به گزارش گروه ترجمه خبرگزاری «حوزه» ، زن تازه مسلمان که در خانوادهای مسیحی و مذهبی بزرگ شده، و دین را با تمام جنبههای زندگی درهم آمیخته است، تعریف میکند که چگونه اسلام خلا وجود او را برای همیشه پر کرده است.
هثر شاو، تازه مسلمان آمریکایی است که هم اکنون در مصر به عنوان یک مترجم حرفهای، مدرس اسلامی و علوم عربی فعالیت داشته و لیسانس زبان عربی و مطالعات اسلامی را از دانشگاه الازهر گرفته است. وی کتابهایی را پیرامون حقوق خانواده در اسلام، مدارا در اسلام، حدیث، فقه اسلامی و تفسیر قرآن ترجمه کرده است.
وی در خاطرات خود می آورد : من از همان سنین بسیار کم مسائل مذهبی را جدی میگرفتم و در آموزش سایر کودکان در کلیسا نقش داشتم. من وقت زیادی را صرف خواندن از جمله کتاب های مذهبی میکردم.
وقتی حدود دوازده سال داشتم ، در مورد مسیحیت تردیدهای جدی کردم و تا چهارده سالگی به این نتیجه رسیدم که این حقیقت نمیتواند باشد ... گرچه چیز دیگری برای جایگزینی آن نداشتم.
از آن زمان ، من شروع به شکل دادن یک چارچوب فلسفی از مولفههایی کردم که معتقدم دین واقعی باید آنها را شامل شود. از جمله مهمترین عناصر این چارچوب این بود که این باید اولین مذهبی باشد که برای انسان شناخته شده است ، باید از لحاظ متنی منسجم باشد ، باید از نظر واقعی درست باشد ، باید با اصول منطقی هماهنگ باشد. و مهمتر از همه ، باید اعتقاد به یک خدا را فرا بگیرد.
سپس مورد آنچه که به نظر من قدیمیترین آیینها بودند تحقیق کردم، بسیاری از دین های شرک آمیز یافتم و هیچکدام چارچوبهایی را که من تعیین کرده بودم ، برآورده نمیکردند. البته ، در آن زمان، من حتی فکرش را هم نمیکردم که دیدگاه منفی من نسبت به اسلام عوض شود.
بعد از مدتی، احساس ناامیدی کردم که هرگز حقیقت را پیدا نخواهم کرد، و سعی کردم خلا درون خود را با بوداییت پر کنم ، که در برخی از سطوح مرا مجذوب خود میکرد ، هرچند در اعماق وجودم میدانستم که این چیزی نیست که دنبال آن می گردم .
تحقیقات عمیق آغاز کردم
من سال آخر دبیرستان را به عنوان دانشجوی مبادله در ژاپن گذراندم و این یک تجربه محوری برای من بود. دیدگاههای من در مورد بسیاری از اصول اجتماعی مانند فمینیسم و مفهوم خانواده بسیار تأثیر گرفت. در ژاپن بود که فهمیدم زن و مرد میتوانند نقش های برابر داشته باشند، اما یکسان نیستند. و آنجا بود که من انسجام عمیق درون خانوادهها و حمایت مداوم آنها را تجربه کردم ، که متأسفانه غالباً در غرب وجود ندارد.
در همان زمان ، شیوههای بودایی که در آنجا دیدم ، من را متقاعد کرده بود، سعی می کردم با چیزی قناعت کنم که در اعماق وجود من بود ، من می دانستم که حقیقت این نیست.
وقتی به آمریکا برگشتم ، تصادفاً دچار سانحه رانندگی شدم و درباره مکانیکی شنیدم که میتواند ماشین من را با کمترین هزینه در خانهاش تعمیر کند.
وقتی ماشینم را پیش او بردم، همسرش از من دعوت کرد که داخل بنشینم و با او چای بنوشم. او یک دامن بلند پوشیده بود و یک روسری بلند و سفید دور سرش پیچیده بود، تصویری که من فقط در مجلات نشنال جئوگرافیک دیده بودم. من شروع به پرسیدن درباره اعتقاداتش کردم ، و به نظر میرسید که جوابهایی که او به من میداد یکی یکی به اصول اصلی مورد جستجو من میپرداختند.
قبل از اینکه کار شوهرش با ماشین من تمام شود ، او از من دعوت کرده بود که در یک حلقه مطالعه هفتگی برای زنان که در خانه او برگزار میشود شرکت کنم. نزدیک به شش ماه در آنجا حضور داشتم تا اینکه سرانجام کسی از من سئوال کرد که آیا من آماده گفتن شهادتین هستم؟
در آن زمان ، من موافقت کردم ، اما فقط به این دلیل بود که در آن زمان اعتقاد داشتم که اسلام همان چیزی است که من به دنبالش هستم ، و من هرگز نمی توانم به طور قطع بدانم ، مگر اینکه واقعاً به آن پایبند باشم و آن را از درون ببینم.
تلاش برای جستجوی دانش کامل
با نگاه به گذشته ، فهمیدم که اطمینان کامل را از دست دادهام ، که شرط ایمان است. در آن زمان من نه میدانستم که این لازمه ایمان است و نه حتی میدانستم که این امکان وجود دارد.
برای من شک یک قاعده بود؛ حتی قابل اثباتترین قوانین علمی نیز میتوانند مورد تردید قرار بگیرند.
نمیتوانم بگویم که در آن زمان من واقعاً مسلمان بودم ، اما این آغاز کار برای من بود. آغازی که از آن شروع به یادگیری و رشد کردم
در مسجد ، خواهران عرب حلقه خود را به زبان عربی و پاکستانیها به اردو تشکیل میدادند ... اما هیچ کس ابتکار عمل را برای آموزش چیزی به زبان انگلیسی نداشت ... بنابراین ، گرچه من تازه ترین فرد در اسلام بودم ، شروع به تلاش برای تهیه دروس به زبان خودم کردم.
گاهی مسئلهای پیدا میکردم که حتی شیوخ و علما هم نمیتوانستند با رضایت کامل من به آن پاسخ بدهند و این باعث ناامیدی زیادی در من شده ابود.
در حالی که فکر ترک اسلام به ذهنم خطور کرد، در عوض تصمیم گرفتم این مسئله را در حالت تعلیق قرار دهم تا زمانی که منابع بهتری برای تحقیق عمیق در مورد آن پیدا کنم.
بیماری و تحقیق بیشتر در دین
تقریباً یک سال بعد ، یک روز صبح از خواب بیدار شدم و دیدم تمام مفاصلم متورم و دردناک هستند. وضعیت من رو به وخامت گذاشت و من دچار مشکلات جدی در حافظه شدم.
پزشکان بعد از یک ماه آزمایش به من اطلاع دادند که آنها معتقدند من در آخرین مرحله لنفوم هستم و زمان کمی برای زندگی دارم. عجب شوکی!
بعداً ، آنها نظر خود را تغییر دادند ، و من را مبتلا به سارکوئیدوز تشخیص دادند ، یک بیماری مزمن که میتواند تعدادی از اندام های بدن را تحت تأثیر قرار دهد. در آن زمان خیلی بیمار بودم، اما همانطور که به تدریج بهتر شدم ، تصمیم گرفتم که تردیدهایم را در دین برطرف سازم.
من تصمیم گرفتم که تنها راه این است که عربی یاد بگیرم و برای خودم تحقیق کنم، نه اینکه به ترجمه دیگران وابسته باشم.
من با دانشجویان دیگری که در مراکش و سوریه تحصیل کرده بودند و با افرادی که در مصر و خلیج فارس زندگی کرده بودند مشورت کردم و سرانجام تصمیم گرفتم که مصر بهترین انتخاب برای من باشد.