سرویس علمی فرهنگی خبرگزاری «حوزه» زندگینامۀ شهیدی دیگر از دیار فقه و فقاهت را ورق می زند.
شهید محمد حسین لطفی در تاریخ 27 شهریور 1346 در روستای «معصوم آباد» گرگان متولد شد؛ دوران ابتدایی را در مدرسة «مهدیه» سپری نمود. آن مدرسه از معدود مدارسی بود که در ضمن کسب علوم، به تربیت دینی اهمیّت داده می شد و رفتن به این مدرسه، آغازی برای یک هدف مقدّس بود.
در کنار پدر در مراسمات مذهبی و راهپیمایی ها شرکت می کرد و در آن سنین کم، با بچّه های روستا علیه شاه شعار می داد.
پس از پیروزی انقلاب و با پشت سرگذاشتن دوران راهنمایی با تشویق پدر، پای در حوزۀ علمیه گذاشت و با تمنّای عاشقانه، توفیق موفقیّت در این مسیر را از حضرت فاطمة معصومه سلام الله علیها درخواست نمود. او در مدرسة شهیدین مشغول به تحصیل شد و کتاب لمعه را در آنجا به پایان رساند.
محمدحسین لطفی خردمندی بود که اندیشة الهی اش را از زلال چشمة کوثر گرفته بود. وی دل به دریای کریمه الهی زد و سه بار به جبهه اعزام شد.
محمد حسین آرزویی جز شهادت در سر نداشت و با مولایش امام حسین علیه السلام در حسرت نبودن در روز عاشورا چنین زمزمه می کرد: «یا لیتنی کنت معک». اما او می دانست که اما حسین علیه السلام یاران عاشورایی خود را می شناسد و در زمانی مناسب یاران خویش را برمی گزیند.
شهید محمد حسین لطفی در تاریخ 4/10/65 با ترکشی که به ناحیۀ سر وی اصابت کرد در جزیرة ام الرصاص در عملیات کربلای 4 به یاران شهید خود پیوست. پیکرش در امامزاده عبدالله گرگان به خاک سپرده شد.
* خاطره ای ازشهید
شهید به مادرش گفت: داداش کجاست؟. مادرش گفت: رفت جبهه؛ (وقتی فهمید برادرش به جبهه رفته است بدون اطلاع ما راهی جبهه شد) برادرش را در جبهه پیدا کرد.
من مشغول نماز بودم استخاره کردم و آیۀ 111سوره توبه آمد ترجمه آیه بدین مضمون بود. «همانا خداوند جان و مال مؤمنان را به عوض بهشت می خرد» از این آیه استنباط کردم فرزندم باید شهید شده باشد؛ رفتم تحقیق کردم، گفتند: فرزند روحانی ات شهید شده است. من فکر کردم فرزند دیگرم که در جبهه بود، شهید شده است و اصلاً فکر نمی کردم محمد حسین به جبهه رفته و شهید شده باشد. بعد فهمیدم از آنجا که آدرس برادر را از من گرفت، به جبهه رفت!.
* وصیت نامۀ شهید
شهادت درجه ای است بس بزرگ و والا که آن را خداوند متعال مقدّر می فرماید؛ در این دنیا هیچ چیز بدون اجازه پروردگار تغییر نمی یابد؛ حتی برگ درختی هم بدون إذن معشوق نمی افتد و بدون إذن او نیز این نعمت عظما نصیب کسی نمی شود.
شهید همچون پرنده ای است که از این قفس، یعنی دنیای پست و خوار پرواز می کند و می رود تا زندگی راحت داشته باشد و در جوار معشوق آرام گیرد.
شهید همچون شمعی است که می سوزد و فانی می شود و پرتو می افکند، تا در این روشنائی، دیگران از او حیات گیرند. آری، شهدا شمع محفل بشریتند، سوختند و این مجلس را نورانی کردند.
اما چند کلامی با والدین و برادران و خواهر عزیزم:
پدر دلسوزم! بعد از من ناراحتی مکن و در برابر قدرت خدا که مسلّماً به صلاح بندگانش است سر تعظیم فرود آور.
مادر گرامی و خواهر مهربانم! اشک نریزید و همچون زینب(س) که در سفر شام آرامش خود را حفظ کرد و حتی به دیگران آرامش می داد، صابر و شکیبا باشید. شما باید وضعیتتان طوری باشد که انگار برایتان اتفاقی نیفتاده است و حتی خوشحال باشید و آن کس که به شما تسلیت می گوید را سرزنش کنید.
برادرم محمد رضا! «المومن کالجبل الراسخ»، مومن چون کوه استوار و مقاوم است، به طوری که گردباد و طوفان های حوادث و جریانات، او را اصلاً تکان نمی دهد. پس صبور باش و ان شاءالله روزی باشد به بهشت بیایی و پای سفره امام حسین(ع) غذاهای مادی و معنوی میل کنی.
منبع: پایگاه اطلاع رسانی کنگره شهدای روحانی استان گلستان- (عرشیان روحانی)
نظر شما