به گزارش خبرگزاری «حوزه»، آیت الله العظمی سبحانی در تفسیر آیه نخست سوره حجرات به تشریح علل، مصادیق و پیامدهای سبقت گرفتن از خدا و رسول پرداخته اند.
«يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تُقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَىِ اللّه وَرَسُولِهِ وَاتَّقُوا اللّهَ إِنَّ اللّهَ سَمِيعٌ عَليمٌ» (1)
اى كسانى كه ايمان آورده ايد! چيزى را بر خدا و رسولش مقدّم نشمريد(و پيشى مگيريد)، و تقواى الهى پيشه كنيد كه خداوند شنوا و داناست!.
هدف آيه، ايجاد روحيه انضباط اسلامى، در همه افراد با ايمان است؛ انضباطى كه آنان را از هر نوع تقدّم و پيشى گرفتن بر خدا و پيامبر وى باز دارد و از ايجاد هر نوع ترديد و دو دلى، در دستورات او جلوگيرى كند. روح و حقيقت انضباط اسلامى اين است كه همه افراد بايد احكام و قوانين و حقوق فردى و اجتماعى را از يك نقطه الهام بگيرند، و از يك سرچشمه زلال سيراب شوند، و از يك فكر كه از همه فكرها برتر و بالاتر است، پيروى نمايند.
چرا؟ زيرا شخصى كه بايد دستگاه تقنين و تشريع را به گوش درآورد، در درجه نخست بايد يك انسان شناس كامل باشد و از تمام اسرار و رموز و ريزه كارى هاى نهانى انسان و روحيات او آگاه و مطّلع باشد و هيچ نقطه مبهم و مرموزى در زندگى انسان هايى كه براى آنان قانون وضع مى كند، براى او باقى نماند؛ از اين گذشته از هرگونه گناه و لغزش مصون باشد، و هيچ گونه منافعى در اجتماع نداشته باشد تا منافع شخصى، فكر او را تحت الشعاع قرار ندهد و در وضع قوانين، از مصلحت شخصى پيروى نكند و شخصى با اين خصوصيات، جز پروردگار جهان كسى نيست؛ زيرا او است كه از تمام اسرار درونى و برونى ما آگاه است؛ او است كه از هرگونه لغزش و اشتباه مصون است و كوچك ترين سودى در اجتماع ندارد.
بنابراين، بايد تمام افراد با ايمان در برابر چنين مقامى انضباط داشته باشند و ارادۀ خود را بر تشريع او مقدّم ندارند، و همه از آن جا الهام بگيرند و اگر ما اين انضباط شديد را از دست داديم و دستگاه قانون گذارى را تابع خواسته هاى باطنى خود قرار داديم، در صحنه زندگى به سان ارتشى خواهيم بود كه فرماندهى واحدى نداشته باشد، و چنين ارتشى هر چند هم مجهز و آماده باشد، ولى از آن جا كه فرماندهان مختلفى دارد، آن چنان دچار هرج و مرج مى شود كه در اندك زمانى زير فشار قدرت دشمن، نابود مى گردد.
صحنۀ زندگى درست مانند جبهه جنگ است و تمايلات و خواسته هاى هر فرد و يا هر طبقه و گروهى، مانند مراكز فرماندهى است و اختلاف مراكز فرماندهى، افراد را در كشمكش عجيبى قرار مى دهد و آنان را آن چنان دچار هرج و مرج مى گرداند كه حقوق و عدالت از ميان مى رود.
خداوند، لزوم پاى بندى به چنين انضباط شديدى را در اين سوره با اين جمله بيان كرده است:
«لا تُقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَىِ اللّه وَرَسُولِهِ».
در حكم حوادث و وقايع بر خدا و رسول او پيشى نگيريد.
سپس در آيه هفتم این سوره بر عصمت پيامبر از لغزش و اشتباه تكيه كرده و مى فرمايد: «وَاعْلَمُوا أَنَّ فيكُمْ رَسُولَ اللّهِ لَوْ يُطيعُكُمْ فِى كَثير مِنَ الأَمْرِ لَعَنِتُّمْ».
بدانيد پيامبر خدا در ميان شما است؛ اگر در بسيارى از امور از شما پيروى كند، به زحمت مى افتيد.
يعنى، از آن جا كه پيامبر (ص) از سرچشمه وحى الهام مى گيرد، كوچك ترين خطايى در رهبرى او نخواهد بود، ولى اگر او از شما پيروى نمايد، از آن جا كه شما گرفتار تمايلات و خواسته هاى شخصى هستيد، چه بسا دانسته يا ندانسته در ضرر مى افتيد؛ بنابراين، ما در صورتى كه يك جامعه مؤمن و مسلمانان واقعى خواهيم بود كه جمله «لا تُقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَىِ اللّهِ وَرَسُولِهِ» را سرمشق زندگى خود قرار دهيم.
* نمونه هايى از سبقت بر خدا و پيامبر (ص)
بسيارى از افراد با ايمان، در اصلِ تشريع قانون گذارى، انضباط ياد شده را مراعات مى كنند و بدون موافقت نظر اسلام، حكم نكرده و نظر نمى دهند، ولى همين افراد، با اِعمالِ سليقه هاى شخصى و محلىِ خود در عمل به احكام آسمانى، بر خدا و رسول او سبقت گرفته و دستور «لا تُقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَىِ اللّهِ وَرَسُولِهِ» را ناديده مى گيرند، و گاهى بر پايه خيالات نفسانى و يا تحت تأثير محيط، به افكار و سليقه هاى شخصى ـ كه مخالف صريح دستور شرع است ـ رنگ تقدس و تقوا داده، و آن را بر فرمان آسمانى مقدم مى دارند.
آفت ما مسلمانان، بيشتر در اين گونه سبقت جويى ها است، كه حاضر نيستيم حق و حقيقت را به دور از هرگونه پيرايه، مورد عمل قرار دهيم؛ ما اكنون مى توانيم نمونه هايى از اين سبقت جويى را كه در واقع، مقدم شمردن سليقه، بر دستور شرع انور، يا ترس از تفسيق و تكفير گروهى است، بشماريم، ولى براى اختصار، نمونه هايى از اين اعمال سليقه ها را كه در صدر اسلام اتفاق افتاده، بيان کرده و مثال هاى مناسب زمان حاضر به خود خوانندگان واگذار مى گردد:
* روزه گرفتن در مسافرت!
* در ماه مبارك رمضان يكى از سال هاى هجرت، پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) با عده اى از اصحاب خود به سوى مكه حركت كردند؛ وقتى به «كراع الغميم» رسيدند، آن حضرت ظرف آبى خواست و روزه خود را ميان دو نماز ظهر و عصر شكست و دستور داد كه ديگران نيز افطار كنند؛ زيرا خداوند روزه را بر غير مسافر قرار داده است، ولى دسته اى مقدس نما تصور كردند كه اگر با حالت روزه مسافرت كنند، اجر بيشترى خواهند داشت؛ آنان خيال نفسانى خود را بر دستور پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) مقدم داشتند و به حالت روزه باقى ماندند، و پيامبر (ص) نام اين دسته را «جمعيت گناهكار» ناميد.(2)
بزرگ ترين آفت براى اين افراد همين بود كه در آن لحظه كه به سوى جهاد فى سبييل اللّه مى رفتند، از يك نقطه الهام نگيرند و هر دسته اى از فرماندهى خاص پيروى كند.
* ازدواج با مطلقه پسرخوانده
* در دوران عرب جاهلى، ازدواج با همسرِ پسر خوانده، پس از طلاق بر انسان حرام بود؛ خداوند براى كوبيدن اين سنت غلط دستور داد كه پيامبر (ص) عملاً اين سد را بشكند و با زينب مطلَّقه پسر خوانده خود «زيد» ازدواج نمايد؛ پيامبر با زينب ازدواج كرد؛ برخى از افرادِ با ايمان، با اين كه مى دانستند افعال و اقوال پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) بى ملاك نيست و آن حضرت در تمام اين قسمت ها از عالم وحى الهام مى گيرد، شروع به انتقاد كرده، در گوشه و كنار، ازدواج پيامبر (ص) را ازدواجى غير قانونى شمردند.
انگيزه آنها بر اين انتقاد، همان افكار محلى و سليقه هاى شخصى موروثى بود، كه ازدواج با همسرِ پسر خوانده را يك عمل نامشروع جلوه مى داد؛ قرآن در تخطئه و كوبيدن اين گونه انتقادهاى نا به جا ـ كه حاكى از عدم ايمان به حقيقت نبوت و شرع انور است ـ در سوره احزاب آياتى دارد كه به نقل و ترجمه يكى از آنها اكتفا مى كنيم:(3)
«وَمَا كانَ لِمُؤْمِن وَلا مْؤمِنَة إِذا قَضَى اللّهُ وَرَسُولُهُ أَمْراً أَنْ يَكُونَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ وَمَنْ يَعصِ اللّه وَرَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلالاً مُبيناً».(4)
«هنگامى كه خدا و رسول او دستورى دادند، براى مردان و زنان با ايمان جاى اعتراض و اختيار نيست؛ هر كس خدا و رسول او را نافرمانى كند، آشكارا گمراه شده است».
مرحوم طبرسى مى فرمايد: منظور از جمله «لا تُقَدِّمُوا...» يك معناى وسيعى است؛ حاكى از آن كه افراد با ايمان بايد در هيچ كار و مطلبى بر خدا و پيامبر او سبقت نگيرند، و آن چه ما آن را تشريح كرديم، در حقيقت مصداقى از اين معناى وسيع بود.
* اسلام واقعى همان تسليم است
اسلام واقعى همان حالت تسليم در برابر خدا است؛ حتى امير مؤمنان(عليه السلام)در معرفى حقيقت اسلام، به يك جمله اكتفا مى كند و مى فرمايد: «اسلام همان تسليم در برابر دستورات خدا است»(5)؛ يعنى مسلمان واقعى كسى است كه همه فرمان هاى خدا را ـ خواه به سود او تمام گردد يا به زيان او، خواه مطابق خواسته درونى او باشد، يا مخالف آن ـ براى خاطر خدا، و به منظور كسب رضاى او انجام دهد؛ ولى گروهى كه اين حالت در آنها نيست، در صورتى سنگ دين و مذهب را به سينه مى زنند كه دين را حافظ منافع خود ببينند؛ يعنى هر موقع كه آيين و مذهب را مطابق خواسته هاى درونى خود تشخيص دهند، جانانه از اسلام و مذهب دفاع مى كنند، ولى وقتى آن را مخالف منافع و تمايلات خود تشخيص دادند، به بهانه هاى مختلفى از آن شانه خالى مى نمايند؛ در چنين افرادى، تسليم واقعى كه اساس و ريشه اسلام است، وجود ندارد.
* قبول اسلام با شرط و شروط!
* تميم بن جراشه با گروهى به نمايندگى از طرف قبيله «ثقيف» رهسپار مدينه شدند، و آمادگى قبيله خود را براى پذيرفتن اسلام تحت شرايطى اعلام كردند؛ پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود: شروط خود را بنويسيد تا ببينيم. آنان در نوشتن شروط، به على(عليه السلام) مراجعه كردند و درخواست نمودند كه على(عليه السلام)قراردادى را به شرح زير تنظيم كند:
قبيله ثقيف با يك سلسله شرايطى اسلام مى آورند كه ربا و زنا براى آنان حلال باشد و پيامبر، آنان را از خواندن نماز معاف بدارد، على(عليه السلام) از نوشتن چنين قراردادى خوددارى كرد. آنان به خالد بن سعيد بن عاص مراجعه كردند؛ او صورت قرارداد را تنظيم كرد. وقتى نامه را خدمت پيامبر بردند و براى ایشان خواندند، حضرت سخت ناراحت شدند و با انگشت خود نامه را تغيير داده، سپس نامه را امضا نمودند.(6)
با توجه به حديث ياد شده از اميرمؤمنان(عليه السلام) درباره اسلام، چنين افرادى، فاقد اسلام واقعى، كه همان تسليم مطلق در برابر حق است ـ مى باشند؛ آنان اسلام را از آن نظر مى خواهند كه با شهوات و تمايلات آنها سازگار باشد، و در غير اين صورت آن را از صحنه زندگى طرد مى نمايند.
ابن هشام نقل مى كند كه آنان از پيامبر (ص) درخواست كردند كه بزرگ ترين بت آنها «لات» تا سه سال شكسته نشود و بزرگ ترين فريضه الهى (نماز) از آنان برداشته شود، پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم)فرمود: يك لحظه هم اجازه نمى دهم بت قبيله، مورد پرستش قرار گيرد و (آيينى) هم كه در آن، نماز و ارتباط با خدا، و مراسم بندگى نباشد، پيكر بى روحى است كه حاصلى در بر ندارد.(7)
* در اِحرام باقی می مانیم!
* پيامبر عالى قدر اسلام در سال حجة الوداع، پس از آن كه از سعى ميان صفا و مروه فارغ گرديد، رو به زايران خانه خدا كرد و فرمود: كسانى كه قربانى همراه خود نياورده اند، با كوتاه كردن مو و يا گرفتن ناخن از احرام خارج شوند، ولى كسانى كه مانند من قربانى همراه خود آورده اند، بايد به حالت احرام باقى بمانند، تا لحظه اى كه قربانى خود را در «منا» سر ببرند.
اين كار بر گروهى سخت و گران آمد، و عذر آنان اين بود كه براى ما گوارا نيست كه پيامبر (ص) در حال احرام باشد و ما از احرام خارج شويم و چيزهايى كه بر او حرام است، براى ما جايز و حلال گردد. و گاهى مى گفتند: صحيح نيست، ما جزء زايران خانه خدا باشيم و قطرت آب غسل، از سر و گردن ما فرو بريزد.
ديدگان پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) به «عمر» افتاد كه در حالت احرام باقى بود، و به او گفت: آيا همراه خود قربانى آورده اى؟! گفت: نه، فرمود: چرا از احرام خارج نشدى؟
وى گفت: براى من گوارا نيست كه از احرام خارج شوم، ولى شما به همان حالت احرام بمانيد، پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود: تو نه حالا، بلكه تا روز مرگ به همين عقيده باقى خواهى ماند.
پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) از ترديد و دودلى مردم ناراحت شد و گفت: «لَوْ كُنْتُ اِسْتَقْبَلْتُ مِنْ أَمرى ما استَدْبَرْتُ، لَفَعَلْتُ كَما أَمَرْتُكُم» اگر آنچه را كه پشت سر نهادم پيش بينى مى كردم، مانند شما بدون اين كه قربانى همراه داشته باشم، به زيارت خانه خدا مى آمدم، امّا چه كنم، من قربانى همراه خود آورده ام و به فرمان خدا: «حَتّى يَبْلُغَ الْهَدْىُ مَحِلَّه»(8) بايد در حال احرام بمانم، تا روز منا، قربانى خود را در قربانگاه منا سر ببرم، ولى هر كسى كه قربانى همراه نياورده، بايد از احرام خارج شود و آنچه را كه انجام داده است، عمره محسوب نمايد و بعداً براى حج، احرام ببندد.(9)
اما شگفت انگيزتر از همه، اعتراضى بود از طرف برخى از ياران رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) به افرادى كه از احرام درآمده و با زنان خود نزديكى كرده، و قطرات آب غسل از صورت آنها مى ريخت؛ آنان به ايشان مى گفتند: آيا شرم نمى كنيد كه رسول خدا در حال احرام باشد، و شما از احرام بيرون آييد و آب غسل از سر و صورت شما فرو ريزد؟ پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) از شنيدن اين سخن، سخت ناراحت شد و فرمود: من خود گفتم كه چنين كنند، و اگر من نيز قربانى همراه خود نمى آوردم، مانند آنها از احرام بيرون مى آمدم.(10)
اسلام واقعى آن است كه هنگامى انسان بر سر دو راهى اختلاف ميان «مذهب» و «خواسته هاى درونى» قرار گرفت، دستور مذهبى را ترجيح دهد؛ زيرا تسليم در غير اين صورت، يعنى انطباق مذهب با تمايلات درونى، نشانه اسلام واقعى نيست.
مثلاً محبت و علاقه فردى به ديگرى، زمانى مسلّم و ثابت مى شود كه هنگام بروز اختلاف ميان وى و كسى كه مورد علاقه اوست، نظر دوست را ترجيح دهد و اگر در اين مورد نظر خود را مقدم بدارد، معلوم مى شود كه موافقت با او در موارد ديگر به منظور علاقه به وى نبوده است، بلكه از آن جهت بوده كه منافع خود را در خواسته هاى دوست تأمين مى ديده است و اين حقيقت در آيه زير به خوبى منعكس است:
«إِنَّ الّذينَ يَكْفُرُونَ بِاللّهِ وَرُسُلِهِ وَيُريدُونَ أَنْ يُفَرِّقُوا بَيْنَ اللّهِ وَرُسُلِهِ وَيَقُولُونَ نُؤْمِنُ بِبَعْض وَنَكْفُرُ بِبَعْض وَيُريدُونَ أَنْ يَتَّخِذُوا بَيْنَ ذلِكَ سَبييلاً أُولئِكَ هُمُ الكافِرُونَ حَقّاً».(11)
«افرادى كه خدا و پيامبران او را انكار كرده اند و مى گويند: به بعضى ايمان مى آوريم، و بعضى ديگر را قبول نداريم و مى خواهند راهى ميان اين دو انتخاب كنند؛ اينان در حقيقت همان كافران هستند».
اين آيه به صورت روشن، تفكيك كنندگان دستورهاى الهى از يكديگر را كافرِ واقعى و حقيقى خوانده و هرگز در آنها سهمى از ايمان نمى بيند.
بنابراين، اسلام يك واحد به هم پيوسته است كه به هيچ وجه تجزيه بردار نيست و در حقيقت ايمان به خدا، ايمان به نبوت پيامبر وى، ايمان به جانشينان او و عمل به احكام و قوانين آيين او، يك واحد مركب است كه از امورى تشكيل يافته است و جدايى افكندن ميان آنها در اعتقاد و يا عمل، خروج از تسليم واقعى است كه اساس اسلام را تشكيل مى دهد.
بر همين اساس، خداوند منكران پيامبر (ص) را منكر خدا معرفى كرده، و ريشه انكار نبوت پيامبر اسلام (ص) را، انكار خدا دانسته است؛ چنان كه در آيه اى چنين فرموده است: «فَإِنَّهُمْ لا يُكَذِّبُونَكَ وَ لكِنَّ الظَّالِمينَ بِآياتِ اللَّهِ يَجْحَدُونَ»؛(12) آنها تو را تكذيب نمى كنند؛ بلكه ظالمان، آيات خدا را انكار مى نمايند؛ زيرا اگر آنان در برابر خدا تسليم بودند، ديگر به پيامبر او اعتراض نمى كردند و با ديدن معجزات و دلايل كافى، بر سر دو راهى نمى ماندند، ولى چون خداوند متعال بالاتر از آن بود كه با او مخالفت ورزند، خواه ناخواه نسبت به وى، تظاهر به تسليم نموده و با فرستادگان وى به مخالفت برمى خاستند.
پاورقی:
(1)- حجرات 1.
(2)- «سمّاهمْ رسول اللّه عصاة»(وسائل الشيعه، ج7، ص 125).
(3)- رك: احزاب(33) آيه 4، 5، 36 و 40.
(4)- همان، آيه 36.
(5)- «الإسلام هو التسليم»(نهج البلاغه، حكمت 125).
(6)- ابن اثير، اسد الغابة، ج1، ص 216.
(7)- سيره ابن هشام، ج2، ص 540.
(8)- به حال احرام باقى بمانيد تا اين كه قربانى را در محل خود، «منا» سر ببُريد.
(9)- بحار، ج21، ص 319؛ مرحوم فيض كاشانى در وافى (ج8، ص 32) كلام پيامبر را به گونه ديگرى تفسير نموده است.
(10)- بحار، ج2، ص 386.
(11)- نساء، آيه 151.
(12)- انعام، آيه 33.
منبع: کتاب «نظام اخلاقى اسلام» ص 43-33. آیت الله العظمی سبحانی.