به گزارش خبرگزاری «حوزه»، متن نامه این طلبه زبان دان در کشورهای مختلف به شرح ذیل است.
اهمیت زبان آموزی در دفاع از حق
در حال عبور از باریکه راههای درون قبرستان بقیع بودم، متوجه شدم در نزدیکی حرم چهار ائمه اطهار (علیهم السلام) گروهی جمع شده و مشغول بحث و گفتگو میباشند. نزدیک شدم و ملاحظه کردم، یکی از مبلغین وهابی مشغول بحث در مورد مسائل اختلافی شیعه – سنی با یک روحانی ایرانی است و تعداد زیادی هم جمع شده و به صحبتهای آن دو گوش میدهند. با آن که استدلالهایی که آن عزیز روحانی از زبان و ادبیات عربی برای اثبات مدعای علمی خود مطرح میکرد متین و صحیح بود، ولی آن شخص وهابی وی را مسخره میکرد و میگفت: "تو که به عربی آشنایی نداری و درست نمی توانی عربی صحبت کنی، چطور ادعا میکنی این شواهد در زبان عربی وجود دارد؟" اینجانب معمولا تا ضرورت پیدا نکند در این گونه بحثها وارد نمیشوم. در آن لحظه دیدم گروه قابل ملاحظهای از کشورهای مختلف جمع شدهاند و متأسفانه به علت عدم تسلط آن شخص روحانی به زبان عربی جدید – و البته با شانتاژ بازی آن وهابی- حال و هوا علیه کلام حق بود، لذا جلو رفتم و خطاب به آن وهابی گفتم: "من با عربی آشنا هستم و حق با ایشان است" و شروع به اثبات مدعای آن شخص روحانی کردم. آن شخص وهابی که دید حربهاش را از دست داده و دیگر نمیتواند با ادعای بلد نبودن زبان عربی از پذیرش کلام حق شانه خالی کند، خود را به راه دیگری زده و از آن اجتماع دور شد. من نیز با تمام وجود به خاطر نعمتهای الهی به ویژه نعمت فراگیری زبان شکر خدا را به جای آوردم و برای همه کسانی که در ایجاد این توانایی در من نقش داشتهاند، دعا کردم.
تأثیر استدلالهای عقلی و منطقی و یا محبت، در اسلام آوردن
یکی از دوستان شیعه اتریشی از اتریش با من تماس گرفت و گفت: "یکی از دوستان خانوادگی ما که مسیحی است به عنوان توریست به ایران آمده و پرسشهای زیادی در مورد اسلام دارد. با توجه به این که شما و ایشان هر دو با زبان انگلیسی آشنا هستید، آیا میتواند شما را ببیند و پرسشهای خود را مطرح کند؟" من جواب مثبت دادم و گفتم اتفاقا الان فرصت دارم و به همین جهت میتوانم چند روزی که در قم است، پذیرای او باشم. هماهنگیهای لازم انجام شد و وی به منزل ما آمد. در مدتی که در منزل ما بود، به قدری در مورد اسلام و تعالیم اسلامی پرسشهای گوناگون کرد که من با خود گفتم این بنده خدا اگر هم بخواهد مسلمان شود، ده بیست سالی طول خواهد کشید. پس از آن، او به کشورش بازگشت. یکی دو ماه بعد، همان دوست از اتریش تماس گرفت و گفت: "آن فرد مسیحی که پیش شما آمد، مسلمان و شیعه شده است." من از این خبر بسیار خوشحال شدم. البته به نظر من تأثیر مهمان نوازی و محبت به او اگر از آن استدلالهای عقلی و منطقی بیشتر نبوده باشد، کمتر نبوده است. الله هو العالم.
شیعه شناس صهیونیست!
از یادگیری زبان انگلیسی در مدرسه شهیدین زیاد نمیگذشت که یکی از دوستان حوزوی به من گفت: "یکی از دانشگاههای ژاپن به استادی نیاز دارد که بتواند به زبان انگلیسی ماده درسی اسلام و تشیع را تدریس کند. در پاسخ به این نیاز، تنها کسی که شرایط علمی و زبانی لازم را داشته و اعلام آمادگی نموده است؛ دانشمندی صهیونیست میباشد." این موضوع نشان میدهد که اگر ما خواب باشیم و به وظیفه خود عمل نکنیم، بیگانگان و دشمنان خواب نیستند و نقش آفرینی میکنند.
پس از آن ماجرا نیز تا کنون بارها و بارها چنین نیازهایی از مراکز علمی و مذهبی کشورهای مختلف دنیا مطرح شده ؛ منتها مشکل این است که اسلام شناس و زباندان که بتواند پاسخگوی این زمینهها باشد به سختی یافت میشود.
کمک به مبلغ مسیحی
بارها در مورد سختیهایی که مبلغان مسیحی در راه تبلیغ مسیحیت متحمل میشوند شنیده بودم، ولی برخی از این موارد را خودم دیدم. از جمله در یکی از سفرهایم به اندونزی، یک بار وقتی برای پرواز وارد فرودگاه بین المللی جاکارتا شدم، متوجه شخصی شدم که معلوم بود از کشور اندونزی نیست. پلیس داخل فرودگاه وی را متوقف کرده و نمیگذاشت برای پرواز وارد سالن انتظار بعدی شود. من دیدم این شخص خیلی ناراحت است. با توجه به این که امکان داشت بتوانم کمکش کنم، پیش او رفتم و به زبان انگلیسی ماجرا را از او پرسیدم. او که دو رگه و از پدری آمریکایی و مادری آلمانی بود و به یکی از فرقههای کوچک پروتستان تعلق داشت، گفت: "مدت یک سال است که برای تبلیغ مسیحیت به مناطق شرق آسیا آمده ام {کشوری غیر از اندونزی را گفت که الان به خاطر ندارم} و اکنون پس از یک سال میخواهم به آلمان رفته و مادرم را ببینم. اگر چه بلیط دارم، ولی عوارض داخل فرودگاه را نمیتوانم پرداخت کنم!" از وضعیت ظاهری و حرفهایی که می زد به نظرم رسید که راست میگوید. از او پرسیدم حالا این عوارضی که باید پرداخت کنی چه مقدار است؟ مبلغ را که گفت دیدم بسیار اندک است.(فکر میکنم چیزی حدود20 دلار بود.) برای اطمینان از قضیه به دفتر پلیس فرودگاه رفتم و قضیه را از آنها جویا شدم. آنها هم موضوع را تأیید کردند. من به آنها و خود این مبلغ مسیحی گفتم که من عوارض وی را پرداخت میکنم. او که بسیار خوشحال شده بود گفت در اولین فرصت که به کشورم برگردم این مبلغ را برایت ارسال میکنم و من گفتم نیازی به این کار نیست. پس از آن، او در مورد فرقه و مذهب خود و فعالیتهای تبلیغی شان برایم توضیح داد و من نیز درباری اسلام و تشیع برایش توضیح دادم که هر آن چه که میگفتم برایش تازگی داشت و با توجه به محبتی که از من دیده بود، با تمام وجود به حرفهایم گوش میداد و از مطالب جدیدی که میشنید تعجب کرده و استقبال مینمود.
تشنگی تازه مسلمانان به معارف الهی
در شهر "زامبوآنگا" که یکی از شهرهای جنوبی فیلیپین میباشد، بعد از پیاده شدن از هواپیما اولین چیزی که توجهم را به خود جلب کرد عبارت (Bienvenidos A La Cudad de Zamboanga) به زبان اسپانیایی بود که معنایش "به شهر زامبوآنگا خوش آمدید" میباشد. این جمله با حروفی بزرگ بر روی ساختمان اصلی فرودگاه نقش بسته بود و از دوران استعمارگران اسپانیایی حکایت داشت. البته نشانه دیگری نیز از این دوران وجود داشت که آن زبان محلی مردم بود به نوعی یکی از لهجههای اسپانیایی به حساب میآمد؛ به همین جهت برخی از عبارات آن برای من قابل فهم بود. در این شهر یکی از برنامههایم سخنرانی به زبان انگلیسی در موسسه اسلامی اهل البیت (علیهم السلام) (Ahlul-Bayt (a.s.) Center for Islamic Mission) بود. مسئولان و اعضای این موسسه غالبا از مسیحیانی بودند که مسلمان و شیعه شدهاند. این افراد نوعا تحصیلات دانشگاهی سطح بالایی داشتند و با توجه به تازه مسلمان بودن به یادگیری معارف اسلامی علاقه شدیدی نشان میدادند. در بحثهایی که در چند شب حضور در این شهر با ایشان داشتم، به قدری اشتیاق نشان میدادند که جلسات تا دیر وقت ادامه پیدا میکرد، ولی اثری از خستگی در آنها دیده نمیشد. هنوز گریه آنها در شب آخر و اظهار ناراحتیشان از این که باید آنجا را ترک کنم در خاطرم هست و فراموش نمیکنم.
دانستن زبان و کمک به دیگران
در سفرها بارها شده که با توجه به آشنا نبودن برخی از افراد با زبانهای خارجی، نیاز به کمک داشتهاند و در نتیجه این توفیق الهی شامل من میشد که به آنها کمک کنم و با تمام وجود در درجه اول شکر خدا را به جای بیاورم و در درجه بعد برای کسانی که به هر نحو در رشد علمیام نقش داشتهاند دعا کنم. در یکی از سفرهای حج و یا عمره بود که دیدم یکی از حاجیها به خاطر مسألهای که پیش آمده در لابی هتل ایستاده و وی از طرفی و مسئولان هتل از طرفی دیگر نمیتوانند حرف خود را به دیگری بفهمانند. جلو رفتم و صحبت هر طرف را برای دیگری ترجمه کردم و مسأله به خوبی روشن و حل و فصل شد. پس از این ماجرا، آن حاجی به اندازهای خوشحال بود که از من تشکر فراوان کرده و گفت: "من چهار فرزند دارم که همگی در سطوح بالای دانشگاهی تحصیل کرده و مدرک گرفتهاند ولی هیچ یک از تحصیلات و مدارک دانشگاهی آنها به اندازهی این زبانی که شما بلدید ارزش ندارد!" (البته شما خواننده محترم این جمله او را خیلی جدی نگیرید؛ بنده خدا خیلی گیر کرده بود و از شدت خوشحالی یک چیزی گفت.)
همچنین در یکی از سفرهای دیگر همین طور که در سالن ترانزیت فرودگاه دبی منتظر پرواز بعدیام بودم ناگهان به ذهنم خطور کرد به بخش اطلاعات شرکت هواپیمایی مراجعه نموده و برای پرواز بعدیام درخواست غذای گیاهی (vegetarian food) کنم. این در حالی است که این درخواست معمولا باید 24 ساعت پیش از پرواز باشد و نه با فاصله کمی از پرواز. ولی با خود گفتم مطرح کردن آن ضرر ندارد؛ شاید نتیجه دهد. به باجه اطلاعات آن شرکت هواپیمایی که رفتم دیدم یک جوان ایرانی آن جا ایستاده و دارد گریه میکند. دلیلش را از وی جویا شدم. گفت به علت تأخیر در پرواز اول از پرواز دوم جا مانده و نمیداند چه کار باید کند و با توجه به این که زبان انگلیسیاش هم ضعیف بود، مطالب کارمندان شرکت هوایی را نیز نمیفهمید. اول به وی دلداری دارم که نگران نباشد و سپس گفتم چنین چیزی بسیار طبیعی است و زیاد اتفاق میافتد. سپس پرسشهای وی و پاسخهای آنها را برایش ترجمه کردم. به وی گفتم در این گونه موارد چون تأخیر مربوط به شرکت هواپیمایی بوده و شما مقصر نبودهاید، خود شرکت، امکان سفر با پروازی دیگر را فراهم میکند و در صورتی که لازم باشد برای پرواز بعد تا فردا صبر کنید، شرکت اقامت در یک هتل مناسب را هم ترتیب خواهد داد. گفت باید برای بلیط جدید و اقامت امشب پولی پرداخت کنم یا نه؟ در آلمان هم منتظرم هستند، به آنها چگونه خبر دهم؟ در مورد بلیط، ویزا و اقامت در هتل به او گفتم که پولی دریافت نخواهند کرد. در مورد سؤال دومش هم از آنها پرسیدم و آنها گفتند: "به هتل که میرود در آن جا به اندازه سه دقیقه میتواند تلفن بین المللی مجانی داشته باشد". پس از آن جا برای صادر کردن ویزای یک روزه، وی باید به بخش مهاجرت فرودگاه میرفتیم که تا آن جا نیز او را همراهی کردم تا کارهای اداریاش به پایان برسد. همه کارها که تمام شد بسیار تشکر کرد و گفت: "در این شرایط که درمانده بودم و واقعا نمیدانستم چه کار باید بکنم؛ شما را خدا فرستاد تا مشکل مرا حل کنید". من هم وی را تصدیق کردم که آمدنم خدایی بود و در مورد کمکی که به او کرده بودم هم گفتم کار مهمی انجام ندادم. آرامش و خوشحالی جوان را که در آن لحظات دیدم باز با تمام وجود شکر خدا را به جای آوردم. بعد هم که او رفت دیدم سفارش غذای گیاهی آن هم در زمانی که دیگر دیر بود تنها مطلبی بود که خدا در ذهنم انداخت تا من به آن جا رفته و بتوانم به این شخص کمک کنم.
نظر شما