به گزارش خبرنگار خبرگزاری «حوزه» از شیراز، چند ماهی از حضور بار اولم در غسالخانه کرونایی میگذشت، پس از آنکه گزارش خود را تکمیل کردم به خودم گفتم دوباره برمیگردم بازهم گزارش دیگری از فعالیتهای طلاب جهادی خواهم نوشت.
البته در همان حضور اول با طلبه جهادی به نام مجید ایمنی آشنا شدم که گویا تمام هماهنگیهای اموات کرونایی را ایشان انجام میداد، از او پرسیدم مجردی گفت نه چطور؟ گفتم خب اینجا چهکار میکنی...
لبخندی زد و گفت نه متأهلم، خانمم هم در بیمارستان همکار بیماری کرونایی ها است، خیلی تعجب کردم، البته راستش را بخواهید پس از آن که به خودم آمدم، به حال خود غبطه خوردم، به مجید گفتم عجب حال خوشی دارید.
از سؤالاتی که از آقا مجید پرسیدم فقط این را آموختم که زندگی فقط درگیر مسائل و مشکلات خودت بودن نیست بلکه باید انسانهای دوروبر خودمان را هم ببینیم، مجید میگفت این آدمها رو میبینی که اینجا ایستادن گفتم آره چقدر هم زیاد هستند، گفت همه امید آنان به همین چند نفر گروه جهادی طلاب است.
مجید میگفت حتی بعضی از این خانوادهها برای تشکیل پرونده هم نمیآیند؛ این خانوادهها هم حقدارند آخر شوخی که نیست، ترس هم دارد، گفتم پس چرا شما اینجایی، باز لبخند معناداری زد و گفت برای همین اسم گروه را گذاشتیم جهادی...
گفتم خب بروید ضدعفونی، شناسایی خانوادههای نیازمند، توزیع نان نمیدانم خیلی از کارهای دیگر که هم نیاز است هم خطر کمتری دارد، گفت اگر لازم باشد آن کارها را هم انجام می دهیم اما اکنون این کار بر روی زمین مانده است از این رو مشغول تغسیل اموات کرونایی هستیم.
تا میخواستم مصاحبه را تمام کنم مجید گفت ضمناً هرچه کار دشوارتر اجر آن پربارتر...
به خودم آمدم حسرت مجید را میخوردم، از خودم خجالت میکشیدم گفتم من هم راه مجید را ادامه میدهم هرچه کار دشوارتر اجر آن پربارتر صدا زدم مجید مجید
گفت باز سؤال داری؟ گفتم نه میخواهم وارد غسالخانه شوم، گفت مگر گزارشت تکمیلنشده؟ گفتم چرا اما میدانی جهاد به چه معناست گفت فهمیدم حاضر شو بریم...
اکنونکه برای بار دوم آمدم غسالخانه دیدم باز در حال تغسیل اموات کرونایی است...
حجت کهیاری