به گزارش خبرگزاری حوزه، به نقل از دفاع پرس، کتاب «حاج قاسمـ۲»، خاطراتی از سردار سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی به اهتمام علی اکبری مزدآبادی توسط انتشارات یازهرا (س) منتشر و روانه بازار نشر شد.
در ادامه برشی از کتاب «حاج قاسمـ۲» که حاوی خاطراتی از سردار سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی است را میخوانید:
ارتش عراق روز پانزده مردادماه ۱۳۶۲ با بکارگیری تیپ تقویت شده ۷۰ زرهی پاتک را از مقابل محور فرخآباد تا قلاویزان شروع کرد. وقتی خبر به قرارگاه لشکر رسید، قاسم سلیمانی برای اطمینان بیشتر، پشت ترک موتور سیکلت «علی حاجبی» مسوول واحد مخابرات نشست و دونفری به سوی خط حرکت کردند.
قاسم سلیمانی: «گفتم برویم تا خودم را نزدیک ببینم. وسیله نقلیهمان موتور سیکلت بود که علی حاجبی آن را میراند. نشستم پشت سرش و حرکت کردیم. یک مقداری که جلو رفتیم، از حاجبی خواستم موتور را نگهدارد و پیاده شود. خودم میتوانستم با سرعت بیشتری حرکت کنم و زودتر به خاکریز برسم. حاجبی پیاده شد و من با آخرین سرعت که امکانش در آنجا وجود داشت، رفتم.
از دره بالا رفتم و با موتور رسیدم به خاکریز و تقریباً چسبیدم به خاکریز. هوا کمی روشن شده بود و تانکهای عراقی را دیدم که نزدیک شده بود. برای اینکه برآورد دقیقی داشته باشم، روی خاکریز رفتم. آنها هم مرا دیدند و با کالیبرشان به سویم شلیک کردند. دیگر نتوانستم با موتور سیکلت برگردم. چون به شدت تیراندازی میکردند.
موتور سیکلت را همانجا انداختم و زیر شلیک دشمن از دره خودم را به سنگر مخابرات رساندم. آن موقع، ما آنجا نیروی چندانی نداشتیم. یک گروهان از بچهها روی جبل حمرین در موضع پدافندی بودند و بقیه نیروها را که عملیات کرده بودند و شهید و زخمی داده بودند، برای بازسازی به دهلران فرستاده بودیم.
تنها نیرویی که در دستمان بود، بچههای واحدها بودند. بچههای اطلاعات عملیات و تخریب که در ملکشاهی بودند.» سلیمانی پیکی به ملکشاهی فرستاد تا نیروهای واحدهای لشکر، به ویژه نزدیکترین و در دسترسترین آنها، رزمندگان تخریب و اطلاعات عملیات به سوی خط حرکت کنند. این افراد باید تا رسیدن گردانها از دهلران با پتک دشمن مقابله میکردند.
قاسم سلیمانی: «من بلافاصله یکی از پیکهایم را فرستادم تا بچههایی که در شهرک ملکشاهی بودند برای مقابله با دشمن، پشت خاکریز بیایند. بعد هم به قرارگاه نجف وضعیت را اطلاع دادم. ما نیروی آمادهای برای پاسخگویی به پاتک در دست نداشتیم. قرارگاه هم در محورهای دیگر درگیر بود و نتوانست کمکی بکند. دشمن آمده بود تا از محور میانی شاید بتواند به نیرهای محاصره شدهاش در کلهقندی کمک کند و قرارگاه تلاشش را متمرکز کرده بود روی آن محور.
ما تنها بودیم و باید با مقدرات خودمان که آن موقع ناچیز هم بود، جلوی پاتک دشمن را میگرفتیم.» رزمندگان لشکر ثارالله بعد از سه روز نبرد نابرابر، سرانجام توانستند پاتک دشمن را متوقف کنند.