به گزارش خبرنگار خبرگزاری حوزه، به بهانه شروع سال تحصیلی حوزه های علمیه، خبرنگار ما به مدرسه عالی دارالشفاء، فیضیه و مدرسه مرحوم آیت الله العظمی گلپایگانی(ره) رفته و گپ و گفتی با طلبه ها زده که مشروح آن را در ادامه می خوانید:
اسمش محمد است؛ در گوشه ای از مدرسه فیضیه نشسته بود و با گوشی که در دست داشت احتمالا در حال چک کردن اخبار بود. کنارش نشستم، هم صحبت شدیم، خودش می گوید تازه به قم آمده ام. اهل یکی از شهرهای جنوبی بود. خوش سیما با موهای مشکی. خوش صحبت بود. به او گفتم، چرا برای ادامه تحصیل حوزه علمیه قم را انتخاب کردی، با این که در شهرستانها طلبه ها می توانند در سطوح بالاتر ادامه تحصیل بدهند و امکانات خوبی هم فراهم است؟، او «به این جمله همیشگی علما اشاره کرد که حوزه علمیه قم دریای بی کران است و در این دریا هر فرد دانش پژوهی می تواند به بالندگی و رشد علمی برسد».
از او پرسیدم در حوزه دنبال چه هدفی هستی، به کجا می خواهی برسی، برنامهات برای آینده بهتر چیست؟ گفت: در دوران تحصیل پایه های پایین به این موضوع خیلی فکر کردم، نهایتا با مشورت دوستان، اساتید و مشاوران به این نتیجه رسیدم ما که نمی توانیم مجتهد شویم، ولی می توانیم در جایگاه های دیگر مانند عقیدتی نیروهای سه گانه، دانشگاه ها، نهادهای فرهنگی، سازمان تبلیغات و حتی در خود حوزه به عنوان استاد مشغول فعالیت شویم، البته دو بال مهم نیاز است، تحصیل خوب حالا در یکی از مؤسسه ها و یا حتی دانشگاه و تهذیب. هر اهل علمی نیاز به این دو مسئله دارد.
او می گفت: طلبه ای که عالم باشد به خاطر علمش. می تواند کاربردی و پراز منفعت برای خودش و جامعه باشد.
محمد بعد از چند دقیقه به ساعتش نگاه کرد و گفت، اگر اجازه بدهی من جایی قرار دارم، می خواهم بروم و آرام آرام در حالی که لباسش را می تکاند و نگاهی به اطراف می کرد، بلند شد و راه خروج از مدرسه فیضیه را برای آینده بهتر که در ذهنش بود، در پیش گرفت و رفت.
مسیرم را برای پیدا کردن سوژه ای دیگر از مدرسه فیضیه به دارالشفاء در پیش گرفتیم، به امید این که بتوانیم با استادی صحبت کنیم، در همین زمان در دالان مدرسه فیضیه و دارالشفاء طلبه جوانی نشسته بود و حواسم را به خودش جلب کرد. ساعت حوالی ۸ و ۵۰ دقیقه صبح را نشان می داد؛ اسمش رضا بود، می گفت والدین او ۲۴ سال در قم هستند و در قم هم به دنیا آمده بود. تا پایه ۸ را در یکی از مدارس علمیه تحصیل کرده بود. امسال خواست تجربه بهتری کسب کند. می گفت عاشق درس خواندن بودم، اما سختیها و مشکلات روزه مره اجازه نمی دهد، همه هوش و حواست را برای درس بگذاری، باید به زندگی هم فکر کرد، اما از نظر مالی...؛
کارش نمی شود کرد یا باید با مشکلات مالی کنار بیایی یا باید آن قدر خوب درس بخوانی که به اصطلاح بتوانی گلیمت را از آب بیرون بکشی؛ تا آخر هم نمی شود مجرد ماند، مدتی است می خواهم ازدواج کنم، ولی ....
آقا رضا می گفت با چند مشاوره در حوزه صحبت کردم، آنها راه حل هایی دادند. از او سوال کردم، بهترین توصیه به دوستان طلبه ای که تازه وارد حوزه شده اند، چیست؟ سرش انداخت پایین و گفت آقا چه حرف ها می زنی، ما را چه به نصیحت؛ کمی صبر کرد و گفت، تجربه به من می گویید، اگر کسی آمد توی حوزه، دروس حوزه را خوب بخواند و عربی را خوب بفهمد و بتواند متن عربی را اعراب گذاری و ترجمه کند. در کنارش زبان عربی و انگلیسی را یاد بگیرد.
بعد از دو ساعت کمی خسته شدم و توی حال و هوای خودم بودم، روی یکی از صندلی های حیاط مدرسه عالی دارالشفاء نشسته بودم و به این طرف و آن طرف نگاه می کردم تا بتوانم با یک طلبه دیگر هم لحظاتی صحبت کنم؛ ۳۰ دقیقه ای گذشت، گوشی را از جیبم در آوردم به ساعت نگاه کردم، ۱۰ را نشان می داد همین موقع بود که طلبه ای نظرم را جلب کرد. رفت سمت تابلوی اعلانات، مقداری آنجا ایستاد و انگار چیزی یادداشت می کرد. رفتم جلو سلام و احوال پرسی کردم، خودم را معرفی کردم، نامش وحید بود. ۳۸ ساله، متاهل ۱۳ سالی بود ازدواج کرده و صاحب ۳ فرزند.
او می گفت از روی تابلوی اعلانات دنبال خانه اجاره ای هستم. صاحب خانه، خانه اش را می خواهد. یک ماه هم بیشتر فرصت ندارم. او توصیه ای به طلبه های جدید کرد و گفت خوب درس بخوانند و به فکر آینده باشند.
با وحید خداحافظی کردم، مسیرم را در پیش گرفتم در ادامه با استاد مشاوری صحبت کردم و در ارتباط با موفقیت در زندگی و تحصیل مباحث کوتاه، جذاب و انگیزیشی را عنوان کرد و می گفت «آرزو نکن که کارها آسانتر شوند، آرزو کن خودت توانمند تر شوی، یه هیزم شکن وقتی خسته میشه که تبرش کند بشه، نه اینکه هیزمش زیاد بشه. تبر ما انسانها باورهامونه نه آرزوهامون».
انتهای پیام
نظر شما