به گزارش خبرگزاری حوزه، حجت الاسلام سید محمود صادقی در یادداشتی با موضوع "مستند آیة الله" که در اختیار رسانه رسمی حوزه های علمیه قرار داده، چنین آورده است:
۱. مقدمه
حوزههای علمیه شیعه را باید محوریترین نهاد در حیات، پایایی، پویایی و حرکت جوامع شیعی در طول تاریخ معرفی کرد؛ این نهاد تأثیرگذارِ کهن، در طول زمان، عهدهدار حفظ، فهم و نشر اسلام شیعی و آموزههای اصیل مکتب اهلبیت (علیهمالسلام) و نیز تبیین و تحلیل درست معارف پنهان در کتاب خدا بوده است. نگاهی اجمالی به تاریخ پُر فراز و نشیب این نهادِ معنوی و اخلاقی، تلاشها، کوششها و مجاهدات و مبارزات پیگیر این نهاد را برای احیای سه عنصرِ «کرامت انسان»، «استقلال ملتها» و «مبارزه با استبداد» نمایان میسازد. حضور تأثیرگذار نهاد روحانیت شیعه و حوزههای علمی را میتوان در همه حرکتهای آزادیخواهانه و عدالتجویانه یکصد سالهی اخیر ایران، و نیز کشورهای شیعی مذهب منطقه مشاهده کرد.
در این باره توجه به این نکته لازم است که گرچه علومی چون فلسفه، تفسیر، عرفان، و ... در بستر همین حوزههای علمی رشد کرده و بالیدهاند؛ لیکن ناگفته پیداست که این مراکز علمی، در نهاد و بنیان خود ماهیتی فقهی دارند و همین فقهمحوریِ بنیانیِ حوزههای شیعی موجب میشود که این نهاد، خود را با تغییرات و تحولات اجتماعی و سیاسی حاکم بر هر عصر همراه سازد و با بروزرسانی دادههای خود، پاسخگوی نیازهای هر عصر باشد. در نقطه مقابل، پایبندی این مراکز به اصول اساسی خود، موجب شده است که تغییرات و تحولات اجتماعی و سیاسی مزبور (که گاه بنیانکن نیز بودهاند) نتواند، انحطاط یا اضمحلال را بر آن تحمیل کند.
۲. فقه، فقاهت و حیات معقول
«فقه» در میان اهل لغت به معنی فهم، درک و علمی است که با تأمل و دقت همراه است؛ لیکن گاه در اصطلاح عام، به معنی همه احکام و معارفی است که چراغ فهم را برای شناخت دقیق دین الهی روشن میکند (فقه اکبر) و گاه در اصطلاح خاص، به معنی علم به احکام و دستورات خاص عبادی، تجاری، حقوقی و ... است که در فرهنگ فقیهان به «علم به احکام شرعی فرعی از روی ادله تفصیلی» تعریف شده است. (فقه اصغر)
بر این اساس «فقه»، جامعِ جهاد و اجتهاد، و در بردارندهی اصول و فروع حرکت انسانِ مسلمان، در ساحتِ زندگی فردی و اجتماعی است و اگر انسانِ مسلمان به این علم، با نگاهی «معتقدانه» و «متخلّقانه» بنگرد، و در حوزه عمل خالصانه بدان عمل کند، شامّه جامعه، رایحهی دلانگیزِ رفاه، عدل، مواسات و مساوات را استشمام خواهد کرد.
حیات معقول و مقبول جامعه انسانی نیز افزون بر لوازم بسیار خود به این اصول و فروع نیازمند است، چنانکه در روایات نیز به این امر توجه شده است: «لا یستغنی أهلُ کلِّ بلدٍ عن ثلاثة، یفزع إلیهم فی أمر دنیاهم و آخرتهم، فإن عدموا ذلک کانوا همجاً: فقیهٌ عالِمٌ وَرِعٌ و أمیرٌ خیّرٌ مُطاعٌ و طبیبٌ بصیر ثِقَة...» (تحف العقول، ص ۳۲۱)؛ به این معنی داشتنِ «فقیه آگاه به زمان و وارسته»، در کنار «طبیبِ حاذقِ مطمئن»، و «امیرِ خیرخواهِ مقبول جامعه»، برای تأمین تمدّن و پیشرفت جامعهی انسانی و رسیدن به «حیات معقول» ضروری است.
تکامل و پیشرفت جامعه اسلامی و رسیدن به حیات معقول، چنانکه گذشت، مرهون علل و عوامل بسیاری است که مهمترین آنها اجتهاد عالمانهی رهبران فکری جامعهی متدین از یکسو، و جهاد خالصانهی مردمان آن از سوی دیگر است، زیرا زمان، زمین و زبان، همانگونه که در اجتهاد فقهی مؤثرند، در اجتهاد اجتماعی و سیاسی نیز سهم تعیینکننده دارند. از این رو همراهی و همدلی این دو عنصر (رهبران دینی و مردم) در طول تاریخ، مرکب راهوار حرکت بهسوی رشد و تکامل بوده است و هرگاه فاصلهای میان این دو عنصر حائل گردید، ضرباتی سهمگین بر پیکرهی جامعه وارد آمد که آثار منفی آن سالها، روح و جسم جامعه را میآزارد.
۳. سیاست و فقاهت
جامعه (و به خصوص جوامع اسلامی) برای نیل به قله تکامل، راههای فراوانی پیشرو دارد و علل و عوامل بسیاری را باید برای نیل به این مهم فراهم آورد؛ لیکن اجتهاد عالمانه رهبران فکری و فرهنگی و نیز جهاد و تلاش خالصانه مبارزان و مجاهدان نستوه این جامعه دو علت اصلی و دو وزنه وزین برای نیل به گوهر تکامل و پیشرفت اند؛ مجاهد و مبارز نستوه با بذل سخاوتمندانه نفس، و مجتهد و عالم با بذل نفیس، راه را برای تعالی انسان هموار میسازند و چه بسا عالمان و مجتهدان و اندیشمندانی که در این راه، نفس و نفیس، هر دو را در طبق اخلاص نهادهاند.
فقیه، مجتهد یا عالم متعهّد، در دو جبهه مبارزه با جهل علمی و جهالت عملی مجاهده میکند، چراکه همه ظلمها و خونریزیها، در اثر جهل فکری و جهالت فرهنگی است و روشن است که برکندن ریشه عمیق و سیاه تباهی، از شکستن شاخه تُرد گناه دشوارتر است. عالمانِ متعبّد که وارثان انبیا و اولیای الهی(علیهمالسلام)اند، آنچه آن ذوات قدسی از خدای سبحان دریافت داشتهاند، بهدرستی تلقی، ضبط و نگهداری میکنند و میکوشند تا با بیان و عمل صحیح خود، آن را به جامعهی بشری انتقال دهند.
«سیاستورزی» و «تدبیر امور امّت در همهی شئون حیاتی آن»، در حقیقت یکی از سِمَتهای رسمی اولیای الهی و در رأس آنها، امامان اهلبیت (علیهمالسلام) است، چنانکه در برخی زیارات در خطاب به آنها آمده است: «السلام علیکم یا أهل بیت النبوّة...و ساسة العباد و أرکان البلاد... ». (من لا یحضره الفقیه، ج۲، ص۶۱۰)
«سیاست» البته در زمرهی علوم انسانی است، و روشن است که بدون آگاهی و معرفت به حقیقت انسان، فهم این دانش امری صعب، و به بیانی ناممکن خواهد بود. از این رو پیشوایان معصوم ما، سیاستورزی در نفس و جان را برترین سیاست دانسته: «سُوسُوا اَنفسکم بالورع» (غرر و درر، ج۴، ص۱۳۵)، تقوا و پرهیزگاری را بهترین و برترین راه سیاستورزی خواندهاند:«سیاسة الدین بحُسن الورع» (غرر و درر، ج۴، ص۱۳۵). به این بیان حُسنِ خُلق و تحمّل دشواریهای جامعه و دستگیری از محرومان، بهترین راه سیاستورزی است. سیره عالمانِ متعهّد نیز همان روش انبیا و امامان معصوم(علیهمالسلام) در دستگیری از محرومان، و حفظ بنیانهای دینی و اعتقادی مردمان است.
۴. مستند «آیتالله» و «آیتالله العظمی خویی»
بهانه نگارش این یادداشت، پخش فیلم مستند مهم و تاریخی «آیت الله» با زیرعنوان «روایتی از زندگی آیت الله خویی» در فضای وب است.
مستندی که دو سال پیش در جشنواره «سینما حقیقت» فرصت پخش یافته بود و در همان زمان نیز بینندگان را به گفت و شنودهایی واداشت؛ لیکن پس از آن، فرصت نمایش برای آن فراهم نگردید و گویی به فراموشی رفت. اکنون اما علیرغم اهمیت بسیار، از نمایش در صدا و سیمای جمهوری اسلامی نصیبی ندارد و علاقهمندان تنها میتوانند از دریچه سایتها و شبکههای پخش فیلم در فضای وب به تماشای آن بنشینند.
آیت الله العظمی سیدابوالقاسم خویی، از مفاخر بزرگ جهان تشیع و از مشاهیر فقه و اصول و از مدرسان نامدار حوزه علمیه نجف اشرف و از اعاظم علم رجال و بزرگان دانش تفسیر، و در نهایت از مدیران مدبّر و سیاستمدار در جهان تشیع است که عمر شریف خود را به مجاهده و تلاش پیگیر در جهت تعالی اندیشه شیعی بهکار گرفت و توفیقات بسیاری نیز در این زمینه داشت. هوش و ذکاوت کمنظیر مرحوم آیتالله خویی موجب گردید که او مراتب فضل و دانش را یک به یک فتح کند و در مدتی کوتاه به یکی از استوانههای دانش فقه مبدل گردد؛ به گونهای که آنچه امروزه در حوزهی علمیهی هزار سالهی نجف اشرف جریان دارد، بر بنیان فکریِ فقهی و اصولی وی پایه گرفته است. گرچه آنچه ایشان به عنوان مکتب فقهی قویم خود بنیان نهاده، متأثر از اندیشههای استاد نامدارش، مرحوم آیتالله نائینی است؛ لیکن ناگفته پیداست که یاد و نام میرزای نائینی در آبشخور بیان و بنان مرحوم آیتالله خویی اوج گرفته است.
آیت الله العظمی خویی، چنانکه گذشت، در جامهی اصولی و فقیهی نامدار آثار شایستهای از خود برجای گذاشت و نام خود را بر تارُک تاریخ شیعه حک کرد. افزونبر این، این فقیه بزرگ در دانشهای رجال، تفسیر و ...، آثاری شگرف از خود بر جای نهاد و البته شاگردانی نامدار که اندیشه و مکتب فقهی و اصولی وی را در حوزههای مختلف جهان تشیع گسترش دادهاند. لیکن در نظر نگارنده این سطور، آنچه ایشان را در میان اقران خود سرآمد میسازد، در نگاشتههای علمی و تربیت شاگردان، یا نوآوریهای فقهی و اصولی وی خلاصه نمیشود، چراکه در این زمینه البته عالمان و اندیشمندان شیعی تلاشهای بسیاری داشتهاند و به یقین، آینده علمی حوزه، نامدارانی چون او، بسیار به خود خواهد دید که البته این مسئله، لازمهی گریزناپذیر حرکت علمی و پویایی علمی و فقهی است. در حقیقت علت اصلی بزرگی نام مرحوم آیتالله خویی، «حُسنِ تدبیر» و «مدیریتِ خاص ایشان» در حوزهی علمیهی نجف اشرف، و سیاستهای ایشان برای «حفظِ حیاتِ این حوزه هزارساله» است. حضور در بطن حوادث عراق در سالهای حکومت حزب بعث، و تلاش برای حفظ اندیشه شیعی در تاریکترین سالهای حیات سیاسی این کشور، و در طرف دیگر غافل نبودن از وقایع کشور زادگاه خود، در عصر وقوع انقلاب اسلامی در ایران و مسائل پیرامون آن را باید مهمترین عمل ایشان در طول سالهای حیات دانست.
نگارنده این سطور این فرصت را داشته است که مستند آیتالله را در چند نوبت به تماشا بنشیند و البته این توفیق را داشته است که گاه طرف مشورت کارگردان و عوامل تولید مستند مزبور قرار گیرد. با این همه، اکنون و در مقام یک تماشاگر علاقهمند، به بررسی و تحلیل مستند میپردازد.
۵. نگاهی به مستند «آیتالله»
شاید در گام نخست، باید به این پرسش پاسخ داد، که چرا مستند آیتالله مهم است و اساساً چرا باید این مستند را دید!؟ واقعیت این است که زندگی مرحوم آیتالله خویی در حقیقت، نگاه به «برههای پیوسته» از تاریخ دو ملت بزرگ شیعی ایران و عراق است که علیرغم پیوندهای تاریخی، و پیوستگیهای مذهبی، به جور و جبر زمانه، حوادثی متفاوت را تجربه میکنند؛ یکی به صورت مستقیم در یوغ استعمار است و دیگری در جور دستنشانده استعمار! یکی برای فرار از جور، به انقلاب مشروطه و نهضت نفت و انقلاب اسلامی را تجربه میکند و دیگری برای رهایی از یوغ، انقلاب عشرین و کودتاهای مختلف و انتفاضه شعبانیه را پشت سر مینهد؛ رویدادها گاه دو ملت را روبهروی هم و در تقابل و جنگ قرار میدهد و زمانی در کنار هم و برادر هم.
مهمتر آنکه آیتالله خود در میانه این تاریخ پُرهیاهوی پُرفرازونشیب، نقشآفرین است و البته گاهی نقش اصلی از آن ایشان است. شخصیت والا، و جایگاه بیبدیل ایشان، به عنوان فقیه و مرجع عام شیعیان، در بخش مهمی از جغرافیای شیعهنشین جهان، به مطالعهی دقیق، و بررسی و تحلیل دقیقتر حیات فکری و سیاسی آیتالله ضرورتی وصفناپذیر میبخشد و مستند «آیتالله» این فرصت را –البته به صورتی اندک- در اختیار اهل اندیشه قرار میدهد.
مستند میکوشد، در سه فصل، زندگی آیت الله را از تولد تا مرگ و حرکت به سوی لقاء الهی به تصویر بکشاند؛ فصل نخست که با تصویر معروف وضوگرفتنِ آیتالله و گفتوگوی مرحوم ایشان با فیلمبردار به زبان فارسی آغاز میشود، به بیان حوادث پیش از تولد و رویدادهای ایران در زمان تولد و تحصیل در زادگاه ایشان، شهر خوی میپردازد. لیکن این بخش از فیلم بیش از همه وظیفهی بیان ویژگیهای علمی آیتالله، و هوش و استعداد فوق العاده، همت و تلاش کمنظیر ایشان در تحصیل، و توفیقات ایشان در تدریس، تألیف و تربیت شاگردان میپردازد.
۶. فصل اول، جایگاه علمی آیتالله
پیش از این به اختصار به جایگاه علمی مرحوم آیتالله خویی اشاره گردید؛ در حقیقت مرحوم ایشان، در علوم اصلی رایج در حوزه، که به استنباط حکم فقهی مربوط میشود (یعنی علومی چون فقه، اصول فقه و رجال)، آن اندازه بزرگ است که همه حوزههای علمیهی شیعی را در ایران، عراق و... تحت تأثیر قرار داده است و به عبارتی، همهی حوزههای علمی، پس از ایشان به ایشان دچار هستند و ناگزیر باید با آراء و عقاید و نظرات ایشان در فقه و اصول فقه آشنا باشند. ناگفته پیداست که این رتبهی والای علمی، در پرتو هوش فوق العاده و حافظه قدرتمند و البته تلاش و همت والای ایشان، با عنایت پروردگار فراهم آمده است؛ بهگونهای که مرحوم آیتالله در سنین جوانی (گویا بیست و پنج سالگی) از برخی عالمانِ بزرگ عصر خود اجازه اجتهاد گرفت و بیش از هفتاد سال نیز در کرسی تدریس علوم مذکور، به تربیت شاگردان پرداخت. و بسیاری از شاگردان ایشان نیز اکنون در زمره مراجع علمی و فقهی شیعه فعالیت دارند.
کارگردان محترم مستند نیز بسیار کوشیده است، با کنار هم نهادن سخنان برخی شاگردان مرحوم آیتالله خویی و البته برخی دیگر از علاقهمندان ایشان، این حقیقت را به درستی نمایان سازد؛ لیکن در این راه، گاه دچار مبالغه و غلو نیز میشود. در حقیقت کارگردان محترم در سراسر اثر، دو دسته از شخصیتها را پیش روی دوربین مینشاند، دستهای که در زمره کارشناسان متخصص به شمار میآیند و دیگر آنکه در موضوع مطرح و محل گفتوگو کارشناس نیستند، بلکه تنها علاقهمند، مطلع و آگاه به شمرده میشوند؛ همین دستهی اخیر و نظرات غیر کارشناسانه ایشان، در بیشتر موارد کارگردان را به دام غلو در شخصیت میکشاند. از جمله در همین فصل نخست که فصل بررسی شخصیت علمی مرحوم آیتالله خویی است، عبارات غلوآمیز بسیاری را میتوان شماره کرد، در مثل یکی از کارشناسان در این باره میگوید: «هرکجای جهان اسلام، عالم بزرگواری بیابید، حتماً در کرسی درسی ایشان زانو زده است»، یا دیگری میگوید: «شمار شاگردان ایشان را فقط خود خدا میداند» و کارشناسی دیگر این گونه اظهار میکند: «حضرت خویی عظمت دارد و تعداد شاگردان آقای خویی که به مرجعیت رسیدهاند، از صد تا بیشتر است.»
کارگردان هم البته پس از این سخنان، کثرت شاگردان آیتالله را با گذاردن تصاویر جمعی از شاگردان ایشان در تصویر زمینه، نمایان سازد. واقعیت این است که مرحوم آیتالله خویی -چنانکه آیتالله شیخ محمد سند در فیلم بدان اشاره کرده- به مسئله پرورش شاگردان توجه بسیار داشت و شاید به تعبیر شیخ سند، پرونده پرورش شاگردان، برای آیتالله خویی از هر پرونده دیگری با اهمیتتر بود. در حقیقت کارگردان در این بخش در دام عبارات غلوآمیز شخصیتهایی افتاده است که بیش و پیش از ارائه نظرات کارشناسانه، از جنبه احساسی به مسئله نگریستهاند. بهخصوص اینکه در پایان این فصل، برای بیان مظلومیت مرحوم آیتالله خویی، به بیان نکتهای از زبان همین علاقهمندان به آیتالله، مبنی بر بیانصافی برخی عوام درباره تعداد شاگردان آیتالله مبادرت میورزد. روشن است که دنائت و شنائت ورزی کسی در سطور کتابی (دربارهی تعداد شاگردان آیتالله یا مسئلهای از این دست)، در مقابل عظمت علمی مرحوم آیتالله خویی اصلاً به حساب نمیآید.
فراموش نکنیم که مرحوم آیتالله خویی همه این توفیقات علمی را در کوران حوادث و رویدادهای پرشتاب سیاسی و اجتماعی فراهم آورده است. نکتهای که به نظر در فیلم رنگی ندارد، یا آنکه به صورتی گذرا بدان پرداخته شده است؛ چنانکه یکی از بستگان ایشان در موضعی از فیلم بدان اشاره میکند که «آیتالله در سن هفتاد و دو سالگی که سن بازنشستگی دیگر مردمان است، نگارش معجم رجال خود را آغاز کرد و نگارش این اثر نیز تقریباً بیست سال طول کشید». (نقل به مضمون)
۷. فصل دوم، حیات سیاسی و اجتماعی
فصل دوم مستند آیتالله، که در حقیقت فصل دوم از زندگی مرحوم آیتالله خویی است، با رحلت آیتالله العظمی بروجردی در آغازین روزهای فروردین سال ۱۳۴۰ در قم آغاز میشود. این فصل مستند در پی آن است که حیات سیاسی و اجتماعی مرحوم آیتالله خویی را بررسی کند. این سالها را باید سالهای شکلگیری شخصیت اجتماعی و سیاسی آیتالله خویی دانست، زیرا اگرچه مرجعیت فقهی حوزه نجف را در همه این سالها مرحوم آیتالله العظمی حکیم بر عهده دارد، لیکن مدیریت علمی و رتق و فتق امور حوزه نجف اشرف و برگزاری کلاسها و البته مدیریت امور زندگی و معیشت طلاب این حوزه بر عهده مرحوم آیتالله است. افزون بر این نگاه کلان به حوزه و ساماندهی اموری که باید در حوزه انجام گیرد، یا اموری که حوزه باید تصدی آن را بر عهده بگیرد، جملگی را آیتالله عهدهدار است. گویی مرحوم آیتالله اقدامات خود را برای حفظ و گسترش شیعه، و نیز محافظت از اعتاب مقدسه (با توجه به رویدادهای پیش رو) از همین سالها آغاز میکند. بهخصوص آنکه بدانیم این دهه و یکی دو دههی بعد، جهان اسلام و بهخصوص جهان تشیع، تحولاتی شگرف را پشت سر مینهد که محوریت همهی این تحولات نیز حوزههای علمیه شیعه و نهاد روحانیت است و آیتالله در این دوره پُرآشوب سیاسی، زعامت یکی از بزرگترین مراکز علمی شیعی را برعهده دارد.
با رحلت آیتالله العظمی بروجردی، رژیم پهلوی همهی همت خود را به کار بست تا نهاد مرجعیت را از ایران و مرکزیت قم، به حوزه علمیه نجف منتقل سازد. مستند این ادعا نیز پیام تبریک پهلوی دوم به مرحوم آیتالله العظمی حکیم است. مرحوم آیت الله در این سالها اگرچه بر کرسی مرجعیت فقهی تکیه ندارد، لیکن حوادث و رویدادهای داخل ایران را رصد میکند و در مواقع لزوم واکنش مناسب را بروز میدهد. روشن است که تا پیش از این به دلیل حضور آیتالله بروجردی، واکنشی نه از ایشان و نه از هیچ مرجع دیگری صورت نمیگرفت. اما پس از رحلت ایشان، این رویه تغییر کرد؛ بهگونهای که در جریان تصویب لایحهی انجمنهای ایالتی و ولایتی، امام خمینی (قدسسره) در ایران و آیتالله خویی در عراق فریاد اعتراض سردادند. در حقیقت تصویب لایحهی انجمنهای ایالتی و ولایتی را باید نخستین واکنش سیاسی اجتماعی آیتالله خویی معرفی کرد.
مستند آیتالله نیز میکوشد، مرحوم ایشان را با نهضت جدیدی که در ایران آن زمان شکل میگیرد، همراه نشان دهد. در حقیقت میتوان از اظهارات مطرح در فیلم به این نتیجه رسید که مرحوم آیتالله خویی در آغاز شکلگیری نهضت اسلامی ایران، در کنار امام خمینی (قدسسره) از عوامل اصلی حرکت و برانگیزاننده مردم بوده است. علت همراهی هم در فیلم، نفوذ زائدالوصف یهودیان صهیونیست در اداره امور مملکت شیعی و اسلامی ایران معرفی میشود. مخاطب در این مستند درمییابد که مرحوم آیتالله در آغاز نهضت و همزمان با فریادهای امام خمینی و استمداد ایشان از علمای بزرگ جهان اسلام، برای مقابله با رژیم پهلوی و نفوذ اسرائیل در ایران، فریاد سر داد و در همین رابطه نیز جزوه «التصریحات الخطیرة» را منتشر ساخت.
مرحوم آیتالله خویی به گواهی اسناد، در سالهای آغازی دهه چهل، همه اتفاقات کوچک و بزرگ ایران آن روز، از انتخابات تا دستگیریها و از انتخاب نخست وزیر تا تصویب لوایح را زیر نظر دارد، و بنا به تصریح مستند، «هر اتفاق که در ایران میافتاد، با واکنش انقلابی از سوی آیتالله خویی مواجه بود».
در سوی دیگر، در همین سالها عراق نیز تحولاتی بزرگ را تجربه میکند؛ حکومت پادشاهی عراق سرنگون، و پس از مدتی کشمکش، حزب بعث حکومت عراق را در اختیار میگیرد. دو سال پس از روی کار آمدن حزب بعث، آیتالله العظمی حکیم در سال ۱۳۴۹ دار فانی را وداع گفت و به این ترتیب مرجعیت فقهی و علمی حوزه نجف و شیعیان عراق بر عهده مرحوم آیتالله خویی نهاده شد. مستند آیتالله نیز فصل مُشبعی از گفتوگوهای فیلم را به بررسی چگونگی تثبیت مرجعیت ایشان اختصاص داده است. به هر حال، اندکی پس از رحلت آیتالله حکیم و تثبیت مرجعیت مرحوم آیتالله خویی، در (نهم) دی ماه سال ۱۳۵۰ دستور اخراج ۴۱هزار ایرانی ساکن عراق صادر شد.
مسئله اخراج ایرانیان از عراق، که به صورتی غیر انسانی از سوی دولت نوبنیاد عراق دنبال میشد، نخستین چالش جدّی مرحوم آیتالله خویی با حکومت بعث قلمداد میشود. فیلم البته به پیشنهاد امام خمینی به مرحوم ایشان مبنی بر تهدید حکومت بعث به خروج از عراق اشاره میکند و به گونهای مخالفت مرحوم آیتالله خویی را با این پیشنهاد پررنگ میسازد؛ اما اندکی بعد، مسئله بیماری آیتالله خویی و انتقال ایشان را به لندن در بحبوحهی اخراج ایرانیان از عراق مطرح میسازد و سپس روند گفتوگوها به گونهای است که همین خروج ایشان از نجف اشرف و عراق، موجب عذرخواهی حکومت بعث از ایشان و حل و فصل مسئله اخراج مهاجران ایرانیتبار ساکن عراق میشود.
مستند آیتالله در این فصل، که فصل اوجگیری نفوذ آیتالله در جوامع شیعی است، این ابهام را بیپاسخ میگذارد که چرا مرحوم آیتالله خویی پس از مسافرت درمانی لندن، به یکباره رویهی سکوت را برمیگزیند و دیگر از آن جوش و خروش اولیه در همگامی با نهضت اسلامی-شیعی مردم ایران خبری نیست و این در حالی است که نهضت مردمی ایران هر روز شعلهورتر میشود.
نکتهی دیگرِ قابل تأمل در مستند، چگونگی پردازش به مسئله دیدار مرحوم آیتالله خویی با همسر محمدرضاپهلوی، درست یک ماه پس از خروج امام خمینی (قدسسره) از نجف در آبانماه سال ۱۳۵۷ است. یکی از نوادگان آیتالله خویی در فیلم، از قول مرحوم ایشان دیدار را اینگونه تشریح میکند: «آقای خویی گفتند که ما در ۴۲ به شما گفتیم، پا روی دین مردم نگذارید و شما گوش نکردید و اکنون نتیجه اش را میبینید. فرح پهلوی گفت برای ایران دعا کنید، گفتند دعا میکنیم و رفتند».
داستان دیدار به همین جا پایان نمیپذیرد و اندکی بعد، خبر اهدای انگشتر اهدایی آیت الله خویی به شاه خبر ساز میشود. چنانکه بعدها دکتر سید حسین نصر این خبر را تأیید میکند و البته خبرِ نامهی قدردانی شاه بابت اهداء انگشتر بر التهابات مربوط به آن میافزاید. مستند البته به مقدور خود میکوشد، اصل چنین دیداری را نقشه (یا توطئه) دکتر سید حسین نصر معرفی کند و البته از اساس نامه قدردانی شاه را منکر شود.
در حقیقت مستند بسیار تلاش دارد که خود را در مسئله مزبور، که مهمترین چالش انقلابیون و مبارزان ایرانی با آیتالله است، خود را بیطرف نشان دهد، اما واقعیت این است که تلاش کارگردان در این زمینه بینتیجه است. گرچه مسئله مزبور را با این عبارتِ یکی از شاگردان مرحوم آیتالله خویی به پایان میبرد که «حال اگر بپذیریم که انگشتری هم اهداء شده است، این زمینه را برای توهین و حمله به آیتالله خویی فراهم نمیکند و مجوزی برای این امر نیست».
این البته سخن درستی است؛ لیکن در نگاه نگارنده این سطور، کارگردان برای این بخش از فیلم، هیچ برنامهای ندارد و در حقیقت هیچ پاسخی به این پرسش مهم نمیدهد؛ اینکه در مسئله اهداء انگشتر تندرویهای بسیاری صورت پذیرفته، البته در این مسئله تأثیر گذار است، به گونهای که کارگردان را مجبور ساخته، بهگونهای خود را در حاشیه امن بنشاند و از موضع گیری صریح در این باره بپرهیزد. نتیجهگیری پایانی وی از این مسئله در زمان ما (که شور انقلابی تا اندازهای فرونشسته) معقول به نظر میرسد، اما واقعیت این است که صدق یا کذب این مسئله موافقان و مخالفان روشنی دارد و هیچکدام از این موافقان و مخالفان نیز در جلسه حاضر نبودهاند و تنها شاهد این مسئله استاد دکتر سید حسین نصر است که بر اهدای انگشتر اذعان دارد.
بر نگارنده البته اصرار نزدیکان و طرفداران وقت مرحوم آیتالله خویی بر نفی این مسئله پوشیده است، البته چنانکه در فیلم آمده است، مسئله مزبور مجوز توهین و شماتت به جناب ایشان نبوده و نیست؛ لیکن کارگردان نیز با عدم شنیدن یا انعکاس دادن موافقان خبر، آهسته از مسئله گذشته است.
در این موضع البته فرصتی برای کارگردان فراهم آمده تا به موضعگیری برخی تندروها درباره مرحوم آیتالله خویی و مظلومیت ایشان و اجحافی که در حق ایشان صورت پذیرفته بپردازد. لیکن در نظر نگارنده، کارگردان در این موضع نیز تا اندازهای اسیر احساسات شده است و به گونهای در وادی غلو گرفتار شده است.
۸. فصل سوم، پیروز انقلاب ایران و تحولات عراق
پیروزی انقلاب اسلامی در ایران، با مسئله اهداء انگشتر و بازار داغ شایعات درباره آن همراه شد و بهگونهای آیتالله را در موضعی متفاوت با انقلاب و امام نشان میداد؛ اما مرحوم ایشان بیتوجه به این شایعات، در مواضع حساس حمایت خود را از مبارزات مردم نمایان میساختند؛ چنانکه در مسئله رفراندوم جمهوری اسلامی مردم را به رأی به نظام جمهوری اسلامی دعوت کردند. لیکن حوادث و رویدادها حیات سیاسی آیت الله را به تمحض و تمرکز در عراق و حفظ کیان شیعه در این کشور سوق میداد. به این ترتیب و اندکی پس از پیروزی انقلاب، در ۲۶ تیرماه سال ۱۳۵۸ ژنرال حسن البکر از مقام خود استعفا داد و صدام حسین ریاست جمهوری و رهبری عراق را برعهده گرفت. این تحول فصل جدیدی از زندگی و حیات سیاسی و اجتماعی آیت الله را رقم میزند، چراکه صدام حسین از آغاز با خفه کردن صدای مخالفان، سایه شوم ترس و وحشت را بر همه عراق مستولی ساخت.
این فصل را باید سختترین دوره حیات آیتالله خویی نام نهاد، فشار زائدالوصف حکومت بعث عراق بر شیعیان و بهخصوص طلاب علوم دینی و نهاد حوزههای علمیه، به مدیریتی خاص نیاز داشت که در عین حمایت از شیعه و حوزه، و البته حفاظت از اعتاب مقدسه عراق، از مخاصمه با حکومتی سفاک چون حکومت صدام بپرهیزد.
این دوره بزرگترین آزمون آیتالله است، چراکه صدام در همان روزهای آغازین حکومت خود به ایران هم حمله کرد و این مسئله وضع را برای آیتالله در مقام مرجع عام شیعیان عراق سختتر میکرد. مستند البته در این مقام میکوشد گوشه ای از مجاهدات و مبارزات مرحوم آیتالله را با زبان تصویر پیش روی نهد. لیکن ضعف اصلی این فصل (که البته میتوان آن را به همه فیلم هم گسترش داد) عدم ارائه یک تحلیل گفتمان متقن از راهبرد آیتالله است. در حقیقت کارگردان در این بخش هم از همان کارشناسان اولیه بهره میگیرد که تنها وظیفهی آنان بیان مظلومیتها و مرارتهایی است که بر مرحوم ایشان وارد آمده است.
آیتالله خویی در این دوره، جمع زیادی از فرزندان، نزدیکان و شاگردان خود را از دست داد و تا وظیفه عظیمی که پذیرفته بود را به سر انجام برساند.
سخن پایانی
مستند آیتالله با همه نقدها و اشکالاتی که میتوان بر آن وارد آورد، مستندی دیدنی است و نگارنده این سطور دست کم چهار بار با دقت و بدون خستگی به تماشای آن نشسته است و چنانکه گذشت به دلیل جایگاه والای آیتالله العظمی خویی در تاریخ معاصر، ظرفیت پردازش بیشتر در آن وجود دارد. امید که کارگردان و عوامل محترم این مستند با تجربیات برآمده از این اثر، آثاری گرانبها و فاخر را در همین زمینه بیافرینند.