم یزهد فی الدنیا بل زهدت الدنیا فیه الا ترون کیف قبل ولایه العهد طمعا فی الخلافه» تو به دنبال این هستی که من بپذیرم ولایتعهدی را بعد مردم بگویند علی بن موسی دستش به قدرت نمیرسید؛ اما قدرت طلب بود و این قدرت را پذیرفت به این امید که بعد از مأمون میخواهد خلیفه شود. تهدید مأمون باعث شد که حضرت خلافت را پذیرفت.
حضرت فرمود من میپذیرم، اما در هیچ عزل و نصبی دخالت نمیکنم. هیچ سنتی را باطل نمیکنم یا پایه گذار هیچ سنتی نمیشوم. من از دور در قدرت میآیم و مانند کسی هستم که از بیرون دارم به قدرت نگاه میکنم. مجموعه این روایات نشان دهنده این است که در این بحران اخلاقی که در دوره حضرت مطرح بود، ایشان به زیبایی بحثهای برون رفت از آن را مطرح میکنند.
انتهای پیام
نظر شما