خبرگزاری «حوزه» بنابر اهمیت موضوع، مشروح سخنان حجتالاسلام والمسلمین محمدتقی سبحانی در چهاردهمین نشست تخصصی "تاریخ کلام امامیه در عصر حضور ائمه(ع)" را منتشر می کند.
۱- مدینه؛ خاستگاه اندیشه کلامی شیعه:
همانطور که قبلاً نیز اشاره شد برخلاف دیدگاه کسانی که اندیشه تشیع را متأخر از دوران نخستین و متعلق به محیطی غیر از مدینه و خاندان اهلبیت (ع) میدانند تأکید ما بر این است که اندیشه شیعه از درون خاندان اهلبیت (ع) برخاسته است؛ بنابراین آنچه بنام مدرسه مدینه از آن یاد میکنیم آغازگر کلام شیعه است.
۲- خاندان اهلبیت (ع) محور اصلی توسعه و تبیین اندیشه شیعه هستند. منظور از اهل بیت (ع)، تمامی خاندان علی ابن ابیطالب (ع) است.
۳- مدینه، ریشه تمام جریانهای کلامی است که در نیمه اول قرن دوم به شکل نهایی ظاهر شد و همانطور که گفته شد، از درون خاندان اهلبیت (ع) شکل گرفت. البته خوارج، شیعه نیستند و در این گروه نمیگنجند؛ ولی این مسئله در مورد تمامی جریانهای فکری شیعه صادق است؛ هرچند ممکن است این جریانات شیعی که بعدها در کوفه توسعه پیدا کرد دچار انحرافاتی نیز شده باشند.
در این زمینه چهار گروه مطرح هستند؛
گروه اول: «امامیه» هستند که نام قبلی آنها «جعفریه» و «قطعیه» بوده است و مخالفین آنها را «رافضه» میخواندند.
گروه دوم: جریان «زیدیه»؛
گروه سوم: جریان «کیسانیه»؛ البته بعدها به این نام مشهور شدند و ریشه این گروه از مدینه آغاز شده است.
گروه چهارم: خط «ارجاء شیعی».
هر چهار جریان درون شیعی از درون خاندان اهلبیت (ع) و آل علی (ع) برخاسته است.
۴- برخلاف ادعای بسیاری از مورخان اهل سنت و مستشرقان و برخی از محققان شیعی که بر این باورند که جریان تشیع، متأثر از گروههای کلامی برون شیعی است، اثبات خواهیم کرد تحقیق درست نشان میدهد که در این دوره تاریخی، جریانهای دیگر، متأثر از اندیشه تشیع هستند. معنای این مطلب این نیست که کل کلام اسلامی مرهون تفکر شیعی باشد؛ بلکه میخواهیم بگوییم همان کسانی که آنها را بهعنوان سرآغازان اندیشه تشیع میدانند متأثر از اندیشه تشیع هستند. اصلیترین اینگونه جریانها، جریان «معتزله» است. تأثیرپذیری ریشههای معتزله از اندیشه تشیع در همین دوره تاریخی است که نام آغازین آن «بدویه» و بعدها «قدریه» و نهایتاً به معتزله مشهور شد. در این زمینه بهطور مفصل بحث خواهم کرد.
۵- مدرسه فکری مدینهدوم، به دو دوره متفاوت تقسیم میشود. البته دوره بندیهای تاریخی فرضی است و نمیتوان خطکشی کرد. ما با دو رویکرد جزئی در منش شیعه و اهلبیت (ع) مواجهیم که سبب میشود خط فاصل درست کنیم و بگوییم «مدرسه اول» و «مدرسه دوم». ما معتقدیم جریان شیعه از سقیفه تا عاشورا یک مسیر را طی میکرد و پسازآن، مسیر تفکر شیعه تغییر کرد. این تغییر راهبردی و استراتژیک نیست ولی به لحاظ تاکتیک و برخوردهای موضعی و اجتماعی تفاوتهایی دیده میشود.
اینکه عاشورا را مدنظر قرار میدهم ریشههایش به معاویه و صلح امام حسن (ع) و فشارهای معاویه برمیگردد که اوجش به ولایتعهدی یزید و عاشورا منجر شد. عاشورا نقطه آغاز مدرسه مدینهدوم است و پایانش را هجرت و حبس امام موسی کاظم (ع) و به هم ریختن وضعیت امامت در مدینه میدانیم.
در این دوره تاریخی در خاندان اهلبیت (ع) سه رویکرد پیدا شد که درنهایت به جریانهای کلامی شیعه منجر شد:
الف) رویکرد سیاسی؛ که عمدتاً بر محور فرزندان امام حسن (ع) میگردد. ازنظر شخصیتی و جایگاه خاندانی، بنوحسن (ع) در آن دوره تاریخی، نمایندگان رسمی خاندان امام علی (ع) هستند و اکثر فرزندان امام علی (ع) شخصیتهای غیر مشهور و فاقد امتداد اجتماعی هستند.
ب) امام حسین و فرزندان ایشان؛
ج) محمد بن حنفیه و فرزندان ایشان.
این سه جریان در مدینه دارای امتداد اجتماعی هستند. ویژگی خاندان امام حسن (ع) این است که ازنظر عِده و عُدّه و جایگاه، بیشترین سهم را دارند. این گروه، در زمان امام حسین (ع) تحت تأثیر شخصیت ایشان هستند؛ ولی بعد از عاشورا در مدینه، وجهه و اعتبار ویژهای داشته و رویکرد فقهی آنان تحت شعاع حرکت سیاسی آنهاست.
بههرحال، فرهنگ تشیع و نگرش شیعی در این خاندان روشن است ولی میراث فکری و معنوی تشیع از طریق خاندان امام حسن (ع) منتقل نشد. فرهنگ تشیع به این معنا است که میراث دار پیامبر (ص) هستند و حقانیت امام علی به خلافت را قبول دارند و به پارهای از ویژگیهای امامت در امام علی (ع) معترفاند و امتداد امامت در عصر ایشان را قبول دارند و معارف توحیدی و مبدئی و معادی اهلبیت (ع) در آنها ریشه دارد ولی میراث دار علمی و فکری و معنوی اهلبیت (ع) نیستند و اطلاعی از دقایق این فرهنگ ندارند. آنها صرفاً جایگاه اجتماعی، اقتصادی و سیاسی اهلبیت (ع) را به ارث میبرند. بررسی علت این مسئله، نیازمند یک مطالعه تاریخی مستقل است.
در یک جمعبندی میتوان به چند ویژگی اساسی این گروه اشاره کرد:
الف) داشتن چهره و اعتبار اهلبیت (ع)؛
ب) داشتن عده و عده اقتصادی و اجتماعی و جمعیتی؛ در دوره بعد، به دلیل رقابت میان خاندان امام حسین (ع) تعدادی از این خاندان نیز به بنوحسن (ع) پیوستند.
ج) داشتن نقطههای گسترده تعاملی با جریان برون شیعی؛ زیرا اینها ازنظر اعتقادی اصراری بر ممیزات شیعی نداشتند و جایگاه قابل قبولی داشتند. هم خودشان به این ظرفیتها توجه کردند و هم جریانهای برون شیعی که در برابر بنیامیه دارای موضع هستند به آنها طمع کردند.
کسانی که میخواهند در این حوزه کار کنند باید دقایقی را در نظر بگیرند که بر جریان بنوحسن (ع) از ابتدا تا شکست چه اتفاقی افتاد؟ و چگونه بهتدریج از خاستگاه معرفتی خودشان فاصله گرفتند و پیمانهای درون شیعی بهتدریج به پیمانهای برون شیعی سوق داده شد؟
سؤال: اگر بنوحسن (ع) دست به قیامهای زودرس نمیزدند، آیا ممکن بود تعاملات قدرت عوض شود؟
ممکن است کسی این را بگوید. من میخواهم بگویم در آن زمان قدرت، قدرت سیاسی نبود. به تعبیر من اهلبیت (ع) میدانند تصدی حکومت در کوتاهمدت، امکانپذیر نیست و اگر هم باشد برای پیشبرد اهداف آنها مؤثر نخواهد بود. این نگرش از امام علی (ع) تا آخرین امام معصوم ما وجود دارد و معنایش این نیست که حکومت را نمیخواهند و یا حق خودشان نمیدانند؛ بلکه یک تحلیل واقعبینانه از صحنه اجتماعی سیاسی دارند. به نظر آنها باید زمینه قدرت ایجاد شود تا تصدی شود. این معنای همان جمله «لولا حضور الحاضر و قیام الحجه بوجود الناصر» است و امام موسی کاظم (ع) نیز در دورهای در حال ایجاد این زمینهها هستند.
این در حالی است که بنوحسن (ع) تصدی قدرت را دنبال میکنند.
سؤال: فرمودید تاریخ نشان میدهد که این رویکرد غلط است؛ یعنی از نظر تاریخی غایت این حرکت برخلاف نیت صاحبان آنها بوده است؛ اما باید توجه داشت که سنجههای رویکرد با سنجههای عمل تفاوت دارد؛ مثلاً زید و بنوحسن (ع) ساماندهی درستی نکردند. بالاتر از آن، برای نشان دادن درستی راهشان به فعل امام حسین (ع) تمسک کردند و ممکن است شما بگویید فعل امام حسین به نتیجه نرسید ولی این گروهها در جامعه آن روز، خودشان را ادامه حرکت امام حسین (ع) میدانستند.
ما شاهدی نداریم که بنوحسن (ع) به فعل امام حسین (ع) استناد کرده باشند؛ ولی زید را باید جداگانه بحث کرد. حداقل این را میتوان گفت که این رویکرد سیاسی، نهایتاً نتوانست جامعه شیعی را به نقطه امن برساند و حکومت را به دست آورد. بلکه ناامنی را رقم زد و گامبهگام شیعه را از قدرت سیاسی دورتر کرد.
در این دوره تاریخی بعد از عاشورا یک رویکرد سیاسی وجود دارد با این مختصاتی که عرض کردم. یکی از عوامل داوری کسانی که میگویند تشیع در آغاز سیاسی بود و بهتدریج اعتقادی شد، این است که آنچه در تاریخ بهعنوان تشیع تلقی شده، جریانهای انقلابی گری شیعه است. همانطور که میدانید اساساً تاریخنگاری ما تاریخنگاری سیاسی و حادثهای است و تنها آن چیزی نگاشته میشود که به جنجال تبدیل شود و این جریان خاندان بنوحسن (ع) بود که وجههشان انقلابی گری و هدفشان شکست قدرت حاکمه بود و اینگونه بود که تبدیل به نماد تشیع شدهاند. طبیعی است که تا نام شیعه بر زبان آورده میشود اولین چیزی که در ذهن میآید همین جریان است و سبب شده است تحلیل شود که وقتی شیعه به شکست رسید تئوری اعتقادی درست کرد.
در این جریان شناسی که عرض خواهم کرد، ثابت میکنم که این دو جریان با هم متفاوت هستند. جریانی وجود دارد که زیرپوست با حرکت شبکهای اجتماعی کار میکند و چون دیده نمیشود تاریخ او نیز نگاشته نمیشود و امروز در خوانش تشیع، آن را نمیبینید؛ درحالیکه این جبهه نگاه اصلیاش فرهنگی است و بهموازات خط سیاسی، کار فرهنگی میکند نه اینکه اول سیاسی باشد و بعد فرهنگی و ایدئولوژی شود. اتفاقاً آنهایی که از اول سیاسی بودند تا آخر سیاسی ماندند؛ حتی زیدیه در این دوره اصلاً به ایدئولوژی نرسیدند. فکر زیدیه مربوط به دوران متأخر و تشکیل یافته از درونمایههای اهل تسنن است.
تفاوت نگرش امامیه با دو گروه دیگر در این است که ازنظر امامیه اگر قرار است امامتی بر پا شود این خصوصیات را دارد: امامت سیاسی صرف نیست و شخصیت کاریزماتیک دارد، فقه او اندیشه دارد، او را بهعنوان شخصیت میراثبر فرهنگ اسلامی میدانند و افضلیت علمی برای آنها قائل هستند؛ نه صرفاً یک فرد شجاع و یک مدبر در عرصه سیاست باشد. این همان تئوری بود که زیدیه بعداً بهعنوان امامت مطرح کردند و انگارههای بنوحسن (ع) نیز هست؛ یعنی شخصی است دارای علم و دانش و بعد معنوی و اخلاقی خاص و کسی است که قیام به سیف میکند.
سؤال: خود شخص زید منتقد امام است؛ زیرا امام به مسائل سیاسی ورود پیدا نمیکند و ازلحاظ ایدئولوژی هم به ایشان انتقاد دارد. تعریف او از امامت با تعریف امامان معصوم فرق میکند. این نشان نمیدهد که بعداً برای خودشان ایدئولوژی درست کردند بلکه نشان میدهد از همان زمان نیز چنین اعتقادی داشتند و صرفاً سیاسی نیست.
همانطور که در بحث مدینهاول گفتیم، تشیع در همه خاندان اهلبیت (ع) بهعنوان ارتکاز وجود دارد؛ یعنی همه تشیع نسبت به ایدههای شیعی قرائت واحد ندارند ولی در هسته مشترک هستند؛ در اینکه امام علی (ع) احق به خلافت است و دیگران بهناحق در آن جایگاه نشستهاند و امام باید اوصاف ویژگیهای مرجعیت دینی را داشته باشد. ولی باید به یک نکته توجه داشت که پارهای از این اعتقادات تحت تأثیر شرایط سیاسی است مثلاً گروهی از شیعه در آن دوره احساس میکنند باید با تبری از شیخین، نقطه فاصل خود را با همه جریانهای دیگر نشان دهند. گروه دیگری نیز وجود دارند که معتقدند چرا باید در مسئله تاریخیای که قبلاً رخداده است و امروز برای ما ضرر ندارد اینقدر حساسیت نشان دهیم؟ آنها مسئله بزرگ را بنیامیه و معاویه میدانند بزرگ کردن نزاعهای گذشته بیفایده میدانند.
زید در موافقت جریان بزرگتر با جریان ضعیفتر مقابله کرد. دو جریان در کوفه به زید پیوستند. یکی جریان «بطریه» بود که زید ازنظر سیاسی روی آنها حساب کرده بود و در خاندان اینها پناهنده شد و ابوحنیفه با اینها پیوند سیاسی داشت و از طریق اینها به زید سلاح فرستاد. گروه دیگر، جریان فکر اعتقادی یعنی اهل برائت و رافضه بود که گفتند اگر برائت کنی با تو همراه میشویم ولی معنای طرفداری از رافضه این بود که زید حمایت جریان بزرگ بطریه را از دست دهد.
این جریان، مطرود ائمه (ع) بودند ولی معلوم نیست ملعون آنها باشند. حتماً در آن زمان تبعیت جریان خط اعتقادی شیعه را نداشتند. برفرض اینکه ملعون ائمه (ع) بودهاند، کسی مانند زید بن علی که در این فضای خفقان اقدام سیاسی کرده است در آنجا به ظرفیت سیاسی میدان نگاه میکند. ابوحنیفه وعده پول و شمشیر میدهد و جریان بطریه نیز طایفه بزرگی هستند و بزرگترین اصحاب امام سجاد در میان آنها هستند. اتفاقاً امام باقر (ع) و امام صادق (ع) از بخش ضعیف جامعه کوفه یارگیری کردند. آنچه بهعنوان خاندان زراره و هشام بن حکم میشناسید از گروه ضعیف کوفه هستند. بخش قوی که پول و شمشیر و فکر اعتقادی دارند و محکم پای زید بن علی ایستادهاند جریان غیر برائتی هستند.
پس عرض من این است که تمام مباحثی که در خاندان اهلبیت (ع) رخ داد همه را اعتقادی حساب نکنیم. یک عدهای از روی تقیه و از روی تسامح اعتقادی و سیاسی خیلی از مواضع را میگیرند و میگویند چه نیازی به برائت داریم؟ جریان برائت از دوران امام صادق (ع) که شروع شد جامعه شیعه را متعجب میکرد. فشاری که این جریان میآورند آنقدر سنگین بود که امام صادق مجبور شد از آنها اعلام برائت کنند. طبیعی است که عدهای موضعگیری کنند و بگویند در مقابل حکومت زمان که فشار سیاسی میآورد موضعگیری نمیکنید و شمشیر دست نمیگیرید ولی نسبت به شیخینی اظهار برائت میکنید که الآن نقش سیاسی ندارد.
البته با شما همراه هستم. وقتی میگوییم تشیع به هسته اصلی توجه میکنیم و ممکن است در این هسته قرائتهای مختلف اعتقادی کلامی وجود داشته باشد.
جریان دوم: محمد بن حنفیه و فرزندان ایشان
این جریان، در آغاز و سویه ظاهریاش بعد از عاشورا، یک جریان فرهنگی است و تلاش میکند از حرکت سیاسی پرهیز کند و با یک چهره علمی و فرهنگی تشیع را معرفی کند ولی بهتدریج از درون، آن نگاه سیاسی برجسته میشود و درنهایت یک اختلاطی از جریان فکری و فرهنگی چهره اصلی این گروه را میسازد. این گروه در آینده به دو شعبه فکری و سیاسی تقسیم میشود که ردپای آن را نشان خواهیم داد.
برخلاف تصور رایج امروزی، خط حنیفه اولین مدرسه علمی تشیع را در مدینه ایجاد میکنند. اگر بگوییم بنوحسن(ع)، نمایندگان سیاسی آل علی (ع) هستند محمد بن حنفیه در مدینه میراثبر فکری خاندان امام علی (ع) است. ولی از درون، گرایش سیاسی دارند و کمکم تقویت میشود و گاهی عناصر و افکار اعتقادی و کلامی شیعه به نفع آن مصالح سیاسی مصادره میشود. امتداد این جریان را نیز خواهیم گفت.
این جریان برخلاف بنوحسن (ع) جایگاه سیاسی اجتماعی ندارد؛ زیرا از خاندان پیامبر (ص) نیستند و وجهه آنها انتساب به امام علی (ع) است و طبیعی است در رقابت با بنوحسن (ع) و بنوحسین (ع) ازنظر جایگاه سیاسی اجتماعی فرصت ندارند. فرصتی که پیدا میکنند همان خلأی است که در بنوحسین (ع) بعد از عاشورا پیدا میشود؛ به این دلیل که از امام حسین (ع) غیر از امام سجاد (ع) جوان باقی نمانده است. محمد حنفیه در این فرصت تاریخی برجسته میشود. آن چیزی که برای ما مهم است لایه فکری اعتقادی بنام کیسانیه است که یک شاخه آن در خط غلو خود را نشان میدهد.
جریان سوم: امام سجاد (ع)
این جریانی است که به مدیریت امام سجاد (ع) شکل میگیرد و ازنظر وجهه سیاسی اجتماعی بعد از عاشورا دارای قدرت خاصی نیست. امام زین العابدین(ع) در مقابل بنوحسن (ع) و محمد حنفیه چهره کاریزماتیک ندارد و حرکت فرهنگی را در پیش میگیرد. از منش امام سجاد (ع) در طول ۳۴ سال امامت، حرکت فرهنگی و فرهنگی سیاسی میبینیم؛ اما رویکرد سیاسی به معنایی که در بنوحسن (ع) و بنوحنفیه وجود دارد را در این رویکرد مشاهده نمی کنیم.
*دو تاکتیک اصلی امام سجاد(ع)
۱- تبیین هویت اندیشهای ممتاز اهلبیت (ع)؛ به این معنا که نشان بدهد مکتب اهلبیت (ع) در عرصه معرفت اسلامی و تفسیر قرآن دارای برجستگی است.
۲- شکل دادن به هویت متمایز فکری سیاسی شیعه.
توضیح آن، اینکه استراتژی واحد اهلبیت (ع) پس از عاشورا یک تاکتیک خاصی را رقم زد. نگاه اهلبیت (ع) تا قبل از عاشورا، اصلاح از درون جامعه اسلامی است و بعد از عاشورا با یأس از این حالت تاکتیک اهلبیت (ع) ایجاد جامعه صالح شیعی است. اگر قبلاً قرار است بر اصلاح تأکید شود الآن تاکتیک امام سجاد (ع) ایجاد جامعه متمایز شیعی است.