جمعه ۲ آذر ۱۴۰۳ |۲۰ جمادی‌الاول ۱۴۴۶ | Nov 22, 2024
حجت الاسلام والمسلمین محمد باقر تحریری

حوزه/ حضرات معصومین در قالب دعا چقدر لطیف سخن می‌فرمایند و در این قالب تمام افکار انحرافی از دیدگاه‌های سایر مذاهب اسلامی که برخی از آن‌ها برای ایجاد خدای متعال زمان ایجاد کرده‌اند را نفی می‌کنند.

به گزارش خبرگزاری «حوزه»، حجت‌الاسلام‌ والمسلمین محمدباقر تحریری در ادامه شرح فقرات دعای افتتاح  در این فراز از دعا به عظمت الهی و نامحدود بودن کمالات وجودی حق‌تعالی می پردازد.

الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي لَيْسَ لَهُ مُنَازِعٌ يُعَادِلُهُ وَ لَا شَبِيهٌ [شِبْهٌ‏] يُشَاكِلُهُ وَ لَا ظَهِيرٌ [ظَهْرٌ] يُعَاضِدُهُ قَهَرَ بِعِزَّتِهِ الْأَعِزَّاءَ وَ تَوَاضَعَ لِعَظَمَتِهِ الْعُظَمَاءُ فَبَلَغَ بِقُدْرَتِهِ مَا يَشَاء

حق متعال منازع و شبیهی ندارد

الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي لَيْسَ لَهُ مُنَازِعٌ يُعَادِلُهُ وَ لَا شَبِيهٌ [شِبْهٌ‏] يُشَاكِلُهُ

در این قسمت از حمد الهی، ویژگی‌های دیگری از ذات مقدس حق و اوصاف و افعال او را بیان می‌کنند و این موارد به‌صورت قضایای سلبیه مطرح می‌شود که بیانگر شدت وجودی حق‌تعالی است. خصوصیت اوصاف سلبیه این‌چنین است گر چه مفاهیم سلبی دارد، لکن هرکدام به لحاظ خودش مسلوب امور محدود و ناقص و امور ناگوار است. به لحاظ وجود اوصاف وجودیه و افعال، که سلب امر ناقص تأکید در اثبات امر کمالی است. لذا می‌فرماید: ستایش مطلق برای آن خدایی است که منازعی برای او نیست، گاهی گفته می‌شود با این شخص شخص دیگری نمی‌تواند منازعه کند و گاهی گفته می‌شود: به‌طورکلی این شخص منازعه کننده‌ای ندارد؛ تعبیر دوم در بیان شدت کمال وجودی تعبیر بسیار رسایی است.  

 خدای متعال منازعی ندارد که عدل او باشد و شبیهی ندارد تا شکل او باشد، چون این دو امر و همین‌طور امر سوم که سلب می‌شود، فرع بر این است که موجودات در عرض وجود حق‌تعالی باشند که گفته می‌شود این وجود منازع کمالات این وجود است و می‌تواند در برابر کمالات او بایستد و او را از رسیدن به کمالاتش منع کند.

شبیهی برای خداوند وجود ندارد

 همچنین در مسئله شکل داشتن که اگر بگوییم این وجود باوجود دیگری شبیه است، این مطلب بیانگر محدودیت آن وجود است، به‌عنوان‌مثال اگر می‌گوییم: این دو فرش شبیه به هم هستند، از جهت رنگ و نخ و امور دیگر هرکدام مرزی دارند در شباهت و در ضدیت نیز این‌چنین است، در این صورت مجموعه‌ای از مشترکات و مجموعه‌ای از مختصاتی قابل‌مشاهده هستند که این امور بیانگر محدودیت موجود می‌شود اما وقتی به هر قسمی سلب محدودیت می‌شود یعنی نامحدودیت حق‌تعالی تأکید می‌شود، قهراً آن موجودی که محدودیت وجودی ندارد، در مقام ایجاد هم کمک‌کننده ندارد، « وَ لَا ظَهِيرٌ [ظَهْرٌ] يُعَاضِدُهُ»  کمک‌کننده‌ای که مددکار او باشد وجود ندارد، این نکته عقلی که در بحث‌های عقلی گفته می‌شود و در تحلیل‌های عقلانی از موجودات هم به این معنا رسیده می‌شود که ایجاد فرع بر وجود است، هر چیزی که بخواهد ایجاد داشته باشد، فرع بر مرتبه وجودی‌اش است که مرتبه وجودش در چه حدی باشد، زیادت فرع بر اصل محال است، این هم یکی از مسائلی است که استفاده می‌شود که در امری، شاخ و برگ و فروعاتش بیشتر از اصلش باشد و این فروعات در اصل آن نباشد، به‌حسب کمی ممکن است چیزی ریشه‌اش کمتر از شاخ و برگ‌هایش باشد، امکان دارد، اما آنچه را که در این شاخ و برگ هست در این ریشه و در این تنه به‌صورت منبسط پخش می‌شود. به این نکات خوب دقت کنید، از این تعبیرات دعاها این نکات را استفاده کنیم، چراکه کمک‌کننده در مقام فعل و تأثیر مطرح می‌شود، حضرت ابتدا هم‌ردیف ازنظر وجودی را نفی می‌کند، چه ضد و چه شبیه، پس آن حقیقتی که محدودیت وجودی ندارد در مقام ایجاد هم محدودیت ندارد، پس ایجاد فرع بر وجود است، اگر وجودی محدود باشد اثر و ایجادش هم محدود است و این نکته هم از این بحث استفاده می‌شود.

نتیجه تحلیل دقیق ادعیه امام شناسی است

 این‌ها مسائل مهم عقلانی است که در قالب دعا بیان‌شده است، دعاها از زبان کسانی صادر می‌شود که به همه موازین معرفتی احاطه دارند، هم‌زبان حال بنده به حق‌تعالی را بیان می‌کند و هم دیدگاه‌های بنده نسبت به حق‌تعالی را مطرح می‌کند، پرداختن به یک جنبه نباید ما را از پرداختن به جنبه‌های دیگر دعا غافل کند، اینکه ما ببینیم این دعا از زبان چه کسی صادرشده ست، این دعا فعل امام است و فعل متفرع بر وجود فاعل است و تحلیل دقیق این دعاها در حقیقت امام شناسی باواسطه است که قهراً ما را به خداشناسی می‌رساند و همه این‌ها از راه عقل است، ما نمی‌توانیم راه عقل و تحلیل‌های دقیق عقلی را کنار بگذاریم، نه دررسیدن به معارف قرآن و نه دررسیدن به معارف روایات و دعاها.

پندار کسانی که راه عقلی را از راه قرآن و سنت جدا پنداشته‌اند، جز پنداری نیست، این‌ها دلخوشند و خیال می‌کنند راه دیگری دارند، ائمه(ع) با عقلا صحبت کرده‌اند و قرآن هم با عقلا صحبت کرده است، «لعلهم یعقلون» ، برخی از افراد با اصطلاح خاصی دشمنی دارند، اصطلاح را کنار می‌گذاریم، خود اصطلاح را به کار می‌برد اما نام آن را نمی‌برد برهان را به کار می‌بندد اما لفظ برهان را نمی‌آورد، قرآن برهان است، برهان یعنی راه روشن، اگر راه روشن در درون انسان نباشد، چگونه می‌تواند بیرون را درک کند؟ باید کسی پا را روی عقل بگذارد تا چنین حرف‌هایی را بزند.

عظمت الهی و نامحدود بودن کمالات وجودی حق‌تعالی

قَهَرَ بِعِزَّتِهِ الْأَعِزَّاءَ وَ تَوَاضَعَ لِعَظَمَتِهِ الْعُظَمَاءُ فَبَلَغَ بِقُدْرَتِهِ مَا يَشَاء

فاء در « فَبَلَغَ » فاء تفریع یا نتیجه است به این معنا که عظمت الهی و نامحدودیت وجودی و کمالات وجودی حق‌تعالی به‌گونه‌ای است که هر موجودی که وجود خودش و کمالات خودش را می‌بیند و به آن افتخار می‌کند و برای آن‌یک حیثیتی قائل است همه مقهور وجود و کمالات وجودی حق‌تعالی هستند، چه بفهمند و چه نفهمند، چه اقرار کنند و چه اقرار نکنند، چون وقتی ما به موجودی که ادعای عزت می‌کند توجه کنیم، من‌جمله خودمان، هر موجودی از جهت مرتبه وجودی خودش را نشان می‌دهد، به هر موجودی نگاه کنیم در درک اولیه به خود موجود و شئون وجودی‌اش توجه می‌کنیم و زبان حال یا قال او من است و این من گفتن بیشتر بروز و ظهور دارد هر موجودی این‌چنین است اما اگر خوب دقت کنیم این من از خود او نیست، این من فقیر است، عزت او مطلق نیست، عزت او نسبی است، من نسبت به زیردستم ادعا می‌کنم و نسبت به بالادست خودم مقهورم، گاهی ناخودآگاه نسبت به موجود ضعیف هم اظهار عجز می‌کنم، قصد ندارم اما علیرغم اینکه نمی‌خواهم خضوع داشته باشم، به‌گونه‌ای آفریده‌شده‌ام که در برابر این جماد زانو می‌زنم و از او درخواست می‌کنم، من گرسنه‌ام و تشنه‌ام، به من خوردنی و آشامیدنی ببخش، خودم این جماد را رشد داده‌ام، خود زحمت کشیدن هم به‌گونه‌ای زانو زدن است، همه این‌ها را که بررسی کنیم متوجه می‌شویم که تمام این‌ها همراه با ذلت است، ادعای انانیت می‌کنم اما این انانیت‌ها همراه با ذلت است، حتی عظیمی که عظمت را به خودش بسته است، جبارانی که عظمت را به خودشان بسته‌اند و ادعا می‌کنند، چه بفهمند و چه نفهمند در تمامی شئونشان کوچک هستند.

وَ تَوَاضَعَ لِعَظَمَتِهِ الْعُظَمَاءُ

موجودات عظیم در برابر عظمت حق تواضع کرده‌اند، چراکه به هر حیثیتی از حیثیات موجودات نگاه کنیم می‌بینیم به موجود دیگری ربط دارد و این ربط یا در حدوثش یا در بقاء او، بیانگر این است که هیچ بزرگی‌ای از خودش ندارد و کسی که این ربط را همراه باوجود ایجاد کرده است که این وجود بدون ربط نیست و عین ربط است، در برابر او اظهار کوچکی می‌کند، این‌ها امور تکوینی است که موجودات و انسان چه بفهمد و چه نفهمد این حقیقت در کمون وجود او هست، چراکه او حقیقت مطلق است، محدودیت دارد، هر محدودی تکیه وجودی به شئون وجودی آن نامحدود می‌کند، پس این نتیجه آن مطالب قبلی می‌شود.

 بنابراین در مقام اظهار وجود، خدای متعال به خودش تکیه کرده است و هیچ‌چیزی نمی‌تواند برای او اظهار وجود کند، و کمالات وجودیه او را اظهار کند و در تأثیرگذاری خدای متعال موجب بشود و تأثیر بگذارد، تأثیرگذاری و فاعلیت خدای متعال ذاتی است و به مشیت او تکیه کرده است.

 « فَبَلَغَ بِقُدْرَتِهِ مَا يَشَاء»

 هر موجودی را در هر مرتبه‌ای از هستی که ملاحظه کنیم، جز به قدرت مطلق حق‌تعالی قیام ندارد چه این موجود در آناتی موجود بشود و از بین برود یا این وجود ازنظر زمانی محدودیتی نداشته باشد، فرقی ندارد، ما نمی‌توانیم برای قدرت حق‌تعالی حدومرزی قائل بشویم، خدایا تو آن‌وقتی قدرت و اختیارداری که از این زمان دست به ایجاد بزنی، ما و عقل چه‌کاره هستند که چنین تکلیفی معین کنند که البته نمی‌کنند، موازین دقیق عقلی چنین حکمی را نمی‌کنند، بلکه برعکس است، خوب دقت کنید چراکه این مباحث، مباحث دقیق عقلی و قرآن و سنت است، بعد از اثبات حق و درک اجمالی از وحدانیت مطلقه حق، همه‌چیز فرع این دو مسئله می‌شوند، ایجاد حق زمان ندارد، زمان ویژگی برخی از موجودات و مخلوقات خدای متعال است، خودش فوق زمان و مکان است، وقتی ما حق‌تعالی را به وحدانیت مطلقه که با بساطت مطلقه ملازم است را درک کردیم، بسیاری از مسائل برای ما حل می‌شود و اساس معارف قرآن بر این دو مسئله است؛« قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَد؛ اخلاص آیه 1» همه معارف قرآن در این‌یک آیه خلاصه‌شده است که خودش خیلی حرف دارد.

بالاترین ظلم‌ها، ظلم اعتقادی است

حضرات معصومین در قالب دعا چقدر لطیف سخن می‌فرمایند  و در این قالب تمام افکار انحرافی از دیدگاه‌های سایر مذاهب اسلامی را نفی می‌کنند که برخی از آن‌ها برای ایجاد خدای متعال زمان ایجاد کرده‌اند و می‌گویند خدا آن‌وقتی اختیار دارد که بعد از مثلاً 360000 سال دست به ایجاد بزند برخی از متکلمین این را می‌گویند، خیر، مشیت و اختیار او ذاتی است و شما نمی‌توانید صاحب‌اختیار اوباشید، وقت معین کردن برای او یعنی شما صاحب‌اختیار اوباشید، قبل و بعدازآن من اختیار نداشته باشم، این یعنی از حد وجودی‌ات تخطی کرده‌ای و قائل به این عقیده ظلم کرده است چراکه ظلم مراتبی دارد و بالاترین ظلم، ظلم اعتقادی است، « إِنَّ اللَّهَ لا يَغْفِرُ أَنْ يُشْرَكَ بِهِ» 1 و « إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظيمٌ »2  اگر به این مطالب دقت داشته باشید و این مسائل را با یکدیگر جمع کنید از آن‌ها به دست می‌آید که اعتقادات سالم در چه حدی از اهمیت است، که معارف عملی و اخلاقی و خود عمل و اخلاق بر معارف حقه اعتقادی متفرع است.

درسی آموزنده از امام علی (علیه‌السلام)

علی(ع) در جنگ جمل باکسانی به مقابله پرداخته‌اند که سال‌ها در رکاب نبی اکرم شمشیر زده و عنوان صحابی پیامبر(ص) و ام‌المؤمنینی را یدک می‌کشند البته ما یک‌چیزی می‌بینیم و می‌شنویم و می‌خوانیم و به عمق مطلب پی نمی‌بریم  موقعیت بسیار حساس بوده است، چه کسانی در غربال اسلام ناب محمدی(ص) غربال شدند؟! باید این‌ها بررسی بشود، ازیک‌طرف مظلومیت امیرالمؤمنین و درجه بالای معرفت  و ثبات قدم ایشان درراه دین از سوی دیگر، اینکه ایشان از اولوالعزم از رسل غیر از نبی اکرم(ص) بالاتر است و این‌ها مطالب بی‌حسابی نیست، اولوالعزم را که اولوالعزم گفته‌اند، ازآن‌جهت است که از ایشان  پیمان سخت گرفته‌اند که در برابر میثاق ازلی حق‌تعالی محکم بایستند و در برابر تمامی واکنش‌ها قد خم نکنند، علی(ع) از تمام آن‌ها غیر از نبی اکرم(ص) به جهت حفظ و حراست ایشان از کیان و بینش اصیل اسلامی بالاتر است، لذا در جنگ جمل شخص اعرابی از ایشان سؤال می‌کند اینکه شما می‌گویید خدا واحد است یعنی چه؟ و یک بحث عمیق اعتقادی را مطرح می‌کند و شما ملاحظه کنید به‌حسب عادت و با این وضع ذهن همیشه مشغول است که به‌طور دقیق از موازین دقیق الهی تخطی نکند و حرفش را به‌موقع بزند و برخورد عملی خود را به‌موقع به‌جا بیاورد، اصحاب ایشان اطراف اعرابی را می‌گیرند که الآن چه وقت این سؤالات از امیرالمؤمنین است و به قول بنده مگر نمی‌بینی فکر ایشان مشغول است خیال می‌کردند علی(ع) مثل خودشان است و تا مشکلی برایش پیش بیاید از دیگر مسائل غافل می‌شود، خیر، علی(ع) مظهر این صفت حق‌تعالی است که « یا من لا یشغله شأن عن شأن» حضرت هم این را نشان داد و فرمود ما برای همین می‌جنگیم که این معارف دین را بفهمیم(3) ، کسانی که در برابر علی(ع) قیام کردند نفهمیدند و نخواستند که بفهمند، بر اساس هوای نفسشان حرکت کردند، لذا علی(ع) ابتدا تا مدتی همواره ارشاد می‌کردند و گوش زد می‌کردند که یا زبیر، مگر پیامبر نفرمود که علی محور حب و بغض است؟ او یک تنبه اجمالی پیدا کرد و رفت، طلحه و عایشه این‌طور نبودند، سگ‌های دشت حوأب (4) آمدند و پیامبر اکرم(ص) خبر داده بود که در چنین وادی‌ای قرار می‌گیرید زوزه‌های سگ‌ها را هم شنیدند و حضرت به آن‌ها تنبه داد، اما وقتی هوای نفس غلبه کند، « حب الشي‏ء يعمي و يصم‏ » (5) اگر درکشان از این مفاهیم اولیه اسلامی به‌طور صحیح بود، این‌همه باهم اختلاف نمی‌کردند، ما هم همین‌طور هستیم و اگر واقعاً زیر بیرق ائمه(ع) برویم این‌همه اختلافات اصولی در بحث‌هایمان پیش نمی‌آید، لااقل طبق دستورات آن‌ها حرکت می‌کنیم و می‌گوییم درجات معرفت مختلف است و من چرا او را تکفیر کنم و او چرا من را تکفیر کند، او به‌اندازه خودش می‌فهمد و او نباید بگوید مرحله بالاتر باطل است و من اگر مرحله‌ام بالاتر است نباید بگویم تو باطل هستی، این دستورات ائمه است.

پاسخ حضرت به اعرابی

 به‌هرحال حضرت در جواب اعرابی فرمودند: واحدیت چهار معنا دارد و دو معنای آن باطل است و به خدای متعال نسبت داده نمی‌شود و دو معنای آن نسبت داده می‌شود که معنای دومی که حضرت فرمودند خلاصه‌اش این است که حق‌تعالی درنهایت بساطت وجودی قرار دارد، چنین کسی هیچ مقابلی ندارد، کسی با آن‌ها تعیین تکلیف نمی‌کند، خدای متعال عقل را آفریده است تا واقعیات فهمیده شود، عقل که می‌گوید یجب، واجب است خدا این کار را بکند، در بحث‌ها دقت داشته باشید که به ملاحظه اوصاف خدای متعال این «یجب» را بیان می‌کند نه اینکه از خودش چیزی را به خدا تحمیل بکند، یعنی خدای متعال که حکیم است، حکمت الهی اقتضا می‌کند که برای بشر رسولانی را بفرستد، «یجب علیه ان یرسل الرسول»، همین تعبیر را در قرآن کریم با لام می‌آورد، « رُسُلاً مُبَشِّرينَ وَ مُنْذِرينَ لِئَلاَّ يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللَّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ » 6 پيامبرانى كه مژده‏رسان و بیم دهنده بودند تا مردم را [ در دنيا و آخرت در برابر خدا ] پس از فرستادن پيامبران ، عذر و بهانه و حجتى نباشد.

پس جایگاه درک عقلانی این است که از تحلیل صحیح واقعیاتی که خدای متعال دارد، ایجاد را بر اساس داشته‌های خدا می‌کند، اساس احکام الزامی که در مباحث کلامی مطرح می‌شود این است، جایگاه مطالب را ما خوب در نظر بگیریم.

 بنابراین اگر خدای متعال در مسائل عملی هم آثاری را مترتب می‌کند، بر کارهای خوب اثر خوب و بر کارهای بد اثر بد می‌گذارد، این هم در تحت مشیت خودش است، هیچ امری در عالم تحقق پیدا نمی‌کند که از مشیت خدای متعال خارج باشد، درک عقلانی هم نسبت به این امور بر اساس مشیت خدای متعال است خدای متعال  خواسته است این بشر واقعیات را این‌گونه درک کند لذا باید این طریق را برود بر همین اساس خدای متعال حجت را بر انسان تمام می‌کند، لذا در روایات هست که « إِنَّا مَعَاشِرَ الْأَنْبِيَاءِ نُكَلِّمُ النَّاسَ عَلَى قَدْرِ عُقُولِهِمْ.»7   ما گروه انبیاء مأمور شده‌ایم که با مردم به‌اندازه عقلشان حرف بزنیم و در ابواب عقل اصول کافی هست که فرموده‌اند خدای متعال با هرکسی به‌اندازه عقلش احتجاج می‌کند و کسی که در جمهوری اسلامی و در شهر قم نشو و نما دارد، با کسی که در آن‌طرف عالم است و این معارف حتی به‌صورت احتمالی به گوش او نخورده است، مساوی نیست و این‌ها به‌صورت یکسان محاسبه نمی‌شوند.

پی‌نوشت‌ها

 1 نساء 48

  2لقمان 13

 3  مقدام بن شريح بن هانى از پدرش نقل مى‏كند كه گفت: در جنگ جمل يك نفر اعرابى! بلند شد و گفت: يا امير المؤمنين! آيا مى‏گويى خداوند يگانه است؟ مردم به او حمله كردند و گفتند: اى اعرابى آيا نمى‏بينى كه امير المؤمنين در چه حالى از دل‏مشغولى است؟ امير المؤمنين فرمود: رهايش كنيد، آنچه اين اعرابى مى‏خواهد همان است كه ما از اين قوم مى‏خواهيم. سپس گفت: اى اعرابى! سخن گفتن از اينكه خدا يكى است چهار قسم است، دو قسم آن بر خدا جايز نيست، ولى دو قسم آن را مى‏توان بر خدا ثابت نمود، آن دو قسمى كه جايز نيست اين است كه شخص بگويد:

خدا يكى است و منظور از لحاظ شمارش و عدد باشد، اين جايز نيست، چون چيزى كه دوّمى ندارد داخل در باب اعداد نيست، آيا نمى‏بينى كه هر كس بگويد: خداوند سوّمى از سه تاست كافر شده است؟ همچنين اگر بگويد: خدا يكى از مردم است و منظور او نوعى از جنس باشد اين نيز روا نيست، چون تشبيه است و پروردگار، برتر از آن است.

و اما دو وجهى كه جايز است، سخن شخص است كه بگويد: خدا يكى است و در ميان موجودات مانند ندارد، پروردگار ما چنين است و نيز سخن شخص كه بگويد:

خداوند از نظر معنا يكى است و منظورش اين باشد: خدا نه در وجود و نه در عقل و نه در وهم قابل قسمت نيست، پروردگار ما چنين است.« الخصال / ترجمه جعفرى، ج‏1، ص: 9»

 4 : پيغمبر صلى اللَّه عليه و آله به زنان خود فرمود: اى كاش مى‏دانستم كداميك از شما سوار بر شتر ادبب (شتر پرپشم) هستيد كه سگهاى حوأب (نام مكانى است) اطراف آن پارس مى‏كنند، پس بسيارى در اطراف آن از راست و چپ كشته خواهد شد. و بعد از آنكه نزديك به هلاكت شود و تا دم مرگ رود،نجات خواهد يافت. «حوأب» چاه آبى بود متعلّق به قبيله بنى عامر، و «جمل أذيب»، (چنان كه گفته‏اند): «ذئبه» بيماريى است كه چهارپايان بدان مبتلا مى‏گردند، و نيز گفته مى‏شود: «برذون مذءوب» اسب تاتارى (يابو) كه دچار بيمارى شده را گويند، و بگمانم «جمل أذيب» هم از همين لغت باز گرفته شده، و اينكه گفته است: «تنجوا بعد ما كادت» يعنى نجات مى‏يابد بعد از آنكه بسر حدّ هلاكت رسيد.« معاني الأخبار / ترجمه محمدى، ج‏2، ص: 227»

  5 الوافي، ج‏1، ص: 99

 6 نساء 165

 7 المحاسن، ج‏1، ص: 195

ارسال نظر

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha