دوشنبه ۱۴ آبان ۱۴۰۳ |۲ جمادی‌الاول ۱۴۴۶ | Nov 4, 2024
آیت الله علوی بروجردی

حوزه/ حفظ وحدت میان مسلمانان به هیچ وجه به معنای دورشدن از اندیشه‌های متعالی ائمه طاهرین و کنارگذاشتن ویژگی‌های مکتب اهل بیت(ع) نیست، بلکه تبیین ارزش‌های حق ‌محور و ظلم ‌ستیز علوی و فاطمی و زدودن غبارهای تزویر و جعل و دروغ از آینه اسلام، ویژگی مهم و لا یتغیر شیعه است.

به گزارش خبرگزاری«حوزه»،آیت الله علوی بروجردی از اساتید حوزه در جمع طلاب و فضلای حوزه با تبریک عیدالله الکبر، عید سعید غدیر خم با اشاره به تولی و تبری گفت: در مذهب حقه جعفری، علاوه بر اصول پنج‌گانه توحید، نبوت، معاد، عدل و امامت، اعتقاد و التزام به فروعات ده‌گانه نیز لازم است. از میان آنها می‌توان به تولی و تبری اشاره کرد که دو رکن احساسی و عاطفی به شمار می‌روند. تشیّع علی‌رغم آنکه بر استدلال‌های علمی و منطقی اتکا دارد، توجه خاصی نیز به احساسات و عواطف در هدایت و سعادت انسان‌ها می‌کند. شخصی خدمت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) آمد و عرض کرد: یا رسول اللَّه من اهل انجام‌دادن تکالیف شرعی هستم، اما آنچه بیشتر برایم اهمیت دارد این است که شما را خیلی دوست دارم، تا آنجا که اگر یک روز شما را نبینم آن روز حال خوشی ندارم. حضرت فرمودند: هل الدین الاّ الحب؟[1] آیا دین غیر از مهرورزی است؟ محبت به رسول‌ اللَّه (صلی الله علیه و آله) صرفاً محبت به شخص ایشان نیست، بلکه علاقه و مهر به شخصیت الهی ایشان است. اگر کسی پیامبر (صلی الله علیه و آله) را دوست دارد، در واقع خداوندِ مبعوث‌کننده محمد (صلی الله علیه و آله) را دوست دارد. در فرهنگ شیعه، تولّی از فروع مهم و راهی برای ارتباط با خداوند از طریق محبّت معصومان (علیهم السلام) است. محبت اهل بیت، خصوصاً پنج تن مقدسه (علیهم السلام)، موضوعی است که به معنای عام آن، اهل سنت هم به آن معتقدند؛ چراکه سنت نبوی و روایات رسیده از آن بزرگوار در این زمینه آن‌قدر فراوان است که گریزی از آن نیست. مرحوم آقای فیروزآبادی (قدس سره) در کتاب فضائل الخمسة من الصحاح الستة، که از تألیفات ارزنده ایشان است، نمونه‌های بسیاری از محبت به اهل بیت (علیهم السلام) و تأکید بر آن را در منابع اهل سنت جمع‌آوری کرده است.

تبرّی

مسئله مهم دیگر تبری است. تبری لازمه تولّی است؛ یعنی دوری‌کردن و دشمنی با کسانی که از اهل بیت (علیهم‌السلام) دور شدند و با آنها دشمنی کردند. این وظیفه محبّان و دوستداران خاندان مطهر رسول (علیهم‌السلام) است و بدون آن تولّی صحیح نیست. امیرالمؤمنین (علیه السلام) می‌فرماید: «وَاعْلَمُوا أَنَّکمْ لَنْ تَعْرِفُوا الرُّشْدَ حَتَّی تَعْرِفُوا الَّذِی تَرَکهُ»؛ «بدانید هرگز راه درست را نخواهید شناخت مگر اینکه ترک‌کنندگان آن و کج‌راهان را بشناسید». اگر می‌خواهید بدانید راه صحیح و حق کدام است باید اهل باطل را بشناسید. این تعبیر خیلی عجیب است که تنها راه شناخت و رشد، شناخت کجروان است. «وَ لَمْ تَأْخُذُوا بمِیثَاقِ الْکتَابِ حَتَّی تَعْرِفُوا الَّذِی نَقَضَهُ»؛ «هرگز شما به پیمانی که با قرآن دارید وفا نمی‌کنید مگر کسانی را که پیمانشان را با قرآن شکستند، بشناسید. اگر شناختید که چه کسانی در خصوص قرآن پیمان‌شکنی کردند آنگاه می‌توانید پیمان خود را با قرآن حفظ کنید و به آن وفادار باشید. اینکه امام می‌فرمایند: «لَمْ تَأْخُذُوا بمِیثَاقِ الْکتَابِ» علت این است که أخذ میثاق، بالاتر از معرفت به آن است. یعنی معرفت به این میثاق به‌تنهایی کافی نیست.

ضرورت توأم ‌بودن تولّی و تبری

تولی و تبری لازم و ملزوم یکدیگرند. نمی‌توان فقط جهت اثباتی را در نظر داشت. جهت نفی هم لازم است. لازمه اثبات خدا، نفی الهه‌های دیگر است. مفسّران می‌گویند «لا اله» مقدم بر «الا اللَّه» است؛ یعنی اول نفی است و بعد اثبات. حضرت در اینجا می‌فرمایند این نفی در اینجا لازمه اثبات است. باید کسانی را که عهد و میثاق الهی را شکستند شناخت: «وَ لَنْ تَمَسَّکوا بِهِ حَتَّی تَعْرِفُوا الَّذِی نَبَذَهُ»؛ تمسک به میثاق الهی هم ممکن نیست، مگر با شناخت کسانی که این میثاق را دور انداخته‌اند: «وَ لَنْ تَعْرِفُوا الضَّلَالَةَ حَتَّی تَعْرِفُوا الْهُدَی»؛ ضلالت هم قابل شناسایی نیست، مگر آنکه هدایت را بشناسید.

رسالت شیعه

با وجود تأکید فراوانی که بر تولی و تبری در مذهب شیعه شده، وظیفه دیگری به نام تقیه نیز بر عهده شیعه گذاشته شده است. تقیه اهمیت در خور توجهی دارد. معنای تقیه این است که شیعه باید در حفظ اسرار بکوشد و آنچه را می‌داند و می‌فهمد در هر جایی علناً فریاد نکند. ائمه طاهرین (علیهم‌السلام) هم بر این وظیفه مهم تأکید کرده‌اند، مگر در جایی که تقیه نتیجه‌اش پذیرفتن ذلت باشد. داستان زندگی و شهادت صحابی بزرگوار امیرالمؤمنین جناب حجر بن عدی، که از وفادارترین دوستان و از خالص‌ترین اصحاب است، می‌تواند چراغ فروزانی باشد برای همه کسانی که حرکت در مسیر ولایت و تشیع را برگزیده‌اند.

روزی ایشان در خدمت امیرالمؤمنین (علیه السلام) بودند. حضرت فرمودند: ای حجر! بعد از من تو را وادار می‌کنند مرا سبّ کنی و به من فحش دهی. برای حفظ جانت با زبان از من تبری بجوی، اما با قلبت هرگز. دلت هیچ‌گاه از من جدا نشود. بعد حضرت چیزی می‌فرمایند که واقعاً متأثرکننده است. ایشان می‌فرمایند: من اول کسی هستم که مسلمان شده‌ام و نخستین کسی هستم که در میدان‌های جنگ داوطلبانه در قلب کفّار و مشرکان شمشیر می‌زدم. با قلبت از من تبری نکن. چون تبری از علی (علیه السلام) با قلب، تبری از پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) و تبری از دین و اسلام است. حجر بن عدی به گریه افتاد. روزگاری گذشت و معاویه آمد و حرکات شرم‌آوری داشت که به‌ تفصیل در تاریخ ثبت شده است. بعد از قضیه صلح امام حسن مجتبی (علیه السلام) با اینکه قرار شده بود اصحاب امیرالمؤمنین (علیه السلام) در امان باشند، معاویه با شدّت شروع به دستگیری آنها کرد. حجر بن عدی را هم دستگیر و به شام تبعید کرد. قبل از اینکه به شام برسد، به عمال خود دستور داد او را وادار کنند از علی (علیه السلام) تبری بجوید؛ و اگر تبری کرد و فحش داد آزادش کنند و إلّا او را بکشند.

در این آزمون الهی حجر تنها نبود. پسر جوانش نیز همراهش بود. وقتی پیغام معاویه را به او رساندند، گفت: هرگز از علی (علیه السلام) تبری نمی‌کنم حتی به زبان. پسر هم همین را گفت. خواستند حجر را بکشند، گفت: از شما خواهش می‌کنم قبل از مرگ، دو حاجت مرا برآورده کنید. پذیرفتند. حجر گفت: اوّل اینکه دو رکعت نماز بخوانم. نماز قدری طولانی شد. دشمنان با طعنه گفتند: حتماً بوی مرگ را استشمام کرده‌ای که این‌گونه نمازت را طولانی کرده‌ای؟! گفت: نه، برای اینکه شما چنین فکری نکنید، نمازم را کوتاه خواندم. اما حاجت دوم من این است که پسرم را قبل از من بکشید. دشمنان که خلاف این را انتظار داشتند با تعجب پرسیدند: چرا؟ حجر با نهایت ایمان و اعتقاد گفت: اولاً پسر من میوه دل من است. عزیز من است. دلم می‌خواهد داغی هم که در زندگی می‌خواهم ببینم در راه علی (علیه السلام) باشد و من این صدمه را در راه علی (علیه السلام) بخورم. ثانیاً فرزند من جوان است. ممکن است طرز کشتن من جوری باشد که او را تحت تأثیر قرار دهد و بدون اینکه خودش بخواهد، ولو با زبان هم شده، از علی (علیه السلام) بیزاری بجوید. دلم نمی‌خواهد از نسل من کسی باشد که از علی (علیه السلام) تبری کند!

اینها پرورش‌یافتگان دامن شیعه بوده‌اند.

تلاش برای بقای تشیع

اسلام شیعی، اصیل است. برخی بزرگان می‌گویند شیعه مولود طبیعی اسلام است. از آن بالاتر باید گفت شیعه اصل اسلام است. برای بقای اسلام اصیل، رنج‌ها کشیده‌اند و خون‌ها بر خاک ریخته شده است. اگر صلح امام حسن مجتبی (علیه السلام) و قیام امام حسین (علیه السلام) نبود، شیعه کاملاً نابود شده بود. در واقع، اسلام نابود شده بود. تشیع، همان اسلامی است که حضرت پیغمبر (صلی الله علیه و آله) آوردند و غیرشیعه اصلاً اتصافی به اسلام ندارد. جاهلیتی است که لباس اسلام پوشیده است. معیارهایش، معیارهای بنی‌امیه و ابوسفیان است. امام مجتبی (علیه السلام) با صلح خود و سیدالشهدا (علیه السلام) با قیام خونین خویش و بعد شیعه با قیام‌هایی که کرد، این حرکت را زنده نگه داشتند. البته نمی‌گویم هر جا که رسیدیم به سبّ و لعن‌کنندگان امیرالمؤمنین (علیه السلام) بپردازیم. ما معتقد به تقریب هستیم و می‌خواهیم در بین مسلمانان زندگی کنیم. ما باید در مقابل افراد بیگانه و خارج از اسلام با هم متحد باشیم تا دنیای اسلام قدرت داشته باشد و بتواند ممالک خود را حفظ کند، اما نکته‌ای که هست، این است که حفظ وحدت میان مسلمانان به هیچ وجه به معنای دورشدن از اندیشه‌های متعالی ائمه طاهرین و کنارگذاشتن ویژگی‌های مکتب اهل بیت نیست، بلکه تبیین ارزش‌های حق ‌محور و ظلم ‌ستیز علوی و فاطمی و زدودن غبارهای تزویر و جعل و دروغ از آینه اسلام، ویژگی مهم و لا یتغیر شیعه است. واضح است که محل بحث و گفت‌وگو در این موضوعات، محیط‌های علمی و به دور از جنجال است که موجب تحریک احساسات عموم مردم نشود. ذات مکتب شیعه، در خصوص ظلم، حق‌کشی، انحراف و بیرون‌رفتن دین از مسیری که پیامبر (صلی الله علیه و آله) ترسیم فرموده‌اند، حساسیت نشان می‌دهد و با ظالمان و منحرفان و دشمنان اسلام و با آنان که برخلاف مسیر معصومان (علیهم‌السلام) گام برمی‌دارند، هرگز سازش نمی‌کند. بعضی‌ها می‌گویند هزار و چهار صد سال گذشته، قضیه غدیر، هر چه بوده گذشته و تمام شده است؛ نه امیرالمؤمنین (علیه السلام) هست و نه عمر؛ تکرار این مباحث بی‌فایده است. باید گفت مسئله گذشت زمان مطرح نیست. دنیای اسلام باید حرکتی اسلامی داشته باشد. حرکت اسلامی فقط تیر و تفنگ نیست. حرکت اخلاقی، سیاسی، اقتصادی و علمی است. اگر می‌خواهیم حرکتی اسلامی داشته باشیم، پرسش مهم این است که: این حرکت اسلامی بر اساس چه معیار و ضابطه‌ای باید باشد؟ یعنی چه چیز را اسلام بدانیم؟ ممکن است بگویند قرآن، درست است؛ قرآن معیار و ضابطه حرکت ما است، اما بسیاری از مطالب در قرآن به صورت کلی آمده و باید به صورت جزئی و کاربردی برای ما تبیین شود. ما با تمام وجود همنوا با خود قرآن می‌گوییم: «و لاَ رَطْبٍ وَلاَ یابِسٍ إِلَّا فِی کتَابٍ مُبِینٍ»؛[2] اما آیا کسی می‌تواند بگوید تمام این رطب و یابس‌های در کتاب خدا برای ما قابل فهم است؟ همه می‌گویند خیر. درک عمده مطالب قرآن را سنت و بیان پیامبر (صلی الله علیه و آله) برای ما آشکار می‌کند. حال باید پرسید: این بیان پیامبر (صلی الله علیه و آله) را از کجا أخذ کنیم؟ باید کسانی باشند که آنچه را در قرآن برای ما ناگفته مانده است، تبیین کنند. حرکت اسلامی بدون اطلاع از اساس اسلام ممکن نیست. أخذ مطالب قرآن و بیان پیغمبر (صلی الله علیه و آله) از کسانی که به مجرد اینکه به قدرت رسیدند (و حتی قبل از آنکه به قدرت برسند) سخنان و حرکاتی کاملاً مغایر با قرآن نشان دادند، ممکن نیست.

روز رحلت پیغمبر (صلی الله علیه و آله) چه کسانی شمشیر کشیدند و داد زدند و گفتند: هر کس بگوید پیغمبر (صلی الله علیه و آله) از دنیا رفته است او را خواهیم کشت؟! آیا باید از این افراد حقایق دینی را أخذ کنیم؟ حرکت اسلامی معیارهایی می‌طلبد که باید درست شناسایی شود تا حرکت‌ها صحیح باشد. در تمام دنیا هم وقتی می‌خواهند ایدئولوژی خاصی را حاکم کنند، اول اساس آن را تعیین می‌کنند و بعد درباره آن اساس بحث می‌کنند. ما در فقه افرادی مثل شیخ طوسی (قدس سره)، شیخ انصاری (قدس سره)، و سید مرتضی (قدس سره) را داریم که قولشان معتبر است. در اسلام چه کسانی هستند که قولشان دارای اعتبار است؟ اگر ما از گذشته بیرون بیاییم و کار به گذشته نداشته باشیم، پس این اساس را از کجا أخذ کنیم؟ از کجا بدانیم آنچه پیش روی ما است صحیح است یا نیست؟ اینجا مسئله حق و باطل است که نمی‌توان از آن گذشت. شخصیت‌های مذهبی- سیاسی، کلامشان ضبط می‌شود. به همین دلیل، این همه مطلب درباره شخصیت و سنت‌های پیامبر (صلی الله علیه و آله) نقل شده است و صحابه پیغمبر هر چه از ایشان دیده بودند، نقل کرده‌اند. عایشه مدّت کوتاهی در خانه پیغمبر (صلی الله علیه و آله) بوده ولی روایات بسیاری از ایشان نقل کرده است؛ حتی مسائل خصوصی را. چرا؟ زیرا شخصیت پیغمبر (صلی الله علیه و آله) به گونه‌ای است که تمام ابعاد آن در خور توجه و تأمل است.

واقعه غدیر

پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) بعد از هجرت، چند بار به مکه مشرف شدند. یکی از آنها در فتح مکه، و دیگری در حجة‌الوداع است. بنابراین، سفر به مکه سفری است بسیار مهم و باارزش. موقع بازگشت از سفر آخر، که حج پیامبر (صلی الله علیه و آله) در خلال آن انجام شد، واقعه غدیر خم هم اتفاق افتاد. بعد از اتمام مراسم و بازگشت حاجیان از مکه در غدیر خم که مسیر حاجیان از هم منشعب می‌شد، پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) دستور توقف دادند. اکثر قریب به اتفاق توقف کردند. جمعیت غدیر را از سی هزار نفر تا یکصد و بیست هزار نفر هم نوشته‌اند. فرمان توقف پیغمبر (صلی الله علیه و آله) در وسط روز و در گرمای شدید است. کاروان‌ها باید به ‌موقع به منازل برسند. در سفرهای آن زمان یک ساعت هم بسیار مهم بود. اگر این خیل عظیم جمعیت، مشک‌هایشان از آب تهی می‌شد، قطعاً بی‌آبی بسیاری از آنها را هلاک می‌کرد. با این خصوصیت، پیغمبر (صلی الله علیه و آله) دستور توقف می‌دهند تا برای مردم صحبت کنند.

چرا پیامبر (صلی الله علیه و آله) در مکه برای این مسئله اقدام نکرد؟ به دلیل اهمیت موضوع و اینکه مردم بدانند هدفی اساسی را دنبال می‌کنند. صرف دوستی و دوست‌داشتن علی (علیه السلام)، آن‌گونه که اهل سنّت ادعا کرده‌اند نیست. آیا واقعاً در آن وضعیت خاص پیامبر (صلی الله علیه و آله) مردم را جمع کرد تا فقط بگوید: من علی را دوست دارم و شما هم او را دوست بدارید؟ آیا معنای ولی، فقط همین دوست‌داشتن است؟ آیا آیه شریفه «إِنَّمَا وَلِیکمُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ وَالَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ یقِیمُونَ الصَّلاَةَ وَ یؤْتُونَ الزَّکاةَ وَ هُمْ رَاکعُونَ»[3] هم بر این (دوست‌داشتن) دلالت دارد؟! خلاف عقل و انصاف است اگر گفته شود پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) تمام این جمعیت را معطل کرد که فقط بگوید: من علی را دوست دارم! آیا پیامبر چون علی را دوست دارد این‌گونه برای او دعا می‌کند؟ «اللهم وال من والاه و عاد من عاداه»؛[4] «خدایا دوست بدار دوستانش را و دشمن بدار دشمنان او را». در واقع، این دعا برای جایی است که هدفی مهم و اساسی در پی باشد نه صرف دوست‌ داشتن.

حسان بن ثابت، شاعر پیامبر (صلی الله علیه و آله) فی‌البداهه اشعاری سرود و در حضور پیامبر (صلی الله علیه و آله) خواند. پیغمبر هم برایش دعا کرد. دعای پیامبر و اشعار حسان بن ثابت در شأن علی (علیه السلام) و اهمیت روز غدیر خم[5] موجود است.

تنهایی علی (علیه السلام) و بی‌وفایی مردم

از هجدهم ذی‌الحجه تا بیست و هشتم صفر چه اتفاقی افتاد؟ روز غدیر خم هجدهم ذی‌الحجه و رحلت پیغمبر (صلی الله علیه و آله) بیست و هشتم صفر به وقوع پیوست. فقط هفتاد روز از واقعه غدیر گذشته بود. این واقعه با همه اهمیتی که در ذهن‌ها و دل‌ها باقی گذاشته بود به‌سادگی انکار شد و به‌ شدّت به علی (علیه السلام) بی‌اعتنایی کردند و ایشان تنها شد. بسیاری از دوستان علی (علیه السلام) صورت خود را از علی (علیه السلام) برمی‌گرداندند. حتی نوشته‌اند یکی از دوستان نزدیک حضرت که بسیار اظهار ارادت می‌کرد، وقتی می‌دید علی به سوی او می‌آید، راهش را کج می‌کرد تا با او مواجه نشود. روایت شده است، روزی در آن ایام حضرت فاطمه زهرا (سلام الله علیها) از امیرالمؤمنین پرسیدند: شنیده‌ام که مردم دیگر به شما سلام نمی‌کنند؟ امیرالمؤمنین (علیه السلام) فرمودند: ای کاش سلام نمی‌کردند! حتی جواب سلام مرا هم نمی‌دهند!

اتمام حجت علی (علیه‌السلام)

علی (علیه السلام) نفس پیامبر است. زیرا در روز مباهله، پیامبر (صلّی اللّه علیه و آله) حسنین (علیهماالسّلام) و حضرت زهرا (سلام الله علیها) و علی (علیه السلام) را به همراه خود برد و چون کلمه «ابنائنا» شامل حسنین علیهما السّلام و «نسائنا» شامل حضرت زهرا (سلام الله علیها) می‌شود، پس باید علی (علیه السلام) مشمول کلمه «انفسنا» شود. در این صورت بین شخص علی (علیه السلام) و نفس پیامبر (صلی الله علیه و آله) جدایی معنا ندارد. حضرت امیر (علیه السلام) در این روزها با همان حالتی که خداوند در روز مباهله فرموده بود: «فَقُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَ أَبْنَاءَکمْ وَ نِسَاءَنَا وَ نِسَاءَکمْ وَ أَنْفُسَنَا وَ أَنْفُسَکم»[6] صدیقه طاهره (سلام الله علیها) و حسنین (علیهماالسلام) را سوار بر مرکبی کردند و چهل شب به خانه‌های مهاجرین و انصار رفتند و تظلم کردند که بیایید و شهادت دهید، ولی نیامدند و شهادت ندادند. حدیث غدیر در کتب اهل سنت بیشتر از حدّ تواتر است. مرحوم علامه امینی و مرحوم علامه میرحامد حسین هندی (قدس سره) از کتب اهل سنت طریق حدیث شریف غدیر را نقل کرده‌اند که در حدّ تواتر و حتی بیشتر است. اما ببینید همین تواتر که در همه جای عالم ایجاد علم می‌کند و «العلم حجة بذاته لا بجعل جاعل»، در نظر آقایان چگونه است. محمدحسین هیکل کتاب حیات محمد (صلی الله علیه و آله) را هفده بار تجدید چاپ کرده است. در چاپ اوّل، یک فصل به نام غدیر دارد که تمام خصوصیات غدیر در آن ذکر شده است، اما در چاپ هفدهم اصلاً چیزی به نام غدیر در آن وجود ندارد. گویا اصلاً واقع نشده است. کسانی از اهل تحقیق، این هفده چاپ را جمع کردند و با یکدیگر مقابله کردند. در هر چاپ، یک تکه از فضایل علی (علیه السلام) و حدیث غدیر حذف شده است. مثلاً حدیث یوم الدار در چاپ سیزدهم یا چهاردهم حذف شده است. چرا این کار را کردند؟ چون جواب قانع‌کننده‌ای برای نسل جوان و مردم دنیا ندارند.

انتخاب علی (علیه السلام) یعنی انتخاب اصلح

آنها که این مطالب را از تاریخ حذف می‌کنند، ناخواسته می‌خواهند بگویند نعوذ بالله پیغمبر (صلی الله علیه و آله) متوجه تفاوت افراد نبوده‌اند! ابن‌ابی‌الحدید معتزلی در شرح نهج‌البلاغه می‌گوید: «الحمد للَّه الذی ... قدم المفضول علی الافضل لمصلحة اقتضاها التکلیف».[7] آیا این مفضول را پیغمبر (صلی الله علیه و آله) مقدم داشت؟ یعنی اسلام آیینی است که مفضول را بر فاضل مقدم می‌دارد!؟ آیا اسلام برای علم ارزشی قائل نیست؟! برای تقدم فاضل ارزشی قائل نیست؟! آیا «وَالسَّابِقُونَ السَّابِقُونَ أُولئِک الْمُقَرَّبُونَ»[8] موضوعیت ندارد؟ آیا معاویه و یزید مظهر اسلام‌اند؟! کسانی که قلم از نوشتن، زبان از گفتن و گوش از شنیدن اعمالشان شرم دارد؟ تبهکارانی که اسلام را وسیله‌ای برای نفوذ و تسلط بر جان و مال و اعراض مسلمین کردند. آنانی که زشت‌ترین و منفورترین گناهان (که زنای با محارم شاید کوچک‌ترین آنها است) مرتکب شدند معرف اسلام می‌شوند؟ کسانی که سعی در محو فضایل علی (علیه السلام) دارند دنبال چه چیزی هستند؟ متفکران و دانشمندان آنها به نسل‌های آینده و تاریخ چه خواهند گفت؟ محو فضایل اهل بیت (علیهم السلام) به چه دلیلی بوده است؟ امام صادق (علیه السلام) را رها کردند و دیگران را برگزیدند؟! بر اساس چه مرجحی؟ آن هم امامی را که هزار سال بعد از وفاتش از سوی معتبرترین مراکز علمی جهان، لقب مغز متفکر می‌گیرد! اگر فضایل اهل بیت (علیهم السلام) را انکار می‌کنند آیا می‌خواهند ولید بن یزید را معرف اسلام بدانند و به مراکز علمی جهان معرفی کنند؟ کسی که به علت مستی صبح نمی‌تواند به مسجد برود و کنیز مست خود را می‌فرستد تا در محرابی که باید خلیفه رسول‌اللَّه (صلی الله علیه و آله) نماز بخواند، برای مردم امام جماعت شود! می‌خواهند اینها را به عنوان اسلام معرفی کنند؟

دلیل منکوب‌کردن شیعه

آیا شیعه غیر از این حرفی دارد که اسلام دینی است که برای علم ارزش قائل است؟ اسلام دینی است که اصلح را مقدم می‌دارد. شیعه به آنچه قرآن درباره حضرت محمد (صلی الله علیه و آله) می‌گوید قائل است. تمام حرکات و سکنات پیغمبر (صلی الله علیه و آله) بر اساس وحی الهی است: «وَ مَا ینطِقُ عَنِ الْهَوَی * إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْی یوحَی»؛[9] پس اگر دست علی (علیه السلام) را بلند کرد و فرمود: «من کنت مولاه فهذا علی مولاه» فقط به دلیل آن است که خدا فرموده بود و حضرت امتثال امر الاهی فرمود. آقایان در تفسیر آیه شریفه: «وَ إِن لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ»[10] می‌گویند این راجع به احکام حج بوده است! مگر احکام حج را پیغمبر (صلی الله علیه و آله) در مکه تمام نکرده بود؟ این چه مطلب مهمی است که خداوند تهدید می‌کند؟ فخر رازی از مفسران اهل سنت، در تفسیر خود می‌کوشد به گونه‌ای که مطابق نظر اهل سنت باشد، این معضل را حل کند، اما علی‌رغم همه تلاش‌ها راه به جایی نمی‌برد و مطلب در خوری عرضه نمی‌کند. البته فخر رازی چون فرد دانشمندی است، این را نقل می‌کند. بسیاری از آنها اساساً حاضر به نقل هم نیستند. این مظلومیت شیعه است؛ بلکه مظلومیت حق و حقیقت است. مظلومیت تفکر صحیح، تفکر علمی و مظلومیت علم است. اگر شیعه کنار گذاشته شود، اسلامی برای عرضه وجود ندارد. وقتی از شیعه با عناوینی مثل «مشرک»، «کافر» و «الروافض (خذلهم الله تعالی)» یاد می‌شود، چه کسی باید مسلمان و موحّد نامیده شود؟ آیا ابوسفیان مظهر اسلام است که وقتی بلال حبشی (قدس سره) مؤذن رسول‌اللَّه (صلی الله علیه و آله) را بر بالای کعبه در حال اذان‌گفتن می‌دید، با ناراحتی می‌گفت: ای کاش مرده بودم و نمی‌دیدم این کلاغ سیاه در جایگاه هبل بایستد و نام محمد را ببرد؟ یا خلیفه دوم که رسماً به فرماندارانش بخش‌نامه کرده بود که به موالی، یعنی ایرانیان، هیچ شغل و سمتی ندهند[11] و رسماً نژادپرستی را ترویج کرد، در حالی که اسلام به‌شدّت با نژادپرستی مخالف است؟ تشیع، مکتبی بسیار مترقی است. تشیع یعنی حرکت در مسیر علی بن ابی‌طالب (علیه السلام).

وظیفه شیعه

ما شیعیان اولاً باید خداوند تبارک و تعالی را شاکر باشیم که ما را در سرزمینی قرار داد که با علی و فرزندانش (علیهم السلام) آشنا شویم. هم علی‌شناس، و هم محب علی (علیه السلام) هستیم. باید قدردان این نعمت باشیم و توجه کافی داشته باشیم که حرکتی نکنیم که موجب لکه‌دارشدن این نام‌های مقدس و آموزه‌های اصیل دینی شود. شیعه باید به یاد داشته باشد که روزگاری بر او گذشته است که کسی جرئت اینکه بگوید شیعه هستم نداشت. به قدری کتمان عقاید شدید بود، که حتی برخی در خانواده خود هم ابراز عقیده نمی‌کردند. این مسئله نباید فراموش شود که چه زحماتی کشیده شده و چه خون‌هایی ریخته شده که امروز شیعه می‌تواند در تمام دنیا با عزّت و افتخار ندای پرارج «اشهد ان علیاً ولی اللَّه» را با عالی‌ترین صدا فریاد بزند. باید بکوشیم در حال شناخت باشیم و هم خودمان معرفت پیدا کنیم و هم این معارف را عرضه کنیم. امام صادق (علیه السلام) سخنی را فرمودند که از رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) هم وارد شده است. ایشان فرمودند: «دوست ندارم شما را ببینم مگر آنکه یا معلم باشید یا متعلم». دیگران تلاش کرده‌اند و این امانت گران‌بها را به ما رسانده‌اند، ما هم باید بکوشیم و آن را به نسل‌های بعدی عرضه کنیم.

[2]. انعام: 59.

[3]. مائده: 55؛ ابواسحاق ثعلبی در تفسیرش با اسناد خودش از ابوذر غفاری روایت می‌کند: ما در مسجد پشت سر رسول خدا (ص) نماز می‌خواندیم. گدایی وارد مسجد شد. کسی چیزی به او نداد. سائل دستانش را به آسمان بالا برد و گفت: خدایا، شاهد باش که در مسجد پیامبرت محمد (ص) طلب کمک کردم، کسی به من چیزی نداد. حضرت علی (ع) در نماز، در حال رکوع بود. به او با انگشت خنصر راست، که در آن انگشتری بود، اشاره کرد. سائل جلو آمد و انگشتر را از دست علی (ع) خارج کرد. این اتفاق پیش چشم پیامبر (ص) افتاد. پیامبر یک سمت صورت را به آسمان بلند کرد و فرمود: «اللهم ان اخی موسی سئلک رب اشرح لی صدری ... واجعل لی وزیراً من اهلی هارون اخی اشدد به ازری و اشرکه فی امری ... اللهم انی محمد نبیک و صفیک اللهم اشرح لی ... واجعل لی وزیراً من اهلی اشدد به ظهری. ابوذر (قدس سره) می‌فرماید زمانی که دعای پیغمبر (ص) تمام شد جبرئیل (ع) نازل شد و این آیه را بر پیامبر عرضه داشت: «إِنَّمَا وَلِیکمُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ وَالَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ یقِیمُونَ الصَّلاَةَ وَ یؤْتُونَ الزَّکاةَ وَ هُمْ رَاکعُونَ»؛ تفسیر طبری، ج6، ص165؛ تفسیر رازی، ج4، ص431.

[4]. مجلسی، بحار الانوار، ج2، ص226.

[5]. علامه شیخ عبد الحسین احمد الامینی، الغدیر، دار الکتب الاسلامیة، طهران، 1366، چاپ دوم، ج2، ص34.

[6]. ای پیامبر! به نصارای نجران بگو برای اثبات حق‌بودن خود بیایید همدیگر را نفرین کنیم و برای این کار به آنها بگو ما فرزندان خود را می‌آوریم، شما هم فرزندانتان را بیاورید، ما زنانمان را می‌آوریم شما هم زنانتان را بیاورید، ما خودمان می‌آییم شما هم خودتان بیایید (آل عمران: 61).

[7]. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج1، ص3.

[8]. واقعه: 10-11؛ خود اهل سنت گفته‌اند این آیه در حق علی نازل شده است. ابن‌مردویه از ابن‌عباس نقل می‌کند که این آیه در حق حزقیل مؤمن آل فرعون و حبیب نجاری (که در سوره یس ذکر شده) و علی بن ابی طالب نازل شده و هر یک از اینها باسابقه‌ترین امت خود هستند و علی (ع) افضل آنها است. این روایت را محب‌الدین طبری در ریاض، ج1، ص157، نقل می‌کند و گنجی در کفایة، ص46 می‌گوید: باسابقه‌ترین افراد در امت‌ها سه نفرند که یک چشم به هم زدن شرک به خدا نورزیدند: علی بن ابی‌طالب (ع)، صاحب یاسین و مؤمن‌آل فرعون؛ اینها صدیقون هستند و علی برترین آنها است؛ به نقل از: الغدیر، ج2، ص306.

[9]. نجم: 3-4.

[10]. مائده: 67.

[11]. مسعودی، مروج الذهب، ج 2، ص 320.

برچسب‌ها

ارسال نظر

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha