خبرگزاری حوزه | نه اینکه عطر صابون وطنی را دوست نداشتهباشم، نه! صابون بهانه بود برای یک چیزی که وصل تو باشد. یک بهانهای که همراه اسمت بیاید و بشود سوغات.
زیتون! نه اینکه زیتون ندیده باشم، همسایههامان همه درخت زیتون داشتند، اما زیتون تو بهانه بود برای یاد کردن از تو در وطنم.
نه اینکه ادویه نداشتهباشیم، نه! زعتر بهانه بود که وقتی روی غذا مینشست، یاد تو بیاید گوشه ذهنمان. ذهن برود کنار بازار شام، تا برسد به سیده زینب.
ما عقیله میخوانیمش، خواهر جان اماممان را.
ما عروسکهای دخترانمان را در کنار مزار رقیه خاتون میخریدیم.
بهانهها زیاد بود برای دوست داشتنت.
بهانهها هنوز هم هست؛ اما غم بزرگی هی رژه میرود جلوی چشممان
هی بغضی میآید و راه نفس را ...
بگذریم ...
از بچگی برایم کشور "دوست و برادر" بودی. آنقدر که وقتی در فوتبال از شما میبردیم، ذوق کردنم نمیآمد.
انگار این فاصله و مسافت جغرافیایی تاثیری در رفاقتمان نداشت. ما در زمین تو، یادگاریهایی داریم که هنوز برنگشتهاند، خونهایی که هنوز خشک نشدهاند. اسم خان طومان که میآید چشمها رسوا میکنند ته دلمان را.
ما در تو تاریخ داریم، آنگاه که تدمر را پالمیرا میگفتیم.
در حلب اما، روی دیوارهای قلعه، کلی یادگاری داریم به خط فارسی.
رفاقتمان نه از جنس عربیت بود و نه ...
رفاقتمان بوی برادری میداد.
غم تو غم ما بود وقتی که به اسم اسلام سر میبریدند.
غم تو غم ماست همین حالا که به اسم اسلام سر میبرند.
من به خدا ایمان دارم و به معجزه و به مرادم که فرمود: سوریه به دست جوانان سوری فتح میشود.
إِنَّا فَتَحْنَا لَکَ فَتْحًا مُبِینًا
همان لحظهای که وقت جارو کردن تفالههای اسرائیل است.
فاطمه میریطایفهفرد