جمعه ۲ آذر ۱۴۰۳ |۲۰ جمادی‌الاول ۱۴۴۶ | Nov 22, 2024
نشست انرژی در فیزیک و فلسفه

حوزه/ «انرژی در فیزیک و فلسفه» نشست علمی بود که گزارش تفصیلی آن در نشریه حکمت اسلامی مجمع عالی حکمت درج شده است،حجت الاسلام والمسلمین محسن غرویان در تبیین برخی زوایای مباحث ارائه شده یادداشتی را به خبرگزاری«حوزه»ارسال نموده که متن آن در ذیل تقدیم می شود.

در نشریه وزین حکمت اسلامیِ مجمع عالی حکمت شماره 40 بتاریخ بهمن و اسفند 1394 ، در ص 4 گزارشی تفصیلی از نشست علمی «انرژی در فیزیک و فلسفه» درج شده است.از مطالعه آن بسیار بهره بردم و امیدوار شدم که ان شاءالله در آینده اینگونه بحث های تطبیقی بین علم و فلسفه در حوزه علمیه قم بیشتر شود و بحث های فلسفه اسلامی کاربردی تر و به روزتر مطرح گردد. پس از مطالعه و دقت در مطالب مطروحه در نشست علمی فوق چند نکته به نظر رسید که ذیلاً تقدیم می نمایم .

الف) آقای دکتر موحد ابطحی گفته اند: انرژی یکی از مفاهیم بسیار جا افتاده در فیزیک کلاسیک و فیزیک جدید است. از آنجا که ما به سادگی واژه انرژی را در گفتمان روزمره خود به کار می بریم،ابتدا تصور می کنیم درک خیلی روشنی از این مفهوم داریم. اما آیا واقعاً می دانیم که انرژی چیست؟ آیا این مفهوم که تصور می کنیم وضوح دارد، برای دانشمندان و فلاسفه هم وضوح داشته و دارد؟ این مفهوم از چه زمانی وارد طبیعیات و فیزیک شد؟ و چه تطورات مفهومی ای را پشت سر گذاشته است؟ و ...... » [ص 5 نشریه].

سؤال من این است که مفهوم «انرژی» از حیث جاافتادگی چه تفاوتی با مفهوم «وجود» دارد؟ ما مفهوم وجود را هم در گفتمان روزمره مان به سادگی به کار می بریم و تصور می کنیم درک خیلی روشنی از این مفهوم داریم، اما آیا واقعاً اینچنین است؟ آیا این مفهوم برای دانشمندان و فلاسفه دقیق النظر هم وضوح داشته و دارد؟ اگر واضح است چرا در اصالت یا اعتباریت آن، این همه بحث و نزاع در گرفته است؟!

آیا اگر بار دیگر از سر تعمق و دقت تامل کنیم و چنین سوالاتی را در مورد وجود و ماهیت در فلسفه اسلامی مطرح کنیم نمی تواند کمکی به پیشرفت فلسفه کند؟ اگر چنانکه ایشان گفته اند- در قرون پانزده تا هفده میلادی شاهد تحول فیزیک ارسطویی به فیزیک نیوتنی هستیم و اگر در قرن بیستم شاهد تحول فیزیک کلاسیک به فیزیک جدید هستیم و اگر این تحولات در پرتو بحث های فلسفی گسترده و عمیقی در حوزه طبیعیات و فیزیک بوده است! چرا امروز این امکان وجود نداشته باشد که تحولی در فلسفه اسلامی و در مباحث وجود و ماهیت و جوهر و عرض و اصالت و اعتباریت و ....پدید آیدو- به گفته ایشان- ظرفیت های پنهان در مکتب فلسفه اسلام آشکار شود؟! به نظر می رسد ما اینک به مرحله ای از تفکر اسلامی رسیده ایم که جا دارد تحولات و خوانش های جدیدی متناسب با سوالات امروز در فلسفه اسلامی ارائه نماییم.

ب) جناب استاد دکتر مهدی گلشنی به مباحث بسیار دقیق و مهمی اشاره کرده اند و به حوزویان توصیه کرده اند که مسائل فلسفی را به زبان علم امروز بیان کنند و فلسفه را دوباره به صحنه علوم بیاورند و مباحث حکمت طبیعی و آراء امثال لایبنیتس و آکویناس و شبهات فلسفی و عقیدتی امثال هاوینگ و واوکینز را جدی بگیرند .

ایشان شعر حاجی سبزواری در مورد وجود را در مورد انرژی هم صادق می دانند که « مفهومه من اعرف الاشیاء= و کنهه فی غایه الخفاء».

سوال مهم از استاد گلشنی این است که چرا شما می فرمایید: « البته نمی گویم انرژی در حد وجود است، ولی فاینمن صریح می گوید ما نمی دانیم انرژی چیست؟» آیا در مورد «وجود» دیدگاه های متفاوت در میان فلاسفه و دانشمندان عالم مطرح است؟ آیا وضعیت متون درسی ما در فیزیک و فلسفه شبیه هم نیستند؟ آیا اگر اتفاق نظری در مورد انرژی و وجود، در کار باشد، این نیست که اتفاق نظری در مورد کنه این مفاهیم وجود ندارد؟

آیا همرنگ جماعت حرف زدن که در کتب درسی فیزیک راه پیدا کرده؛ در فلسفه نیست؟ چرا در زمانی که شما دانشجوی دانشگاه برکلی بودید معادله نسبیت عام انیشتین حرف آخر تلقی می شد ولی الان اینطور نیست؟ چرا شما اسم نود و پنج درصد ماده عالم را ماده و انرژی تاریک گذاشته اید؟ و آیا این تاریکی و ابهام در فلسفه راه ندارد؟

آیا وقتی می گوییم وجود اصیل است یا ماهیت؟ نمی خواهیم وارد کنهِ عالم واقع شویم؟ آیا اصالت همان مبحث کنه واقع نیست؟ و اگر این ابهامات هست- که هست- چطوری می خواهیم احکام کلی صادر کنیم که اصالت در واقع به چیست؟ وجود یا ماهیت؟ آیا فرض سومی نمیتوان مطرح نمود؟!

ج) استاد گلشنی می فرمایند که« گاسپار گوستاو کوریولیس در سال 1829 اصطلاح انرژی را مطرح کرد، پس اصطلاح انرژی حدود 200 سال عمر دارد و قدیمی نیست..... تا اینکه انیشتین در اوائل قرن بیستم این مطلب را مطرح کرد که جرم یک ماده با انرژی اش یک رابطه ای دارد.... ولی معنای این رابطه چیست؟ این چیزی است که بر سر آن اختلاف جدی وجود داشته و دارد» [ ص 8 نشریه]

همین سخن در مورد« اصالت»، «وجود»، «ماهیت»، «اعتباریت»، «جوهر و عرض» و.... نیز صادق است.

آنچه که در فلسفه اسلامی مورد اتفاق است، اصل واقعیت است اما اینکه این واقعیت وجود است یا ماهیت؟ محل اختلاف جدی بوده و هست. لذاست که می توان فرضیه سومی مطرح نمود و مثلا با الهام از کتاب آسمانی قائل به «اصالتِ ملکوت» شد. آیا چنین شباهتی بین بحث انرژی در فیزیک و « وجود و ماهیت» در فلسفه وجود ندارد؟!

آقای دکتر گلشنی شما فرموده اید که سوالات زیادی در مورد جرم، ماده، انرژی، نور و... مطرح است که جواب این پرسش ها در کتاب های درسی بسیار ساده است، اما در سطح نظری و فلسفی بین بزرگان تراز اول جواب واحد ندارد! سوال این است که در خود فلسفه آیا بحث اصالت وجود یا ماهیت، چنین نیست؟ شما نظرات متفاوت ادینگتون، بوندیواسپرگین، ریندلر و انیشتین را در حقیقت ماده و انرژی و... آورده اید و سپس نتیجه می گیرید که: « این دیدگاه ها نشان می دهد حقیقت ماده و انرژی و... که در معادلات فیزیکی به سادگی مورد استفاده قرار می گیرد و خیلی واضح به نظر می آید، در سطح عمیق نظری به هیچ وجه ساده و روشن نیست».

بنظر نگارنده بحث اصالت وجود یا ماهیت در فلسفه نیز دقیقا همین وضعیت را دارد و نمی شود در سطح خواصّ از بداهتِ اصالت وجود و اعتباریت ماهیت یا بالعکس سخن گفت!

آری آقای دکتر گلشنی سخن از امکان های چهارگانه در مورد جهان به میان آورده اند یعنی: امکان ساخت جهان از جرم و انرژی، امکان ساخت جهان از جرم به مفهوم عام، امکان ساخت جهان از انرژی به مفهوم عام، امکان اینکه ماده و انرژی در تجلی مختلف از یک جوهر بنیادین باشند!

حال چرا نتوان گفت که وجود و ماهیت دو مفهوم ذهنی باشند که از یک واقعیتِ اصیل بنام «ملکوت» انتزاع شده اند؟ یعنی همانگونه که اصالت الوجودی ها معتقدند وجود اصیل ماهیت است و ماهیت از آن انتزاع شده و اعتباری است و نیز همانگونه که اصالت الماهوی ها معتقدند ماهیت اصیل است و وجود اعتباری و انتزاعی است، حال بتوان گفت که وجود و ماهیت هر دو اعتباری و انتزاعی هستند و منشأ انتزاع آنها امر اصیل دیگری بنام«ملکوت» است!

استاد گلشنی می گویند شهید مطهری(ره) نظریه ای را مطرح کرده و گفته اند: یک جوهر بنیادی داریم که یک تجلّی آن ماده و یک تجلی آن انرژی می شود! به نظر می رسد شبیه این نظریه را می توان رد بحثِ فلسفی اصالت مطرح کرد بدینصورت که بگوییم یک اصل بنیادی داریم بنام« ملکوت» که یک تجلی آن وجود و یک تجلی آن ماهیت می باشد و آنچه در قرآن مقدس آمده که « فسبحان الذی بیده ملکوت کل شی» اشاره به همین نکته است.

د) جالب است که در عالَم علم جهان شناسی گاه تحولاتی رخ داده و می دهد که موجب موضع گیری های متضاد و بعضا تند می گردد. بنا به نقل استاد دکتر گلشنی پس از طرح نظریه کوانتوم و اینکه ذره کوانتومی در واقع نه مکان دارد و نه سرعت، آقای شرو دینگر، یکی از فیزیک دان های برجسته آن عصر در واکنش به این موضع گفت: هر کسی این حرف را بزند احمق بالفطره است! اما سرانجام چه شد؟! نظریه کوانتوم نیز در کنار سایر نظریات فیزیکی قابل توجیه دانسته شد و عده زیادی از فیزیکدانان بدان معتقد شدند.

به نظر می رسد در فلسفه نیز چنین اتفاقاتی افتاده و می افتد. ملاصدرا نخست به اصالت ماهیت معتقد بوده و شدیدا از آن دفاع می کرده است و سپس در پرتو الهامات غیبی قائل به اصالت وجود می شود! سوال این است که چرا سیر نظریه پردازی نتواند ادامه پیدا کند؟!

داستان دیگر داستان مشکل نور و الکترون و راه حل کوانتومی آن یعنی بحث میدان است که استاد گلشنی به زیبایی آن را مطرح فرموده اند و جالب اینکه می فرمایند فیزیک هر چه قدر جلوتر رفت مجردتر شد! و به تعبیر ایشان:«فیزیک مدرن به نحو قطعی نظر افلاطون را پسندیده است. در واقع واحدهای ماده اشیاء فیزیکی به معنای عرفی آن ها نیستند. آنها مثال ها هستند، مثال های افلاطونی و ایده هایی که می توان آن ها را به نحو غیر مبهم به زبان ریاضی بیان کرد. هایزنبرگ؛ صریح گفت که اصل برای ما آن مُثل هستند، جاهایی جلوه هایی از آن ها می بینیم که اسمش را الکترون می گذاریم».

جالب اینکه همانگونه که فارابی فرموده است: ما حس جوهر یاب نداریم! همینطور باید گفت ما حسّ وجود یاب نداریم، امّا صدرائیان معتقدند وجود اصیل است. کما اینکه هاینزبرگ در عالم فیزیک، حسّ مُثُل یاب ندارد اما می گوید اصل برای ما آن مُثُل هستند. حال آِا نمی توان گفت: ما حسّ ملکوت یاب نداریم امّا ملکوتِ اشیاء اصیل است؟! آیا همانطور که فیزیک هر چقدر جلوتر می رود مجردتر می شود، فلسفه اسلامی و الهی نیز با طرح نظریه «اصالت ملکوت» مجردتر و با گفتمان «غیب» سازگارتر نمی شود؟ آیا می توان در این مباحث دقیق فلسفی و فیزیکی از فهم عرفی سخن به میان آورد و مثلا چنین گفت که چون عرفاً ما از واقعیت، دو مفهوم وجود و ماهیت را می فهمیم پس اصالت منحصر در یکی از این دوست؟! به نظر می رسد سطح وتر از این مباحث بسی فراتر از عرف است و راه برای دقت های بیشتر و عمیق تر همچنان باز است.

ه) بحث لزوم همراهی فیزیک و فلسفه تنها در تحلیل انرژی نیست بلکه در سایر مفاهیم فلسفی و فیزیکی مثل وجود و ماهیت، جوهر و عرض، مجرد و مادی و ... نیز مهم است. بنظر می رسد اصالت در باب جوهر و عرض، یک مفهوم نسبی است یعنی جوهر نسبت به عرض اصیل است. چرا نتوان گفت که وجود و ماهیت اشیاء نسبت به ملکوتِ آن ها، همان نسبت عرض به جوهر را دارند؟ یعنی وِزانِ وجود و ماهیت شیء – هر دو- نسبت به ملکوت شیء، وزانِ عرض به جوهر است و اصل جوهر است و عرض، فرع آن و به تعبیری اعتباری است.

بنا به نقل دکتر گلشنی، آقای فلیپ کلیتون که هم فیزیکدان است و هم فیلسوف معاصر آمریکایی می گوید: « همانطور که پروژه علم را دنبال می کنیم.... هر چه عمیق تر توضیح را دنبال می کنیم، غیر مادی بودن خودش را بیشتر نشان می دهد.... فقط همکاری بین عالمان و فیلسوفان می تواند به فرمول بندی یک نظریه غیر ماتریالیستی از جهان فیزیکی منتهی بشود» دکتر گلشنی ادامه می دهد: « حدود نود سال پیش هم انیشتین همین نصیحت را داشت. وقتی او با معماهای کوانتوم برخورد کرد چون ذهنی فلسفی عمیق و بنیادی داشت گفت: این مسائل وقتی حل می شود که فیزیکدان، ریاضیدان و فیلسوف با هم کار کنند و نظر بدهند».

به نظر می رسد نظریه اصالت ملکوت می تواند بهتر به فرمول بندی یک نظریه غیر ماتریالیستی از جهان فیزیکی کمک نماید. والسلام

 

ارسال نظر

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha