به گزارش خبرگزاری حوزه، کتاب «آن مرد آسمانی» با موضوع «خاطره هائی از زندگی فیلسوف بزرگ قرن، آیت الله علامه طباطبائی (ره)» به قلم مرتضی نظری به رشته تحریر درآمده که بخش هایی از این کتاب را در شماره های گوناگون برای آشنایی بهتر و بیشتر با صاحب تفسیر المیزان تقدیم نگاه شما خوبان خواهیم کرد.
در کنار خانواده
دختر علامه از کانون خانواده ای می گوید که در آن نور پدری و مهر مادری همه را اعتلا بخشیده اند(۹۸):
«ایشان اگرچه وقت زیادی نداشتند، ولی با این حال برنامه شان را طوری تنظیم می کردند که روزی یک ساعت، بعد از ظهرها، در کنار اعضای خانواده باشند. در این مواقع به قدری مهربان و صمیمی بودند که آدم باورش نمی شد ایشان فردی با آن همه کار و مشغله هستند.»
«رفتارشان با مادرم بسیار احترام آمیز و دوستانه بود، همیشه طوری رفتار می کردند که گویی مشتاق دیدار مادرم هستند. ما هرگز بگومگو و اختلافی بین آن دو ندیدیم. به قدری نسبت به هم مهربان و فداکار و با گذشت بودند که ما گمان می کردیم اینها هرگز با هم اختلافی ندارند (در صورتی که زندگی مشترک، به هر حال، بدون اختلاف نظر نیست) آنها واقعا مانند دو دوست با هم بودند.»
«پدرم همیشه از گذشت و تحمل مادرم تمجید می کرد و می گفت که این زن یازده سال و نیم در نجف تحمل هر سختی را کرده است، ۸ بچه اش را پس از تولد از دست داده و دم نزده بود و در همه این مدت من مشغول درس خواندن بودم و او تنها در خانه. پدرم هرگز از رفتار خوب خود ذکری به میان نمی آوردند و همه خوبی ها را به مادرم نسبت می دادند. خودشان می گفتند که از اول ازدواج همیشه با هم یک رنگ و یک دل بوده ایم.»
«با بچه ها بسیار صمیمی بودند، نه تنها با بچه های خودشان، بلکه حتی با بچه های من. گاهی ساعات بسیار از وقت گرانبهای خود را صرف شنیدن حرفهای ما یا آموختن نقاشی به ما و سرمشق دادن برای تکالیفمان می کردند.»
کار در خانه
علامه مایل نبود در خانه کارهای شخصی او را دیگری انجام دهد، بر سر آوردن رختخواب همیشه مسابقه بود، دخترش می گوید(۹۹):
«پدرم سعی می کرد زودتر از همه این کار را انجام دهد و مادرم هم سعی می کرد پیشدستی کند؛ حتی این اواخر که بیمار بودند و من به خانه شان می رفتم با آن حالت بیماری برای ریختن چای از جای خود بر می خاستند و اگر من می گفتم : چرا به من نگفتید که برایتان چای بیاورم؟
می گفتند» :
«نه، تو مهمانی، سید هم هستی و من نباید به تو دستور بدهم.»
علی اکبر حسنی نقل می کند(۱۰۰):
«این حکیم نیکو کردار و خوش خو در خانه بسیار مهربان بود؛ با آن که خادم داشت و فرزندانش آماده ی خدمت بودند، طبق گفته ی آنان، هرگز به کسی نمی گفت چیزی بیاور، حتی نمی گفت فلان کتاب را بیاورید، بلکه خودش کارهای خویش را انجام می داد و پا می شد و کتاب و وسایل لازم را می آورد.»
«حاضر نمی شد کسی دنبال ایشان راه برود یا هرگز نمی گذاشت کسانی اصحاب و ملازم او در بیرون باشند، فرزندش اظهار می کند: حتی این اواخر که به بیماری قلبی و عصبی دچار شده بود روزی به دنبالش رفتم، برگشت و گفت» :
«کجا می روی؟»
«گفتم : مگر به حرم نمی روید؟ فرمود» :
«چرا!»
«گفتم : می خواهم حرم بروم، فرمود» :
«شما که صغیر نیستی خودت حرم برو، لازم نیست با من بیایید!»
«با وجود داشتن خادم همواره باغچه های خانه را خودش بیل می زد و گلکاری می کرد و در تابستان ها و مخصوصا پیش از آمدن به قم، در تبریز و در ملک موروثی خویش، به مدت ده سال زراعت می کرد.
هنگامی که درب خانه را می زدند برایش بیگانه و آشنا یا یک یا صد نفر تفاوت نداشت، خودش معمولا بلند می شد و در را باز می کرد و با روی خوش از مراجعین استقبال می کرد.»
احساسات پاک
نجمة السادات می گوید(۱۰۱):
«وقتی به حرم حضرت معصومه (س) می رفتند، عادی ترین جاها را انتخاب می کردند و دوست نداشتند جای خاصی داشته باشند، علاقه زیادی داشتند در میان مردم باشند و مقید به حفظ ظواهر دنیوی نبودند و می گفتند» :
«شخصیت را خدا می دهد و با امور دنیوی هرگز انسان به کسب شخصیت نایل نمی گردد.»
«روح بسیار حساس و متعالی داشت؛ وقتی از خدا صحبت می شد یا در برابر شگفتی های جهان آفرینش قرار می گرفت، آن قدر حالات عجیب از خود نشان می داد که انسان متحیر می شد که واقعا در این مواقع در کدام عالم سیر می کنند. گاهی در خانه مطرح می کردند که» :
«ممکن است انسانی در مواقعی از خدا غافل شود و پروردگار یک تب سخت و خطرناک چهل روزه به او بدهد، برای این که یک بار از ته دل بگوید یا الله و به یاد خدا بیفتد!»
«بسیار حالات عاطفی داشت و از ناراحتی دیگران سخت متأثر می شد، ولی در مشکلات و ناراحتی های خود این گونه نبود و آرام و صبور با دشواری ها و ناراحتی ها برخورد می کرد. از رفتارهای غلط و اهانت و بی احترامی های دیگران هرگز کینه به دل نمی گرفت و عقیده داشت بنده ای خدا نباید کینه توز باشد. وقتی دوستانشان می گفتند، چرا در جواب کسانی که اسائه ی ادب می کنند و یاوه گو هستند، هیچ حرفی نمی زنید؟
ایشان می گفتند» :
«اشکالی ندارد، آدم نباید این چیزها را به دل بگیرد!»
«حتی در ناراحتی ها هم تبسم از لبانش جدا نمی شد و در مواقع از این لحاظ وارث انبیا بود.»
سلوک انسانی
دختر علامه باز می گوید(۱۰۲):
«یک بار آشنایی ایشان را در خیابان دیده بود و سلام کرده بود، پدرم به جواب سلام اکتفا کرده و احوالپرسی نکرده بودند. شخصی مزبور ناراحت شده و گله کرده بود که حاج آقا سنگین جواب داده اند. بعدا پدرم برای رفع سوء تفاهم توضیح دادند که هر وقت از خانه بیرون می آیند تا مقصد، نماز نافله می خوانند و ما تا آن هنگام از این موضوع خبر نداشتیم.»
«هنگامی که از دروس های ایشان تمجید می شد، اظهار می کردند که» :
«اینها همه کلام رسول خدا و حرف دین است، من کاره ای نیستم.»
«در جلسات درس اخلاق که محل آن سیار بود، مقید بودند که تنها بروند و اصلا مایل نبودند کسی ایشان را همراهی کند. سال های متمادی که در تهران جلسات اسلام شناسی داشتند، همیشه با اتوبوس رفت و آمد می کردند و علی رغم اصرار افراد حاضر به استفاده از ماشین شخصی نبودند.»
«تواضع بسیار مخصوصا در برابر انسان های زحمتکش داشتند.»
پرهیز از بدگویی
بدگویی دل را سیاه می کند، اما گذر از به رخ کشیدن عیب دیگران، فقط از مردی ساخته است که اسوه فروتنی و نماد بردباری است.
حجت الاسلام موسوی همدانی بیان می کند(۱۰۳):
«از خصوصیات مرحوم علامه طباطبایی بود که که هیچ گاه از کسی بدگویی نمی کردند، در طی ۳۵ سال ارتباط با ایشان، جز بدگویی از دربار و رژیم طاغوت، حتی یک بار هم بدگویی کسی را از ایشان نشنیدم، عیب کار کسی را اظهار نمی کرد!»
پی نوشت ها:
۹۸- زن روز، شماره ی ۸۹۲، ص ۷.
۹۹- زن روز، شماره ی ۸۹۲ (آبان ۱۳۶۱)، ص ۷.
۱۰۰- مکتب اسلام، سال ۲۱، شماره ی ۱۰، ص ۶۴.
۱۰۱- زن روز، شماره ی ۸۹۲، ص ۷.
۱۰۲- زن روز، شماره ی ۸۹۲، ص ۶.
۱۰۳- آیینه ی عرفان، ص ۹.