به گزارش خبرگزاری «حوزه» حجتالاسلاموالمسلمین محمدباقر تحریری در ادامه شرح فقرات دعای افتتاح در این فراز از دعا به بررسی جایگاه معرفت النفس در درک معارف توحیدی می پردازد.
الْحَمْدُ لِلَّهِ خَالِقِ الْخَلْقِ بَاسِطِ الرِّزْقِ فَالِقِ الْإِصْبَاحِ ذیالجلال وَ الْإِكْرَامِ وَ الْفَضْلِ [وَ التَّفَضُّلِ] وَ الْإِحْسَانِ [والانعَامِ] الَّذِي بَعُدَ فَلَا يُرَى
تاملی در اوصاف جلالی و جمالی حق متعال
ذیالجلال وَ الْإِكْرَامِ
در این فراز از دعا، ستایش پروردگار متعال به جهت کمالات دیگری از کمالات وجودی حق متعال صاحب جلال و اکرام است، این دو تعبیر نوعاً به اوصاف جلالیه و جمالیه خدای متعال دلالت دارد که خدای متعال هم صفت جلالی دارد و خاصیت صفت جلال بهگونهای طرد کردن و دور کردن و جدایی است، البته این تعابیر بهصورت کلی است و باید آن را در اوصاف جزئیتر پیدا کرد و معنایش را بهتر درک کرد.
صفت غضب یکی از اوصاف جزئی مسئله صفت جلال الهی است. غضب هم گاهی بهصورت عذاب ظهور میکند که جزئیتر میشود. عذاب یک نوع جدایی و دوری است، برخی خودشان را تنها مظهر صفت جلال الهی قرار میدهند که جز دوری از ذات مقدس حقتعالی در آنها نیست، شیطان اینچنین است، که مطرود حقتعالی قرار گرفت. خودش را تحت صفت غضب الهی قرارداد و مغضوب علیهم شد. بعضی از موجودات، خاصیت غالب وجودیشان در این عالم، جنبه دافعیت است. در حقیقت این جنبه دافعیت، مظهریت پیدا کردن این موجود و صفت جلال است. صفت جلال همیشه نکوهیده نیست، ولی ما خدای متعال را به این صفات توصیف میکنیم که خدای متعال دارای این صفات است، اما در برخی از مواقع، این صفت جنبه نکوهیدگی پیدا میکند.
صفت «اکرام» در برابر صفت «جلال» است که از اوصاف جمالی حق است که خاصیتش جذب کردن است. عمدتاً صفت جمال الهی و اوصاف جمالیه حقتعالی در عالم ظهور و نمود بیشتری دارد، برای روشن شدن این دو صفت، اینطور بین این دو صفت تفکیک شد، و الا اینطور نیست که این دو صفت در همهجا بهطور تفکیکشده ظهور پیدا کنند.
دشواری فهم معارف توحیدی
وقتی قرآن کریم در سوره الرحمن حقتعالی را معرفی میکند، وجه پروردگار متعال را صاحب جلال و اکرام بیان میکند، «کل من علیها فان *و یبقی وجه ربک ذوالجلال والاکرام، آیات 26-27 سوره الرحمن» و گاهی خود پروردگار را صاحب جلال و اکرام معرفی میکند. «تَبارَكَ اسْمُ رَبِّكَ ذِي الْجَلالِ وَ الْإِكْرامِ؛ سوره الرحمن آیه 78» اینجا «ذی الجلال» صفت برای «رب» است و آنجا «ذوالجلال» صفت برای «وجه» است که باید به اینها خوب دقت داشته باشید و این آیات بیانگر این مطلباند که نهتنها ذات مقدس ربوبی که از حیطه درکها خارج است، غیب مطلق است، صاحب این اوصاف جلالیه و جمالیه است، وجه او که ظهور اتم اوست هم صاحب صفات جلالیه و جمالیه است. این هم بخش دیگری از مباحث معرفتی است.
ظرف ظهور و بروز اوصاف جمالیه و جمالیه حق متعال
اگر درآیات شریفه دقت کنیم این اوصاف جلالیه و جمالیه به گونههای مختلفی با مناسبت احکامی بیانشده است. آنجا که نسبت به مخالفت با حقتعالی هشدار میدهد، صفت جلال الهی را به رخ ما میکشد.
آنجایی که به بندگان وعده میدهد که بهسوی خدای متعال جذب شوند، صفات جمالیه خدای متعال گفته میشود، وعده مستقیم باشد یا غیرمستقیم، این عمل خوبی را بیان میکند.
گاهی اوصاف جمالیه بهصورت غیرمستقیم بیان میشوند مانند اینکه گاهی گفته میشود اگر کسی تخطی کرد، میتواند بازگشت کند، خدای متعال غفور است، این صفت جمالیه با این دستور بهطور غیرمستقیم بیانشده است، اینها مسائلی است که باید در رابطه با معارف قرآن بهخوبی بررسی شود و بابی از ابواب معارف قرآن است که این درها به روی بزرگان ما مانند علامه طباطبایی و شاگردان ایشان بازشده است و این مسائل را بیان کردهاند.
تفضلات الهی ظهوری از اوصاف جمالیه حق است
وَ الْفَضْلِ [وَ التَّفَضُّلِ] وَ الْإِحْسَانِ [والانعَامِ]
خدای متعال صاحب تفضل و صاحب نعمت دادن است، فضل و انعام هم ظهوری از صفت جمال خداست، هر نعمتی ما را به صاحب نعمت متوجه میکند، چراکه در صفت جمال کشش قرار دارد، انسان بهسوی کسی که جمالی دارد کشش پیدا میکند، شیطان، که خودش را مظهر صفت غضب الهی قرار داده است، اما ازنظر وجودی، اگر دیگران به آن توجه کنند، یک نعمتی از نعمات پروردگار متعال است که موجب امتحان دیگران است، بههرحال از خودش چیزی ندارد، اگر کسی با تأمل در وجود او بنگرد، از آن استفاده الهی میکند او میخواهد از ما استفاده شیطانی کند، اما اگر کسی عاقل باشد و با نور ایمان با او برخورد کند، از او استفاده الهی میکند، بسمالله الرحمن الرحیم میگوید و او طرد میشود، اعوذبالله من الشیطان الرجیم را باایمان میگوید و او را دور میکند، خدای متعال چنین کمالاتی را دارد که البته ما در حد فهم عمومی این مباحث را میفهمیم این بیانات برای این است که ما درک خود را وسیع کنیم و از موجودات به لحاظ وجود خاصشان و خصوصیات وجودیشان بگذریم و در خود وجود نمانیم، گرچه استفادههایی میکنیم، از شیئی استفاده تغذیهای، از شیئی استفاده پوششی و از دیگر اشیاء استفادههای گوناگونی میکنیم، از یک شیء استفاده دفاعی علیه شیء دیگری میکنیم، اما باید دقت داشته باشیم که هم شیئیت شیء و هم آثارآن همگی موجودات فقیری هستند که این موجودات فقیر، جدای از وجود آن غنی بالذات در هستی و شئون هستی نیستند. با این توجه، فراز بعدی بیان میشود.
توضیحی بر حقیقت معیّت حق تعالی با موجودات
الَّذِي بَعُدَ فَلَا يُرَى
ما نباید خدا را جدای از اوصافش و جدای از موجودات که مظاهر اوصاف جلالیه و جمالیه او هستند بدانیم، «الَّذِي بَعُدَ فَلَا يُرَى» خدای متعال، در مرتبهای از وجود قرار دارد که بهحسب درک ما اوصاف متضاد به او قابل انطباق است و موجودات متضاد از حیطه وجودی او خارج نیستند، در مباحث عقلی میگوییم «متضادین لا یجتمعان فی زمان و مکان واحد»، اما هر دو نزد حقتعالی جمع هستند، به لحاظ وجود و در درک محدود ما اینها اجتماع پیدا نمی کنند، آنهم درک از خارج اما خود درک را که نگاه کنیم یک حیثیت تجردی دارد که در موطن درک شما متضادین را درک کردید که به «لایجتمعان» حکم میکنید، اگر سفیدی و سیاهی را باهم دیگر درک نکنید نمی توانید به «لایجتمعان» حکم کنید و این «لایجتمعان» هم به لحاظ این موطن نیست، به لحاظ موطن دیگر است، یعنی عالم ماده است، چون عالم ماده محدود است اما عالم تجرد محدودیت عالم ماده را ندارد به این مثال خوب دقت کنید، نقیضین هم همینطور است، بالاتر از متضادین، نقیضین است، «النقیضان لا یجتمعان و لا یرتفعان» شما باید مفهومی از نقیضین و مصداق نقیضین را داشته باشید، مصداق نقیضین مفهوم وجود عدم است، شما مفهوم وجود عدم را در ذهن با یکدیگر دارید و این مفهوم را از مصداق مفروض حاکی یا حکایت میکنید، چراکه نقیضین مصداق واقعی ندارد، عدم مصداق واقعی ندارد و مصداق مفروض دارد، این دو واقعیت را از مصداق مفروض موجود حکایت میکنید، آنوقت میبینید که وجود و عدم یک شیء در زمان و مکان واحد جمع نمیشود و رفع هم نمیشود، اما در موطن حکم، این دو و حکم جمع هستند، قاضی و مقضی باید جمع باشند، قاضی روی چه حکم میکند؟ عقل قاضی است، همینطور شما بالا بروید، هر موطنی از مواطن عالم تجرد را که ملاحظه کنید، خواهید یافت که لطافت عمیقتر میشود لذا حقتعالی که درنهایت تجرد و فوق تجرد است باهمه موجودات هست، اما باهمه بودنش مانند معیت موجودات مادی باهم نیست، نزدیک بودنش مانند نزدیکی دو موجود مادی که از جهت زمانی یا ازنظر مکانی نزدیک هستند نیست، دو موجودی که ازنظر زمانی به هم نزدیک هستند میگویند در یک نمادند، ازنظر مکانی در یک مکان، یعنی به همدیگر نزدیک هستند، و الا معنا ندارد که دو موجود در یک مکان وجود داشته باشند، مکان شما فقط جای شماست، جای کس دیگری نیست، ازنظر مکانی این دو موجود به هم چسبیدهاند، نزدیکی مکانی قدری ظریفتر است و انسان بهتر میتواند درک کند چراکه زمان، امری ظریفتر از مکان است، اما بههرحال این دو یک نوع جدایی هم دارند و هیچکدام بر دیگری احاطه ندارند، این کتاب وجود خودش را دارد و این کتاب هم وجود خودش را دارد اما به هم چسبیدهاند و میگوییم به هم نزدیکاند، نزدیکی خدای متعال اینگونه نیست و لطیفتر است، نزدیکی خدای متعال بهصورت احاطی است.
جایگاه معرفت النفس در درک معارف توحیدی
نمودار کوچکش وجود نفس انسانی با قوای وجودی اوست، این نفس انسانی خیلی عجیب است و برای خیلی از مسائل عالم غیب مثال است، خود خدای متعال این مثال را آفریده است، مثال به معنای نمونه است میگوییم مثال بیاور، شما یک قاعده ادبی را بیان میکنید و میگویید مثالش این است، یا چیزی را توصیف میکنید و مثال آن را میآورید تا از مثال به ممثل پی ببرید، گاهی در ترجمهها میگوییم نمونه، انسان برای خدا متعال مثال خوبی است که خودش آفریده است، رابطه نفس انسانی با قوای وجودیاش اینگونه است، نزدیک است، اما نزدیکی نفس با قوا نزدیکی احاطی است اینطور نیست که بگوییم این قوه است و این نفس هم در کنارش است، مانند این دو کتاب، خیر همانجا که این قوه است، همانجا نفس هم هست، میگویید من با این دستم مینویسم، این من اینجا هست، نه اینکه من کنار باشد، این بحثها در علم النفس بهتر شکافته میشود و این مثالها بهصورت بسیار ساده عرض میشود و در بحثها دقت داشته باشید و اگر موفق نشدید این بحثها را در مباحث عقلی بخوانید، در همین مثالها «وَ في أَنْفُسِكُمْ أَ فَلا تُبْصِرُون، ذاریات 21» اگر قدری بیندیشیم میتوانیم دور نمای بسیاری از حقایق عالم غیب را درک کنیم. وقتی بهحسب ظاهر با این قوه برخورد میکنید، شما قوه را میبینید، نفس را نمیبینید، اینطور نیست؟ شما دست را میبینید، شما زبان را که حرکت میکند میبینید، وقتی عمیق میشوید درک میکنید که این دست خودبهخود حرکت ندارد و محاط یک موجود محیط است «الَّذِي بَعُدَ فَلَا يُرَى» نفس از جهت مرتبه دور است، هر کاری کنید نفس دیده نمیشود و استشمام هم نمیشود، تحت تشریح قرار نمیگیرد، نفس زیر دقیقترین ذرهبینها در لابراتوارها آزمایش نمیشود، اما هست، «بَعُدَ»، دور است، «لَا يُرَى» دیده هم نمیشود، هم این نفس از این قوا بعید و دور است که به معنای مرتبه وجودی است، مرتبه وجود این ابزار که این ابزار است که ما میبینیم و قوا مسئله دیگری است، شما قوه بینایی را نمیبینید، قوه بینایی حیثیت تجردی دارد و چشمپزشکی فقط همین روابط فیزیولوژیکی را میتواند درک کند و کارهایی مانند پیوند چشم را انجام بدهد، ولی قوه را نمیتواند منتقل کند یا ایجاد کند، آنچه شما میبینید این ابزار مادی است که ویژگیهایی دارد، نفس که بهواسطه قوه بینایی این ابزار را به کار میبندد، ازنظر مرتبه وجودی دور است که معنای لا یری است، این مثالی بود که عرض شد، لذا «الَّذِي بَعُدَ فَلَا يُرَى» یعنی خدای متعال دور است اما نه ازنظر وجودی، یعنی جدایی، یعنی اگر به آنطرف کهکشانها برویم، جایی که بشر به آن دسترسی ندارد، آنجا مکانی برای خدا بسازیم و بگوییم «الرَّحْمنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوى، طه 5»، خداوند آنجا تکیه کرده است، اینطور نیست، دوری زمانی هم نیست، او فوق زمان و مکان است و بر زمان و مکان احاطه دارد، خوب به اینها دقت داشته باشید، اگر ذهن تجریدی کار نکند همواره بازمان و مکان ارتباط دارد و هر چیزی را در قالب زمان و مکان درک میکند، لذا انسان نسبت به خودش هم متوقع است که جایش کجاست، من کجا هستم؟ خیلی از افراد این سؤال برایشان پیش میآید، اینها سؤالات بچهگانه نیست سؤالات عالمانه است، این صحبتها که عرض میکنیم به این معنا نیست که نفس را فهمیده باشیم فهم نفس معنای خاصی است و اگر کسی به درک مفهوم نفس موفق بشود و به تجرد نفس برسد، مراحل زیادی را گذرانده است بلکه اینها مقایسات مفهومی از این واقعیات عینی هستند، بحثهای علمی چه قرآنی و چه برهانی و چه عرفانی، هرکدام که باشد، بحثهای مفهومی است، اما باید برای نشان دادن آن واقعیات از مفاهیم صحیح استفاده کرد و اینکه فلاسفه سعی میکنند اصطلاحات را دقیقتر و براهین را رقیقتر کنند، به همین دلیل است تا ذهن این فیلسوف دقیق بشود و به مفاهیم دقیقتری برای نشان دادن واقعیات برسد، اما درعینحال مفهوم است و خودش هم میگوید این مفهوم است، مفهوم دورنمایی از مصداق را نشان میدهد.
فهم معارف توحیدی نیازمند تحصیل مقدمات آن است
ملاصدرا رضوانالله علیه تلاش بسیاری در فلسفه اسلامی به خرج داد تا براهین توحیدی را و مفاهیم فلسفی را به این مرحله رساند، فقط باید اصطلاح را فهمید، برخی افراد نمیفهمند و یا نمیخواهند بفهمند و مبارزهای با این مسائل میکنند، انسان چارهای از این مفاهیم برای نشان دادن امور خارجی ندارد، حالا شما ببینید او چه میگوید، قرآن هم اصطلاحاتی دارد که البته اصطلاحات قرآن و دعا و بیانات اهلبیت عصمت و طهارت در نشان دادن حقایق غیبی خیلی دقیقتر است اما اگر بخواهیم با این مفاهیم رقیق و ظریف ارتباط برقرار کنیم و بدانیم در چه حدی هستند، باید یکسری مسائل مقدماتی و ابتدایی در دست ما باشد و نمیشود همان ذهنیتی که از قرب داریم و به این امور مکانی نسبت میدهیم، خدای متعال را هم همانگونه معنا کنیم، اینکه میگوییم باید درس بخوانیم به خاطر این است؛ گاهی اشخاصی که صفای باطن دارند و خودشان یکسری واقعیات را درک کردهاند، از تبیین آن واقعیات عاجزند، عموم مردم هم با این حرفها بیشتر مأنوساند و با مسائل تحلیلی انس ندارند، بنابراین جذب این صحبتها میشوند، اما گفتند به سراغ علم بروید.
قدردان مکتب و عالمان دین باشیم
حدود بیست سال یا بیشتر با مرحوم ابوی رضوانالله علیه به مجلس خصوصی شخصی رفتیم که با ایشان دوست بودند، دیدم دارد صحبت میکند و دائم به بالا اشاره میکند، همانجا میخواستم تبصرهای بزنم و سؤالی بپرسم، کسی که بچه است و پول خوردی داخل جیب او میریزند میخواهد آن پول خورد را نشان بدهد، ما هم اینطوری بودیم، مرحوم ابوی اشاره کرد که ساکت باش و فقط گوش بده، من را همراه برده بود تا این افراد را ببینیم و قدر علامه طباطبایی و شاگردان ایشان را و قدر این مکتب و عالمان دینی را بهتر بدانم.
ناتوانی اذهان آلوده و مادی از درک معارف توحیدی
اگر در قرآن می خوانیم «وَ إِذا سَأَلَكَ عِبادي عَنِّي فَإِنِّي قَريبٌ أُجيبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ، بقره 186» خداوند فرموده است من قریبم، این چه قربی است که ما هر چه میرویم او را پیدا نمیکنید و از همه دورتر است؟ اینها باید روشن بشود، در بحثهای دیگر معرفتی در دعاها میخوانیم «وَ أَنَّ الرَّاحِلَ إِلَيْكَ قَرِيبُ الْمَسَافَة، مصباح المتهجد و سلاح المتعبد، ج2، ص: 583» خیال میکنیم که درک این مطالب خیلی راحت است و یک قَرِيبُ الْمَسَافَة و الرَّاحِلَ إِلَيْكَ ای هم میشنویم از یکجهت، برای اینکه مردم بیایند خوب است اما باید مواظب بود که چگونه میآیند؟ با همین درکهای مادی نیایند، با ذهنیتهای آلوده نیاییم، هم درکها باید پاک بشود و هم اعمال باید پاک بشود.
مرحوم ابوی رضوانالله علیه میفرمود: ما وقتی در قم بودیم یکی از آقایون نام برخی از افراد را برای ما بیان می کرد تا به دام ایشان نیفتیم و یکایک این افراد را معرفی میکرد، میفرمود یکدفعه دیدم که یکی از اینها فریاد میزند که خدا را دیدم و خدا را دیدم، چون باهم ارتباط داشتیم دیدم این برای ما خیلی بد است خدمت علامه طباطبایی رضوانالله علیه رسیدم و ایشان فرمود او گرسنه است، قدری به او غذا بدهید، سرحال میشود، دیدیم همینطور است و او مدتی بود ریاضت میکشید و انواری بر او ظاهرشده بود و خیال میکرد این انوار خداست و پدرم میفرمودند: وقتی به او غذا دادیم و خورد، این حرفهایش تمام شد.
مراقب رهزن ها باشید
اینها مسائل خیلی مهمی است و برای نوع افراد منجمله خود بنده مبهم است و قابلتمییز نیست، نسبت به دیدن اولیاء خداوند و ائمه (ع) هم همینطور است والان وادی این مسائل خیلی گسترش پیداکرده است و شخصی یک شبحی به ذهنش میرسد و میگوید آقا امام زمان (عج) را دیدهام و با یک ذهنیتی به جمکران میرود، ذهن همواره مشغول به این امور است و یکمرتبه شخصیتی که نورانی است را میبیند و بعد میگوید شاید این خود آقا بوده است، اینها مسائل مهمی است که باید به آنها خیلی دقت کرد و ضمن اینکه باید ارتباط و توسل با این مکانها داشت، درعینحال باید ذهنیت را صاف کرد، مکانهایی که ذهنیت ساز است و زمانهایی مانند شب قدر که ذهنیت ساز است، در عین لطافتشان رهزن هم هستند، عدهای که اهل دکان و دستگاه باشند یا خودشان مسائلی که برایشان ممکن است ظاهرشده باشد میگویند دیدیم یا از دیگران بهصورت دیدن تلقی میکنند و میگویند ایشان خیلی جلیلالقدراست و با حضرت ملاقات داشته است، اینها مسائل سادهای نیست، از این مسائل زیاد است، خیلی دقت داشته باشید .
نظر شما