به گزارش خبرگزاری «حوزه»، کتاب «معاد استدلالی» اثری از مرکز تحقیقات اسلامی است که در 15 بخش به موضوع معاد پرداخته که در شماره های گوناگون تقدیم حضور شما علاقه مندان می گردد.
* كيفيت معاد
دلايـل عـقـلى و نـقلى به روشنى ثابت كرد كه مرگ انسان پايان زندگى او نيست؛ بلكه مجدداً روزى زنـده خـواهـد شـد، كه از آن زندگى در اصطلاح دانشمندان علم كلام به ((معاد)) تعبير مى شـود. اكـنـون بايد ديد كه كيفيت زندگى مجدد چگونه است؟ آيا جسمانى است يا روحانى و يا تركيبى از اين دو، و يا غير آن ، چنانكه برخى چنين پنداشته اند.
اقوال مشهور در اين زمينه عبارت است از:
- معاد جسمانى
گـروهـى از مـتكلمان و فقها و اصحاب حديث شيوه معاد را تنها جسمانى دانسته و به وجود روحى جـز جـسـم و مـكـانيسم بدن به چيز ديگرى معتقد نيستند، و در حقيقت روح در نظر آنان جسم لطيفى اسـت كـه در بـدن سـريـان دارد، و بـسـان آتـش در ذغـال ، آب در گل و روغن در زيتون است !
- معاد روحانى
گـروهـى از فـلاسـفـه، بـويژه پيروان مكتب مشّاء، تنها به معاد روحانى معتقد مى باشند؛ و مى گـويـنـد پس از مرگ و فنا شدن بدن خاكى، علاقه روح نسبت به بدن قطع مى شود، ولى از آنجا كه روح ، موجود پيراسته از ماده و مستقل است، فنا و نيستى در آن راه ندارد؛ از اين رو، پس از قطع علاقه و پيوستگى از بدن باقى و جاويد خواهد ماند.
- معاد روحانى و جسمانى
بـسـيـارى از بـزرگـان عـلما و مشايخ فلاسفه و عرفا و جمع كثيرى از متكلمان اسلامى از علماى امـامـيـه و غـيـر آنان مانند شيخ مفيد، شيخ طوسى، سيد مرتضى، خواجه نصيرالدين طوسى، عـلامـه حـلى، حـجـة الاسـلام غـزالى و خيلى از علماى ديگر فريقين به معاد جسم و روح با هم و مـركـب از هـر دو مـعـتـقدند و مى گويند روح در سراى ديگر به بدن بازگشت مى كند. آنان با اسـتـدلال بر اين كه نفس و روح انسان مجرد است، مى گويند بعد از مرگ و برپايى رستاخيز دوباره روح به بدن برمى گردد.
از پـيـروان ديـگـر مـكـاتـب و اديـان ، جـمـهـور نـصـارا و پـيـروان مـسـيـحـيـت نـيـز بـر هـمـيـن نظرند.
از آنـجـا كـه اثـبـات كـيـفـيـت مـعـاد از مـسـايـلى اسـت كـه بـا دليـل عـقـلى قـابـل اثـبات نيست ، بايد از قرآن و سنت در اين زمينه استمداد جست ، و در اين راستا خواهيم ديد كه مدلول آنها وقوع معاد براى جسم دنيايى با روح مى باشد.
- گواهى قرآن بر معاد جسمانى ـ روحانى
آيات زيادى در رابطه با اثبات معاد جسمانى مزبور آمده است برخى از آنها عبارتند از:
الف ـ داستان اُبَىّ بن خَلْف:
«وَ ضـَرَبَ لَنـا مـَثـَلاً وَ نَسِىَ خَلْقَهُ قالَ مَنْ يُحْيِى الْعِظامَ وَ هِىَ رَميمٌَ قُلْ يُحْييهَا الَّذى اَنْشَاءَها اَوَّلَ مَرَّةٍ وَ هُوَ بِكُلِّ خَلْقٍ عَليمٌ/ و بـراى مـا مـثـلى زد و آفـريـنـش (نـخـسـتـيـن) خـود را فـرامـوش كرده ، مى گويد: چه كسى اين اسـتـخـوانـهـا را در حـالى كـه پـوسـيـده ، زنـده مـى كـنـد؟ (پـيـامـبـر) بـگـو: خـدايـى كـه بـار اول آن را ايجاد كرد (دوباره ) زنده اش مى كند و او به همه آفريده هايش داناست .
ايـن آيـه ، دلالت دارد كـه خود آن استخوان پوسيده در روز قيامت برانگيخته مى شود، نه اينكه فقط روح صاحب استخوان برانگيخته شود.
شـأن نـزول آيـه: ابـىّ بـن خـلف از مـخـالفان رسول خدا (ص)، استخوان پوسيده اى را نزد پـيـامـبـر آورد آن را خـُرد نمود، گرد آن را با دهان فوت كرد و در فضا پراكنده ساخت . آن گاه گـفـت : چـه كـسـى اسـتـخـوانـهـاى پـوسـيـده و خـاك شـده را زنـده مـى كـنـد؟ خـداونـد بـه رسـول خـود فـرمـان داد بـگـو: هـمـان خـدايى كه در ابتدا استخوانها را از خاك آفريد و حيات و زنـدگـى در آنها دميد و به شكل خاصى درآورد، با همان قدرت و دانش گسترده و چيره خود، بار ديگر استخوانهاى پوسيده و پراكنده را زنده مى كند.
ب ـ داستان عدى بن ربيعه:
«أيَحْسَبُ الاِْنْسانُ اَنْ لَنْ نَجْمَعَ عِظامَهَُ بَلى قادِرينَ عَلى اَنْ نُسَوِّىَ بَنانَهُ/ آيـا انـسـان گـمـان مى كند كه ما استخوانهاى او را هرگز جمع نمى كنيم؟ (كنايه از زنده كردن اسـت) بله ، ما توانا هستيم كه سر انگشتان او را هم درست كنيم (به همان صورتى كه آفرينش اوليه اش داشت ، دوباره زنده كنيم).
ايـن آيـه نـيـز دلالت دارد كـه انـسان با همان صورت دنيوى كه داشته ، برانگيخته مى شود و روح در قالب جسم محشور مى گردد.
شـأن نـزول آيـه: پـيـامـبر (ص) با مردى به نام ((عَدىِّ بن رَبيعَه )) همسايه بود روزى خدمت حـضـرت رسـيـد و گـفـت: اى مـحـمـد! مـرا خـبـر ده از روز قـيـامـت كـه كـجـا و چـگـونه خواهد بود. رسـول خـدا بـراى او تـوضـيـح داد. عـدى گـفـت : اى محمد! اگر قيامت را به چشم هم ببينم باور نـخـواهـم كرد. چگونه ممكن است خداوند استخوانهاى پوسيده را زنده كند؟ خداوند در پاسخ، اين آيه را فرستاد.
ج ـ داستان حضرت عُزير (ع):
«اَوْ كَالَّذى مَرَّ عَلى قَرْيَةٍ .../ يـا مـثل آن مردى كه بر دهكده اى گذر كرد كه با وجود بناهايى كه داشت ، از سكنه خالى بود. (از خـود پـرسـيـد) خـدا چـگـونـه مـردم ايـن دهـكـده را زنـده مـى كـنـد؟ پـس خـداونـد او را صـد سال بميراند، آن گاه زنده اش كرد و پرسيد، چه مدتى مكث كردى؟ گفت: يك روز يا قسمتى از يـك روز. خـداونـد فـرمـود: بلكه صد سال مكث كردى به خوردنى و نوشيدنى خويش بنگر كه طـعـمـش (در ايـن صـد سـال) دگـرگـون نشده و به درازگوش خويش بنگر كه چگونه آنان را بـرمـى انـگـيزيم و سپس آنها را با گوشت مى پوشانيم . همين كه براى او روشن شد (كه صد سال مرده بوده و دوباره زنده شده ) گفت: مى دانم كه خدا به همه چيز تواناست .
بـعـضـى از روايـات دلالت دارنـد كه اسم آن مرد صالحى كه موضوع اين قصّه در آيه شريفه است ، حضرت عُزَير است و در بعضى از روايات نام ((ارميا)) آمده است .
ايـن آيه، نيز بروشنى بر معاد جسمانى دلالت دارد، خداوند بدن آن مرد صالح و جسم الاغش را زنده كرد تا بفهماند كه روز قيامت نيز بدنهاى دنيوى ، برانگيخته مى شوند.
د ـ داستان حضرت ابراهيم (ع):
«قـالَ اِبـْراهـيـمُ رَبِّ اَرِنـى كـَيـْفَ تـُحـْيـِى الْمَوْتى قالَ اَوَ لَمْ تُؤْمِنْ، قالَ بَلى وَلكِنْ لِيَطْمَئِنَّ قَلْبى قالَ فَخُذْ اَرْبَعَةً مِنَ الطَّيْرِ فَصُرْهُنَّ اِلَيْكَ ثُمَّ اجْعَلْ عَلى كُلِّ جَبَلٍ مِنْهُنَّ جُزْءًا ثُمَّ ادْعُهُنَّ يَاءْتينَكَ سَعْياً وَاعْلَمْ اءَنَّ اللهَ عَزيزٌ حَكيمٌ/ ابـراهـيـم گفت: پروردگارا! به من بنما چگونه مردگان را زنده مى كنى؟! خداوند فرمود: آيا ايـمـان نـدارى؟! گـفـت: چـرا، ولى مـى خواهم دلم آرام بگيرد و مطمئن شود. خداوند فرمود: چهار پرنده بگير، آنها را سر ببُر و به پاره هايى تقسيم كن. سپس بر هر كوهى قطعه اى بگذار؛ آنگاه آنها را بخوان كه شتابان به سوى تو مى آيند و بدان خداوند عزيز و حكيم است.
از امام صادق (ع) روايت شده كه فرمود:
((... پـس ابـراهـيم سر بريده پرندگان را به دست گرفت و آنها را فرا خواند. ناگهان ديد ذرات شتابان ، به سويش مى آيند و هر يك به سر خود مى پيوندد.))
ابـراهـيـم چون پرندگان را مشاهده كرد و با چشم خود زنده شدن آنها را به فرمان خداوند ديد، مـطـمـئن شـد و دريـافـت، همچنان كه پراكندگى و مخلوط شدن اجزاى پرندگان مانع از دوباره زنـده شـدن آنـهـا نـگرديد، مردن آدمى و پراكنده شدن اجزاى بدن او و از ميان رفتن شكلها، مانع دوباره زنده شدن آنان در روز قيامت نخواهد شد.
آياتى ديگر:
«حـَتـّى اِذا مـا جـاءُوهـا شـَهـِدَ عـَلَيـْهـِمْ سـَمـْعـُهُمْ وَ اَبْصارُهُمْ وَ جُلُودُهُمْ بِما كانُوا يَعْمَلُونََ وَ قالُوا لِجـُلُودِهـِمْ لِمَ شـَهِدْتُمْ عَلَيْنا قالوُا اَنْطَقَنَا اللهُ الَّذى اَنْطَقَ كُلَّ شَيْى ءٍ وَ هُوَ خَلَقَكُمْ اَوَّلَ مَرَّةٍ وَ اِلَيْهِ تُرْجَعُونَ/ هـنـگامى كه به جهنم بيايند، گوش و چشم و پوستهاى بدنشان ، برضد آنان به جهت كردارى كـه انـجـام داده اند گواهى دهند. آنان گويند چرا برضد ما گواهى مى دهيد؟ گويند: خدايى كه همه چيز را به سخن درآورد و شما را در آغاز آفريد، ما را نيز به سخن آورد و به سوى او باز مى گرديد.
«اِنَّ الَّذيـنَ كـَفَرُوا بِاياتِنا سَوْفَ نُصْليهِمْ ناراً كُلَّما نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ بَدَّلْناهُمْ جُلُوداً غَيْرَها لِيَذُوقُوا الْعَذابَ/ هـمـانـا كـسـانـى كـه بـه آيـات مـا كـافـر شـدنـد، بـزودى آنـان را در آتـشـى داخل كنيم كه هر گاه پوستهايشان بسوزد در عوض آن ، پوستهاى ديگر به آنهابپوشانيم تا خوب عذاب دردناك را بچشند.
بـا دقـت در مـعـنـا و مـفـهـوم ايـن آيات وقوع معاد جسمانى از آنها استفاده مى شود، زيرا اگر جسم مـحـشور نمى شد، شهادت گوش و چشم و پوست معنا نداشت، و نيز سوختن پوست و تعويض آن مطرح نمى شد.
«يَوْمَ يَخْرُجُونَ مِنَ الاَْجْداثِ سِراعاً كَاءَنَّهُمْ اِلى نُصُبٍ يُوفِضُونََ خاشِعَةً اَبْصارُهُمْ تَرْهَقُهُمْ ذِلَّةٌ ذلِكَ الْيَوْمُ الَّذى كانُوا يُوعَدُونَ/ روزى كـه از قـبـرهـا، شـتـابان بيرون آيند، گويى كه به سوى هدفى مى روند در حالى كه ديدگانشان فرو افتاده است و ذلت آنها را فرا گرفته ؛ اين همان روزى است كه به آنها وعده داده شده بود.
آنـچـه از قـبـرهـا بـيـرون مـى آيـد، همان بدنهايى است كه دفن شده است . اين آيه نيز، بر معاد جسمانى دلالت دارد.