به گزارش خبرگزاری حوزه، کتاب «آن مرد آسمانی» با موضوع «خاطره هائی از زندگی فیلسوف بزرگ قرن، آیت الله علامه طباطبائی (ره)» به قلم مرتضی نظری به رشته تحریر درآمده که بخش هایی از این کتاب را در شماره های گوناگون برای آشنایی بهتر و بیشتر با صاحب تفسیر المیزان تقدیم نگاه شما خوبان خواهیم کرد.
غزل خوانی
علامه ی استاد دارای روحی لطیف و ذوقی عالی و لطافتی خاص بودند؛ در اشعار عرب به شعرهای ابن فارض بخصوص به نظم السلوک آن که معروف به تائیه کبری است علاقه مند بودند و در اشعار فارسی دیوان خواجه حافظ شیرازی را می ستودند؛ و از اشعار عرفانی و فارسی و عربی، گه گاهی برای دوستان غزلی آرام آرام می خواندند.
ایشان دارای قریحه ی شعر بوده و غزل های عرفانی جذاب که توأم با وجد و حال و سراسر عشق و اشتیاق است می سروده اند؛ و ما برای نمونه یک غزل از او را در اینجا می آوریم (۶۶):
مهر خوبان دل و دین از همه بی پروا برد رخ شطرنج نبرد آنچه رخ زیبا برد
تو مپندار که مجنون سر خود مجنون گشت از سمک تا به سهایش کشش لیلا برد
من به سرچشمه ی خورشید نه خود بردم راه ذره ای بودم و مهر تو مرا بالا برد
من خس بی سر و پایم که به سیل افتادم او که می رفت مرا هم به دل دریا برد
جام صهباز کجا بود مگر دست که بود که درین بزم بگردید و دل شیدا برد
خم ابروی تو بود و کف مینوی تو بود که به یک جلوه ز من نام و نشان یک جا برد
خودت آموختیم مهر و خودت سوختیم با بر افروخته رویی که قرار از ما برد
همه یاران به سر راه تو بودیم ولی خم ابروی تو مرا دید و زمن یغما برد
همه دل باخته بودیم و هراسان که غمت همه را پشت سر انداخت، مرا تنها برد
هنر عشق
غزلی از استاد علامه طباطبایی که خود، پر از دقایق و ظرایف لطیف است و خبر از روحی عارف، طهارت یافته و عمق بین دارد(۶۷)
همی گویم و گفته ام بارها بود کیش من، مهر دلدارها
پرستش به مستی است در کیش مهر برونند زین جرگه هشیارها
به شادی و آسایش و خواب و خور ندارند کاری، دل افکارها
به جز اشک چشم و به جز داغ دل نباشد، به دست گرفتارها
کشیدند در کوه دلدارگان میان دل و کام، دیوارها
چه فرایادها، مرده در کوه ها چه حلاج ها، رفته بر مردارها
چه دار جهان جز دل و مهر یار مگر توده هایی ز پندارها
ولی راد مردان و وارستاگان نه یازند هرگز به مرادها
مهین مهر ورزان، که آزاده اند بریزند از دام جان، تارها
به خون خود آغشته و رفته اند چه گل های رنگین به جوبارها
بهاران که شاباش ریزد سپهر به دامان گلشن، ز رگبارها
کشد رخت، سبزه به هامون و دشت زند بارگه گل به گلزارها
نگارش دهد گلبن جویبارها در آیینه ی آب، رخسارها
رود شاخ گل در بر نیلوفر بر قصد به صد ناز، گلنارها
درد پرده ی غنچه را باد بام هزار آورد نغز گفتارها
به آوای نای و به آهنگ چنگ خروشد ز سرو و سمن، تارها
به یاد خم ابروی گلرخان بکش جام، در بزم میخوارها
گره را ز راز جهان، بازکن که آسان کند باده، دشوارها
جز افسون و افسانه نبود جهان که بستند چشم خشایارها
به اندوه آینده خود را مباز که آینده، خوابیست چون پارها
فریب جهان را مخور زینهار که در پای این گل، بود خارها
پیاپی بکش جام و سرگرم باش به هل، گر بگیرند، بیکارها
جاذبه ی شعر
مهندس عبدالباقی، در این باره می گوید (۶۸):
«استاد خود شعر می گفت و به لسان الغیب حافظ شیرازی و مولوی، عطار، سنایی و دیگران علاقه داشت، اما حافظ در نزد او چیز دیگری بود، نه فقط به خاطر شعر بلند و فاخرش، بلکه به خاطر معانی قرآنی و حضور خداوند و مسایل اسلامی در ادبیات دیوان حافظ و گاه می شد که با عده ای ساعت های متمادی می نشست و درباره ی یک بیت حافظ، بحث و تحلیل می کرد.»
ورزش
پیاده روی
نزدیکی می گوید(۶۹):
«استاد پیاده روی را دوست داشت، غالبا پیاده به جلسات سیار می رفت و در بین راه نیز به سؤال های علمی پاسخ می داد.»
دکتر احمد احمدی، در مورد عادت علامه به پیاده روی اظهار می کند(۷۰):
«گاهی شب ها این بزرگوار چند کیلومتر راه را با همان بدن مرتعش و ناتوان و ضعیف می پیمودند، برای این که در جلسات خصوصی دوستان حضور پیدا کنند و مطالب علمی را القا نمایند و ساعت های متوالی و طولانی جلسه طول می کشید و پیاده هم این راه را طی می کرد، این دلبستگی او را نشان می داد.»
تیراندازی
فرزند ارشد علامه، از ظرفیت انسانی پدری می گوید که عدالت را و صمیمیت را در مرزهای ولایت بر طبیعت پیش برده است (۷۱):
«یادم هست که در سن دوازده سالگی همه روزه مرا به صحرا برده و تیراندازی را به من آموزش می دادند و در ضمن آن توصیه می کردند که» :
«شکار کردن را یاد بگیر، ولی به کار نبر که شکار و کشتن یک جاندار گناه است!»
«گفتم : پس شکار برای چه خوب است؟ گفتند:»
«در صورتی می تواند مجاز باشد که انسان با یک ضرورت واقعی که جنبه ی حیاتی دارد، مواجه باشد والا ممنوع است.»
«سپس ادامه دادند» :
«من هرگز از تو راضی نخواهم بود، اگر یک جاندار را بکشی!»
«ایشان خیلی خیر خواه، بشر دوست، مفید و بی اذیت بودند و من همیشه در زندگی مدیون تربیت های ایشان هستم.»
سوارکاران لایق
فرزند ارشد علامه باز می گوید(۷۲):
«... علامه و مرحوم مادرم هر دو سوارکاران لایقی بودند و بهترین نمونه های آن را در سفرهای بین روستایی که گاهی برای دید و بازدید و میهمانی بین خویشان که ساکن املاک مجاور بودند تربیت داده می شد، می توانستیم مشاهده کنیم.
خود علامه به روش های ورزشی و دفاعی علاقه ی وافر داشت و لذا برای خودش اسلحه ی کمری و تفنگ برنو تهیه کرده بود و بعدها مرا برای آموزش تیراندازی به صحرا می برد و آموزش نظامی و تیراندازی می داد، در پیاده روی و در انواع شنا یدی طویل داشت، در هیچ کاری از خستگی خبری نبود، همیشه خوش اخلاق، برخورد آرام و منطقی، هشیاری و بیداری فوق العاده، تشخیص بهترین ها و خصوصا توجه دایم به ذات احدیت را به همراه داشت.»
پی نوشت ها:
۶۶- مهرتابان، ص ۵۵.
۶۷- یادنامه ی مفسر کبیر، ص ۳۱۰.
۶۸- جوانان امروز، شماره ی ۸۲۱، ص ۵۲.
۶۹- یادنامه ی استاد علامه، ص ۱۲۴.
۷۰- یادها و یادگارها، ص ۷۷.
۷۱- نور علم، دوره ی سوم، شماره ی ۹، ص ۷۷.
۷۲- مطالعات مدیریت، شماره ی اول، ص ۱۳.