به گزارش خبرگزاری «حوزه» از گناباد، “شهید جعفرآهنگری” در زمستان ۱۳۴۹ در روستای روشناوند به دنیا آمد. پدرش با مغازه داری (خرازی)، معاش خانواده را تأ مین میکرد و به لحاظ اقتصادی مشکلی نداشتند.
جعفر در ۶ سالگی روانه دبستان شد و در همان سن شش یا هفت سالگی، به سبب رخ دادن حادثه ای، کاملاً بیهوش و حالش وخیم گردید. مادرش نذر کرد که اگر بهبود یابد، در آینده او را به حوزه علمیه خواهد فرستاد، تا از این طریق، در راه خدا تحصیل وخدمت کند؛ که این نذر مادر مستجاب شد و جعفر به هوش آمد و وضعیت جسمی او بهبود یافت..
جعفر پس از اتمام دوره ابتدایی و با گذشت چند ماه از رفتن به مدرسهی راهنمایی شهید باهنر، اظهار کرد که تحصیل در مدرسه علمیه را بیشتر دوست دارد، بنابراین مدت سه سال در گناباد و سپس در مشهد به تحصیلات حوزوی پرداخت.
او انسانی آرام و عاطفی بود و در مواردی هم پر جنب وجوش وفعال، گاهی نیز همرنگ شدن با دیگران را ترجیح میداد.
خواهرش در این خصوص میگوید:« وقتی به حوزه گناباد میرفت یک دفعه مادرم به او گفت: برایت گوشت و روغن حیوانی میگذارم که برای خود ببری. گفت: نه هم حجره ایهای من ندارند. والدینم گفتند: از صمیم دل راضی هستیم که آنها هم از غذای شما مصرف کنند، اشکالی ندارد. ولی او گفت: نه،آنها مجبور خواهند شد که جبران کنند؛ من همان غذایی را میخورم که آنها میخورند. دوست داشت هم رنگ باشد با بقیه افراد.»
زمان پیروزی انقلاب، کودکی بیش نبود؛ اما برای شرکت در تظاهرات شوری عجیب نشان میداد. در جلوی راهپیماییها حرکت میکرد و همیشه عکس حضرت امام را در دست و مقابل سینه میگرفت. بعدها یکی از اعضای فعال پایگاه مقاومت بسیج محل بود و در کلاسهای عقیدتی ، آموزش نظامی و… شرکت جست و مشوق دوستان وهمسالانش نیز بود.
با شروع جنگ، چند بار برای اعزام اقدام کرد که به علت کمی سن وسال، با اعزام او موافقت نشد: ولی بلاخره دورهی آموزش نظامی را سپری کرد و پس از مراجعه به گناباد، با وجود مشکلاتی که از طرف اعزام نیرو، سد راهش بود راهی جبهه شد.
سومین مرتبه حضورش در عملیات والفجر ۹ و عنوان تبلیغات گردان را داشت، جعفر در همان عملیات و در تاریخ ۲۵ فروردین ۱۳۶۵ در منطقه سلیمانیه به شهادت رسید.
در یکی از وصیت نامه هایش آمده است:« آرزو داشتم قبرحسین (ع) را زیارت کنم، که به این آرزو نایل نگشتم. روی قبرم بنویسید « السلام علیک یا اباعبدا… شاید حسین (ع) با فضل وکرمش مرا شفاعت کند.»