حوزه نیوز به میمنت سالروز ولادت جوانترین امام شیعه گلچینی از حکایات اعجاب انگیز حضرت جواد الائمه(ع) و نیز شیوه توسل به وجود نازنین پاره تن حضرت علی بن موسی الرضا(ع) را به عنوان شادباش به ارادتمندان خاندان عصمت و طهارت تقدیم میکند.
* چگونه به امام جواد (ع) متوسل شویم
مرحوم محدّث قمي در منتهي الآمال مي نويسد:
علما روزها را دوازده ساعت تقسیم كرده اند و هر ساعتى را به امامى نسبت داده اند و ساعت نهم متعلق به حضرت جواد عليه السلام است ... و تـوسـل بـه آن حـضرت در اين ساعت براى وسعت رزق نافع است ، و شايسته است كه در توسل به آن حضرت اين دعا را بخواند:
اَللّهـُمَّ اِنـّى اَسـْئَلُكَ بـِحـَقِّ وَلِيِّكَ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِي عليه السلام اِلاّ جُدْتَ بِهِ عَلَىَّ مِنْ فـَضـْلِكَ ، وَ تَفَضَّلْتَ بِهِ عَلَىَّ مِنْ وُسْعِكَ ، وَ وَسَّعْتَ بِهِ عَلَىَّ مِنْ رِزْقِكَ، وَ اَغْنَيْتَنى عَمَّنْ سـِواكَ ، وَ جـَعـَلْتَ حـاجـَتـى اِلَيـْكَ وَ قَضاها عَلَيْكَ ، اِنَّك لِما تَشاَّءُ قَديرٌ.
بعضى گفته اند اين دعا بعد از هر نماز به جهت اداء دين مجرب است.
* دفاع اباصلت از امامت کودک
پس از شهادت امام رضا (ع) عدّهاي از شيعيان در مصيبت حضرت (ع) گريه و ناله ميكردند. شخصي برخاست و گفت: گريه نكنيد. بگوييد که بايد از چه كسي مسائل را سؤال كنيم تا اين كودك «امام جواد (ع)» بزرگ شود؟ ریّان بن صلت برخاست گفت: تو به ظاهر ايمان آوردهاي و در دل شرك داري. اگر خدا بخواهد كودك يك روزه را به منزله پيرمرد عالمي قرار ميدهد و اگر نخواهد هزار سال هم كه عمر كند مثل همه مردم خواهد بود. بحارالانوار، ج 50، ص 99.
* سفارش امام رضا (ع) به امام جواد (ع)
امام رضا (ع) در نامهای به امام جواد (ع) نوشته بودند:" شنيدهام كه غلامان، تو را از درب كوچك بيرون ميبرند و اين از بخل آنها است تا از تو به كسي خيري نرسد. به حقّي كه من به گردنت دارم از تو ميخواهم كه رفت وآمدت از درب بزرگ باشد و با خود طلا و نقره همراه داشته باش و هر كس خواست به او بده ..." كافي، ج 4، ص 43.
* شکایت از تنهایی و رفع آن
شخصي ميگويد: در سفر حج خدمت امام جواد (ع) رسيده و از تنهايي شكايت كردم. حضرت (ع) فرمود: از حرم خارج نميشوي مگر اين كه جاريهاي میخری و خداوند فرزند پسري از طريق او به تو میدهد و چنين شد. «الخرائجوالجرائح، ج 2، ص 664»
* پاسخ نغز و علم به غیبت امام جواد (ع) .
روزي مأمون براي صيد بيرون رفت. در ميان راه به كودكاني برخورد كه مشغول بازي بودند و در ميان آنها امام جواد (ع) ايستاده بود. كودكان چون مأمون را ديدند، همگي فرار كردند، امّا امام (ع) همچنان باقي ماند. مأمون از او پرسيد تو چرا فرار نكردي؟ حضرت (ع) جواب داد: راه تنگ نبود تا برايت راه بگشايم و گناهي نكرده بودم تا از جريمهاش بترسم و گمانم ای کاش به بيگناهان ضرر نميرساندي. مأمون از اين جواب نغز تعجّب كرد و اسم و نسبت حضرت را پرسيد و او را شناخت.
مأمون به صيد رفت؛ «باز شكاري» او یک ماهي را از دريا برايش شكار كرد. هنگام بازگشت، از همان راه قبلي آمد و دوباره كودكان فرار كردند و حضرت جواد (ع) باقي ماند. مأمون ماهي را در ميان دستان خود پنهان كرد و از حضرت (ع) پرسيد: چه در دست دارم؟ او فرمود: خدا ماهيان كوچكي در دريا آفريده كه بازهاي سلاطین و خلفا آنها را شكار ميكنند و سلاطین به وسيله آنها سلاله نبوّت را ميآزمايند.
مأمون گفت: به راستي كه تو فرزند امام رضا (ع) هستي. كشفالغمة، ج 2، ص 343.
* نام صاحبان نامه
ابي هاشم جعفري ميگويد: روزي خدمت حضرت جواد (ع) رسیدم و با من سه نوشته و نامه بيعنوان بود كه صاحبان آنها را فراموش كرده بودم. حضرت (ع) يك يكِ رقعهها را از من گرفت، صاحبان آنان را گفت. من ازسخن حضرت (ع) مبهوت شدم و حضرت (ع) نگاهي به من كرد و تبسّم نمود. كافي، ج 1، ص 495.
* اعتراف دشمن
وقتي مأمون تصميم گرفت دخترش را به امام جواد (ع) تزویج کند، عباسيها ناراحت شدند و مأمون را از اين كار نهي كردند. اما مأمون بر تصميم خود اصرار نمود. آنها گفتند: پس مدّتي صبر كن تا او بزرگ شود و علم و معرفتي كسب كند. مأمون گفت: علم اهل بيت (ع) از طرف خدا است و از جانب خدا به آنها الهام ميشود، اگر ميخواهيد او را امتحان كنيد.
مجلسي تشكيل شد و يحيي بن اكثم را آوردند تا از حضرت (ع) سؤال كند و حضرت در آن موقع نه سال و چند ماه داشت.
يحيي، از حكم محرمي كه صيدي را بكشد پرسيد. حضرت (ع) 22 سؤال براي اين مسأله ذكر كردند و پرسيدند كدام يك از اين شقوق را در نظر داري؟ يحيي متحيّر شد و ديگر نتوانست چيزي بگويد. سپس مأمون عقد ازدواج را جاري كرد و آنگاه پيشنهاد كرد كه حكم آن شقوق را بفرمايند و حضرت (ع) حكم آنها را فرمود.
* پاسخ به سؤالات در 9 سالگی
پدر عليّ بن ابراهيم ميگويد: پس از شهادت امام رضا (ع) به حجّ مشرّف شديم و خدمت امام جواد (ع) رسيديم. عدّه زيادي براي ديدار حضرت (ع) آمده بودند. در اين حال عموي حضرت (ع)، عبدالله بن موسي كه پيرمردي بود وارد مجلس شد و حضرت (ع) از جا بلند شد كه بر روي كرسي بنشيند. عبدالله بن موسی حضرت (ع) را بوسيد و او را احترام كرد. شخصي از عبدالله مسألهاي سؤال كرد و او اشتباه جواب داد. حضرت (ع) با عصبانيّت او را نهي نمود. سپس مردم شروع كردند به سؤال كردن از حضرت و مسائل متعدّدي پرسيدند و حضرت (ع) به تمامي آنها جواب داد و در اين موقع سنّ حضرت حدود نه سال بود. إختصاص مفيد، ص 102.
* آگاهی از زمان و مکان
روزي امام جواد (ع) به اشخاصي كه عازم سفرِ شام بودند فرمود: شما در فلان مكان راه را گم ميكنيد و در فلان مكان بعد از گذشت فلان ساعت از شب، راه را پيدا ميكنيد.
آنها تعجب کردند و با خود گفتند: از كجا خبر دارد در حالي كه راه شام را نميبيند، ولی چنان شد كه حضرت (ع) فرموده بود. «الخرائج و الجرائح، ج 2، ص 668».
* بیان حکم الهی
در مجلسي كه معتصم تشكيل داده بود، از حكم «السارق و السارقة فاقطعوا ايديهما» سؤال شد. علما و فقهاي حاضر در مجلس گفتند: بايد دستش از مچ قطع شود و بعضي گفتند: بايد از مرفق قطع شود. سپس معتصم از امام جواد (ع) پرسيد. حضرت (ع) از جواب دادن امتناع كرد، امّا معتصم اصرار نمود. حضرت (ع) فرمود: بايد انگشتان او قطع شود، زيرا در سجده بايد دستش را روي زمين بگذارد و اگر از مچ يا مرفق قطع شود دستي براي او باقي نميماند. وَ أَنَّ الْمَساجِدَ لِلّهِ (جن- 18).
معتصم اين قول را پسنديد و طبق آن حكم كرد. پس از چند روز ابن ابي داود، نزد معتصم رفت و به او گفت اين كار تو باعث ميشود كه مردم به حرفهاي علماي درباري اعتماد نكنند. معتصم حرف او را پذيرفت و از آن پس تصميم به قتل امام (ع) گرفت. تفسير عياشي، ج 1، ص 319
* شفای نابینا
محّمد بن ميمون ميگويد: با امام رضا (ع) در مكّه بودم. قبل از اينكه حضرت (ع) به طرف خراسان حركت كنند به حضرت (ع) عرض كردم عازم مدينه هستم. نامهاي براي امام جواد (ع) بنويسيد تا ببرم. حضرت (ع) نامهاي نوشتند. چون به مدينه رسيدم، خدمت امام جواد (ع) رسيدم و در آن موقع چشمانم نابينا بود. خادم، امام جواد (ع) را در حالي كه كودك بود آورد. حضرت (ع) به خادم فرمودند: نامه را باز كن. او نامه را باز كرد و در مقابل ديدگان حضرت (ع) نگه داشت. حضرت (ع) نامه را خواند. سپس به من فرمودند: چشمانت چطور است؟ عرض كردم: چشمانم نميبيند. حضرت (ع) دست مباركشان را دراز كردند و بر چشمانم ماليدند و چشمانم از آن پس بينا شد. الخرائجوالجرائح، ج 1، ص 372.
* خاکی که طلا شد
شخصي در روز عيد خدمت امام جواد (ع) رسيد و از تنگي معاش شكايت كرد. حضرت سجّادهاش را بلند كرد، مقداري خاك تبديل به طلا شد و به او داد. او ميگويد: وزن آن طلا 16 مثقال بود.
* مولایت اینها را فرستاده است
محمّد بن سهل ميگويد: داخل مدينه شدم و به ديدار حضرت جواد (ع) رفتم. خواستم لباسي از حضرت (ع) طلب كنم، امّا موفّق نشدم تا اينكه از آن حضرت (ع) خداحافظي كردم. وقتي ميخواستم از مدينه خارج شوم با خود گفتم موضوع لباس را مينويسم و خدمت حضرت (ع) ميفرستم، امّا چون نوشتم به نظرم رسيد كه استخاره كنم. پس از استخاره به دلم افتاد كه نامه را نفرستم. در اين حالات بودم كه شخصي آمد و دو لباس نرم و رقيق به من داد و گفت: مولايت اينها را برايت فرستاده است. الخرائجوالجرائح، ج 2، ص 668.
* ماجرای اعجابانگیز طی الارض
شخصي در شام در مقام رأس الحسين (ع) مشغول عبادت بود، در اين حال مردي آمد و به او گفت: برخيز و با من بيا. پس از چند لحظه حركت، خود و آن مرد را در مسجد كوفه ديدم. آن مرد پرسيد ميداني اينجا كجاست؟ گفتم: بله، مسجد كوفه است.
آن مرد و او با هم نماز خواندند و حركت كردند. پس از لحظاتي به مسجد مدينه رسيدند و نماز گزاردند و قبر رسول الله (ص) را زيارت كردند و حركت كردند. پس از لحظاتي خود را در مكّه يافتند. مناسك حجّ را به جاي آوردند و حركت كردند و خود را در موضع اوّل يافتند. آن مرد رفت. سال بعد اين اتّفاق تكرار شد و در آخر آن شخص پرسيد تو كيستي؟ گفت: من محمّد بن عليّ بن موسي (ع) هستم.
اين خبر به گوش محمّد بن عبدالملك رسيد. عبدالملك دستور داد. او را گرفتند و به زنجير كشيده و در عراق حبسش كردند. پس از مدّتي اين شخص محبوس جريان آن واقعه را براي عبدالملك نوشت. عبدالملك در جواب نوشت آن شخصي كه تو را از شام به كوفه و از آنجا به مدينه و از آنجا به مكّه و از آنجا به شام آورد را بگو تا تو را از حبس نجات دهد. چيزي نگذشت كه نگهبانان زندان به دنبال او ميگشتند و ميگفتند: آن شخص شامي كه در زندان بود، گم شده است. كافي، ج 1، ص 492.
روزي معتصم عدّهاي از وزراي خود را خواند و به آنها گفت: شما به دروغ شهادت دهيد كه حضرت (ع) ميخواهد عليه من قيام كند؛ آنها قبول كردند. به دستور معتصم آن حضرت (ع) را آوردند. به حضرت (ع) عرض کرد: تو ميخواهي عليه من قيام كني، حضرت (ع) فرمود: نه به خدا. معتصم گفت: فلاني و فلاني بر این امر شهادت دادهاند. حضرت (ع) دستهايش را بلند كرد و عرض كرد: اللَّهُمَّ إِنْ كَانُوا كَذَبُوا عَلَيَّ فَخُذْهُم: خدایا اگر آنها به من دروغ بستند، پس آن را بگیر.
ناگهان اتاق به لرزه درآمد و به حركت افتاد. معتصم گفت: يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ! إِنِّي تَائِبٌ مِمَّا قُلْتُ فَادْعُ رَبَّكَ أَنْ يُسَكِّنَه حضرت (ع) عرض كرد: اللَّهُمَّ! سَكِّنْهُ إِنَّكَ تَعْلَمُ أَنَّهُمْ أَعْدَاءكَ وَ أَعْدَائِي، پس اتاق آرام شد و معتصم گفت:ای پسر رسول خدا من از گفته خود توبه کردم از خدا بخواه که زمین را آرام کند حضرت دعا کرد که «خدایا تو میدانی که آنها دشمن تو و من هستند، در این لحظه اتاق آرام شد» بحارالانوار، ج 50، ص 45
* نان جو و نمک در حرم رسول برای من بهتر است
راوي ميگويد: خدمت امام جواد (ع) در بغداد رسيدم. با خود فكر كردم كه او ديگر به وطن خودش بازنميگردد و اينجا از لحاظ غذا و وسعت، وضع خوبي دارد. در همين فكرها بودم كه حضرت (ع) سرشان را پايين انداختند و بعد بلند كردند و در حالي كه رنگ مباركشان زرد شده بود فرمودند: نان جو و نمك در حرم رسول خدا (ص). برای من از آنچه در اینجا میبینی بهتر است. الخرائجوالجرائح، ج 1، ص 381.
* چگونه منکر فضل او شوم
روزي حضرت جواد (ع) وارد مسجد شد. عموي پدرش؛ يعني عليّ بن جعفر بن محمّد در مسجد بود. چون امام جواد (ع) را ديد از جا پريد و بدون كفش و ردا خدمت امام (ع) رسيد و دست حضرت (ع) را بوسيد و بسيار او را احترام كرد. چون حضرت (ع) تشريف برد، اصحابِ عليّ بن جعفر او را توبيخ كرده و گفتند: تو عموي پدر او هستي و چنين ميكني؟! او در حالي كه دستش را گرفته بود گفت: وقتي خدا اين پير را اهل نداند و اين نوجوان را اهل بداند من منكر فضل او شوم؟ كافي، ج 1، ص 322.
الْبَرْدِ فِي اللَّيْلِ وَ النَّهَارِ فَأَسْأَلُ اللَّهَ إِذَا جَمَعَ الْخَلائِقَ لِلْقِيَامَةِ أَنْ يُحِبُّوكَ بِرَحْمَةٍ تَغْتَبِطُ بِهَا إِنَّهُ سَمِيعُ الدُّعَاءِ الغيبة طوسي، ص 349.
* خدا قادر است
شخصي از امام جواد (ع) پرسيد:" شيعيان شما ادّعا ميكنند كه شما از همه آب دجله و وزن آن باخبريد؟! حضرت (ع) فرمود: آيا خدا قادر است كه چنين علمي را به پشهاي بدهد؟ عرض كرد: آري. حضرت (ع) فرمود: من نزد خدا، اكرم از پشه و بيشتر خلق او هستم". بحارالانوار، ج 50، ص 99.
* دستورالعمل دفع زلزله
عليّ بن مهزيار به حضرت (ع) نامهاي نوشت و از زيادي زلزله شكايت كرد. حضرت (ع) جواب دادند كه: چهارشنبه و پنجشنبه روزه بگيريد و غسل كنيد و لباس پاكيزه بپوشيد و روز جمعه بيرون بياييد و دعا كنيد.
او مي گويد: چنين كرديم و زلزله دفع شد. من لايحضره الفقيه، ج 1، ص 544.
* از جانب حضرت فاطمه (س) بسیار طواف کن
موسي بن قاسم از امام جواد (ع) اجازه گرفت تا به نيابت حضرت (ع) و پدرش (ع) طواف كند. حضرت (ع) اجازه دادند و سفارش به آن نمودند.
پس از چند سال آمد و گفت:" من از فكر خودم كاري كردهام. حضرت (ع) پرسيد: وَ مَا هُو؟ گفت: يك روز از جانب رسول الله (ص) طواف كردم. حضرت (ع) سه بار فرمود: صلّي الله عليه و آله و روز دوم از جانب اميرالمؤمنين (ع) روز سوم از جانب امام حسن (ع) تا روز دهم ازجانب شما و اينها كساني هستند كه با ولايتشان دينداري ميكنم. حضرت (ع) فرمود: اين ديني است كه غير آن پذيرفته نيست. سپس گفت: گاهي هم از جانب مادرتان فاطمه (س) طواف ميكردم و گاهي نميكردم. حضرت (ع) فرمود: از جانب او زياد طواف كن كه اين بهترين كاري است كه انجام ميدهي. ان شاء الله. كافي، ج 4، ص 314.
* سفارش امام جواد (ع)
صبر را بالش خود قرار ده و فقر را در آغوش گير و شهوات را به دور انداز و با هوي مخالفت كن و بدان در برابر ديد خدايي و ببين چگونه هستی. تحف العقول ص 455