به گزارش خبرگزاری «حوزه»، آیت الله مصباح یزدی در رمضان ۱۴۳۵ پیرامون موضوع «محبت خدا» سخنانی را در دفتر مقام معظم رهبری ایراد کردند که گزیده ای از این مباحث در شماره های مختلف خدمت علاقهمندان عرضه خواهد شد.
* جلسه سی و نهم: یک قلب و یک محبت
یَا أَحْمَدُ لَوْ صَلَّی الْعَبْدُ صَلَاةَ أَهْلِ السَّمَاءِ وَ الْأَرْضِ وَ صَامَ صِیَامَ أَهْلِ السَّمَاءِ وَ الْأَرْضِ وَ طَوَی مِنَ الطَّعَامِ مِثْلَ الْمَلَائِکَةِ وَ لَبِسَ لِبَاسَ الْعَارِی ثُمَّ أَرَی فِی قَلْبِهِ مِنْ حُبِّ الدُّنْیَا ذَرَّةً أَوْ سُمْعَتِهَا أَوْ رِئَاسَتِهَا أَوْ حُلْیَتِهَا أَوْ زِینَتِهَا لَا یُجَاوِرُنِی فِی دَارِی وَ لَأَنْزِعَنَّ مِنْ قَلْبِهِ مَحَبَّتِی وَ عَلَیْکَ سَلَامِی وَ رَحْمَتِی وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِین[۱]
- اشاره
در جلسات گذشته به بحث در باره فرازهایی از حدیث معراج پرداختیم که در آنها ویژگیهای محبین و تلاشهایشان برای نائل شدن به چنین مرتبهای ذکر شده است و گفتیم: زمانی که سالک استحقاق آن را بیابد که خدا محبتش را به او افاضه کند، وی را در رسیدن به مراتب عالیتر نیز یاری میکند.
در بخشهایی از این حدیث قدسی کمکهای خداوند به چنین بندهای و نحوه رفتارش با او در دنیا و آخرت بیان شده است. در ادامه حدیث نیز نشانههایی برای محبان واقعی ذکر شده، تا از کسانی که صرفاً به زبان مدعی محبت هستند، متمایز شوند.
در پایان این حدیث، بعد از ذکر اوصافی از قبیل جوع، صمت و شبزندهداری برای محبان واقعی، خطاب به پیامبر اکرم صلواتالله علیه و آله نسبت به این نکته تأکید شده است که نماز طولانی، روزه دائم و عبادتهای مفصل به تنهایی برای جلب و حفظ محبت الهی کافی نیست.
لَوْ صَلَّی الْعَبْدُ صَلَاةَ أَهْلِ السَّمَاءِ وَ الْأَرْضِ وَ صَامَ صِیَامَ أَهْلِ السَّمَاءِ وَ الْأَرْضِ وَ طَوَی مِنَ الطَّعَامِ مِثْلَ الْمَلَائِکَةِ وَ لَبِسَ لِبَاسَ الْعَارِی ثُمَّ أَرَی فِی قَلْبِهِ مِنْ حُبِّ الدُّنْیَا ذَرَّةً أَوْ سُمْعَتِهَا أَوْ رِئَاسَتِهَا أَوْ حُلْیَتِهَا أَوْ زِینَتِهَا لَا یُجَاوِرُنِی فِی دَارِی؛ به فرض که بندهای همسنگ اهل آسمان و زمین نماز اقامه کند، معادل تمام اهل آسمان و زمین روزه بگیرد، همانند ملائکه از غذا امساک کند، لباسش هم در نهایت سادگی باشد، اما در دلش ذرهای از محبت دنیا باشد، یا سر سوزنی به دنبال خوشایند دیگران، یا ریاست دنیا، با زیور و زینت این عالم باشد، به مقامی که برای محبان خالص گفته شد، نخواهد رسید؛ چنین کسی به جایگاه مجاورت و همسایگی خداوند که آخرین مقام قرب الهی است، نمیرسد؛ لَا یُجَاوِرُنِی فِی دَارِی. چنین کسی نه فقط به این مقام نمیرسد، بلکه اگر قبلاً هم بهرهای از محبت الهی برده، از او سلب میشود؛ وَ لَأَنْزِعَنَّ مِنْ قَلْبِهِ مَحَبَّتِی. چون محبت خدا با محبت دنیا در یک دل جمع نمیشود.
در ابتدای این بخش از حدیث قدسی نیز این نکته ذکر شد که کسی که به دنبال عیش هنیء و حیات باقیه است، باید بکوشد تا دنیا در نظرش خوار و حقیر شود؛ فَهِیَ الَّتِی یَعْمَلُ لِنَفْسِهِ حَتَّی تَهُونَ عَلَیْهِ الدُّنْیَا. برای گام نهادن در این راه باید دنیا را رها کرد و به آن اهمیت نداد. در طول این مسیر هم اگر ذرهای از محبت دنیا در دل کسی باشد، شایستگی مجاورت با خدا را نداشته و محبت خدا از دلش کنده میشود. شرط ایجاد محبت الهی در دل بنده و دوام آن، دلکندن از دنیا است.
چرا عشق به خدا با محبت دنیا در یک دل نمیگنجد؟ مگر ـنعوذ باللهـ خدا بخیل است که اجازه نمیدهد گوشهای از دل بنده در تصرف محبت غیر خودش باشد؟ تعجب ما از سختگیری خداوند نسبت به این امر ناشی از آن است که از سویی درک درستی از محبت الهی نداریم و از سوی دیگر از آثار سوء محبت دنیا بیاطلاع هستیم.
دو پادشاه در اقلیمی نگنجند
اگر محبت الهی در دل کسی قرار بگیرد، دلش به تصرف عشق الهی در میآید و تمام همّ و غمّش مصروف این محبت میشود. چنین محبتی حضرت شعیب را سالیانی طولانی به گریه وا داشت، تا نابینا شد. خداوند چشمانش را به او برگرداند. بار دیگر آنقدر گریست، تا مجدداً نابینا شد. این مرتبه نیز خداوند چشمانش را بینا کرد. برای سومین دفعه شعیب گریست، تا چشمانش را از دست داد. این بار جبرئیل از جانب خداوند برای او پیام آورد که اگر از آتش جهنم میترسی، جهنم را بر تو حرام کردیم؛ و اگر نعمتهای بهشتی را میخواهی، بهشت را در اختیارت قرار دادم. اما شعیب در پاسخ گفت: خدای من میداند که من نه از ترس جهنم میگریم و نه آرزوی بهشت دارم؛ محبت اوست که مرا به گریه وا میدارد و تا زمانی که او را ملاقات نکنم، آرام نمیگیرم.
چنین محبتی هر چیزی را که با آن در تضاد باشد، کنار میزند و با وجود آن، جایی برای محبت دیگری در دل باقی نمیماند. علاقه به چیزهایی مثل لباس زیبا، انگشتر قیمتی، وسایل تزیینی، خانه و سایر امور دنیوی با چنین محبتی تناسب ندارد و این امور پیش چشم کسی که قلبش مالامال از محبت خداست، مثل اسباببازی بچههاست. بنده دلداده خدا در جایی پا گذاشته و با کسی ارتباط برقرار کرده که همه هستی در مقابلش ناچیز است. البته باقی ماندن این محبت نیز، مثل به وجود آمدنش نیازمند عنایت و توفیق الهی است. اگر لحظهای عنایت خداوند قطع شود و غفلتی برای بنده رخ دهد، به سرنوشتی همانند شیخ صنعان گرفتار خواهد شد که پس از سالها زهد و تقوا، با یک نگاه شیفته کنیزی نصرانی شد، و محبت خدا از دلش رخت بربست و کارش به جایی رسید که برای رسیدن به آن دختر نصرانی صلیب به گردن انداخت و به خوکچرانی مشغول شد!
اگر خداوند لحظهای آدمی را به حال خود وا گذارد، حریف نفسش نمیشود. البته کار خدا گزاف نیست. عنایت خداوند متعال به هر کس به خاطر اعمالی است که انجام داده و ازطریق آنها شایستگی لازم برای عنایت الهی را کسب کرده است. رها کردن یک بنده نیز به واسطه ناشکری و ناسپاسی اوست. در قرآن نیز به سرنوشت بلعم بن باعور به عنوان یکی از بندگانی که از ظلّ عنایت الهی خارج شدند، اشاره شده است. وَاتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ الَّذِیَ آتَیْنَاهُ آیَاتِنَا فَانْسَلَخَ مِنْها فَأَتْبَعَهُ الشَّیْطان[۲]؛ خداوند به یکی از بندگانش آیات خود را عنایت کرد. این ویژگی اختصاص به انبیا دارد و این امر نشاندهنده مقام رفیع بلعم است. در آیه بعد نیز به این مقام اشاره کرده و میفرماید: وَلَوْ شِئْنَا لَرَفَعْنَاهُ بِهَا [۳]؛ اگر خداوند میخواست، او را از این مقام نیز فراتر میبرد؛ وَلَـکِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَی الأَرْضِ وَاتَّبَعَ هَوَاهُ؛ اما بلعم که از کثرت عبادت مستجابالدعوه شده بود [۴]، از یاد خدا غافل شد و به جای نگاه کردن به آسمان و اندیشیدن به مقام قرب الهی، توجهش به زمین معطوف شد و در پی امور مادی افتاد. از همینرو، کسی که شایستگی دریافت آیات الهی را کسب کرده بود، به خاطر تمایل به هواهای نفسانی، کارش به جایی رسید که خداوند او را با سگ مقایسه کرده و میفرماید: فَمَثَلُهُ کَمَثَلِ الْکَلْبِ إِن تَحْمِلْ عَلَیْهِ یَلْهَثْ أَوْ تَتْرُکْهُ یَلْهَث!
بنده از خودش هیچ ندارد هر چه دارد از خداست و باید در راه خدا صرف شود. دل و عاطفهای را که خداوند به آدمی عنایت کرده، باید در راه خدا نیز صرف شود. اگر چنین شد، در دل آدمی جایی برای دلبستن به دنیا و بازیهای شیطانی آن باقی نمیماند. علاقه به دنیا، و عشق به خدا به هیچ وجه با هم سازگار نیستند. لذائذ مادی و حیوانی، همچنانکه در روایات گفته شده، مانند آب شوری است که آدم تشنه هر چه بیشتر از آن بیاشامد، تشنهتر میشود. همه ما کمابیش تجربیاتی در این زمینه داریم. علاقه به دنیا همین است. حتی ممکن است کار آدمی به جایی برسد که انسان از دیدنش شگفتزده شود و در عاقل بودن او تردید کند.
اوائلی که به قم آمده بودم، گاهی کسی را میدیدم که هنگام راه رفتن در کوچه و خیابان دائماً مضطرب است و با خودش حرف میزند. بعد از مدتی فهمیدم که این شخص سرمایهاش را برای رباخواری به کار گرفته و آنچنان گرفتار شده که دائماً مشغول محاسبات سود و زیان مبالغی است که به دیگران قرض داده است. آدمی مسلمان و ظاهرالصلاح، که در دام رباخواری گرفتار شده، به تعبیر قرآن مانند دیوانههاست؛ کَمَا یَقُومُ الَّذِی یَتَخَبَّطُهُ الشَّیْطَانُ مِنَ الْمَسِّ [۵]. عشق به مال و مقام دنیا جنونی است که آدمی از دیدن کسانی که به آن مبتلا شدهاند، متعجب شده و گمان میکند آنها عقلشان را از دست دادهاند. کسی که پایش لب گور است و به قدری ثروت جمع کرده که برای هفت نسلش کافی است، دیگر به دنبال چه میگردد!؟
دلی که شیفته مقام و ریاست دنیا بشود، محبت خدا در آن راهی ندارد؛ چون بین این دو تناسب و سنخیتی نیست؛ مثل نور و ظلمت. اگر پیش از این نیز لیاقت عنایت الهی را داشته، اما با راه یافتن ظلمت محبت دنیا، نورانیت عشق به خدا از دلش دارد پر میکشد. بین عشق به خدا و عشق به دنیا تضادی وجود دارد که مانع از جمع شدن آنها در کنار یکدیگر میشود. از همینرو خداوند در آغاز راه تذکر داد که بنده برای ورود به این مسیر باید دنیا را به چشم حقارت نگاه کند. در پایان راه نیز هشدار میدهد که حتی اگر ذرهای محبت دنیا و زینتهای آن، یا علاقه به شهرت و آوازه و ریاست و مقام در دلت پیدا شود، عشق خود را از دلت خارج میکنم.
با توجه به این مطلب بسیاری از معماهای تاریخ برای انسان حل میشود و متوجه میشود چرا کسانی در صدر اسلام، هنگام غربت رسول خدا صلواتالله علیه و آله که مشرکین با آن حضرت بدرفتاری میکردند، آنها به پیامبر ایمان آوردند و در همه سختیها با آن حضرت همراه بودند، اما به خاطر بعضی مسائل جزیی نسبت به پیغمبر صلیاللهعلیهوآله بیمهری کردند و این بیمهری ادامه پیدا کرد تا بعد از رحلت آن حضرت فرصت را برای انتقام از خاندان پیغمبر غنیمت شمردند؛ فَلَمَّا مَضَی الْمُصْطَفَی صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ، اخْتَطَفُوا الْغِرَّةَ، وَ انْتَهَزُوا الْفُرْصَة [۶]. توصیه میکنم مطالبی که در زیارت جامعه ائمةالمؤمنین ذکر شده، با دقت بخوانید تا به نکتههای آموزنده و عبرتانگیز آن پی ببرید.
دنیا یا آخرت؟
در قرآن کریم نیز آیات عجیبی در این زمینه وارد شده است؛ آیاتی در باره کسانی که، به خاطر عشق و علاقه به دنیا، به مبارزه با انبیا برخاسته، آگاهانه حقایق را انکار کرده و کفر ورزیدند؛ ذَلِکَ بِأَنَّهُمُ اسْتَحَبُّواْ الْحَیَاةَ الْدُّنْیَا عَلَی الآخِرَةِ [۷]. هنگامی که زمان انتخاب کردن میان لذات دنیا و خوشیهای آخرت شد، گفتند نقد را به نسیه نمیدهیم؛ امروز خوشیهای دنیا را دریابیم، تا ببینیم بعداً چه میشود! خداوند در سوره ابراهیم میفرماید: وَیْلٌ لِّلْکَافِرِینَ مِنْ عَذَابٍ شَدِیدٍ * الَّذِینَ یَسْتَحِبُّونَ الْحَیَاةَ الدُّنْیَا عَلَی الآخِرَةِ [۸]؛ وای بر کافرین! چه عذاب سختی خواهند داشت؛ کسانی که زندگی دنیا را بر آخرت ترجیح میدهند. سرانجامِ ترجیح دادن دنیا بر آخرت این است که برای چنین کسانی آخرت به امری طفیلی و خیالی تبدیل میشود که اهمیتی برای آن قایل نیستند و برای آن دغدغهای ندارند؛ گویا آخرت امری خیالی است!
وَاتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ الَّذِیَ آتَیْنَاهُ آیَاتِنَا فَانسَلَخَ مِنْهَا؛ مگر خداوند آیاتش را به بلعم باعورا نداد؟ اما او پوست انداخت؛ پرده از روی دلش کنار رفت و لذتهای دنیا را بر هر چیزی ترجیح داد. چنین کسی گویا چیز دیگری غیر از دنیا نمیبیند. زمانی هم که با او در باره آخرت صحبت شود، این حرفها را به مسخره میگیرد! غافل از آنکه «دنیا طلبیدیم و به گردَش نرسیدیم * ای وای از آن آخرت ناطلبیده!»
اگر تمام همتمان را صرف دنیا کردیم، آخرتمان چه خواهد شد؟ آیا نباید دغدغه آخرت را داشته باشیم؟ این منطق قرآن است در برابر منطق کسانی که دنیا را بر آخرت ترجیح میدهند. در این حدیث قدسی هم تأکید شده که اگر کسی ذرهای از محبت دنیا یا ریاستش را در دل داشته باشد، عشقم را از دل او ریشهکن میکنم. هر چه فساد است از حب دنیاست؛ منشأ همه کفرها هم حب دنیاست؛ همچنانکه فرمود: وَ وَیْلٌ لِّلْکَافِرِینَ مِنْ عَذَابٍ شَدِیدٍ * الَّذِینَ یَسْتَحِبُّونَ الْحَیَاةَ الدُّنْیَا. در آیه دیگری نیز میفرماید: فَأَعْرِضْ عَن مَّن تَوَلَّی عَن ذِکْرِنَا وَلَمْ یُرِدْ إِلَّا الْحَیَاةَ الدُّنْیَا [۹]؛ کسانی که از یاد ما روی برمیگردانند، خواستهای جز زندگی دنیا ندارند. در این آیه نفرمود چنین کسانی منکر آخرت هستند؛ بلکه میفرماید: فقط دلشان دنیا را میخواهد؛ ایشان را رها کن. در ادامه نیز با استهزاء میفرماید: ذَلِکَ مَبْلَغُهُم مِّنَ الْعِلْمِ [۱۰]؛ پایه علم چنین کسانی همین است، یعنی بیشتر نمیفهمند! در آیه دیگری نیز میفرماید: بَلِ ادَّارَکَ عِلْمُهُمْ فِی الْآخِرَةِ [۱۱]؛ زمانی که بحث آخرت مطرح میشود، علم چنین کسانی تمام میشود و میگویند: نمیدانیم! بَلْ هُمْ فِی شَکٍّ مِّنْهَا؛ ابتدا اظهار بیاطلاعی میکنند، در حالیکه نسبت به آخرت تردید دارند. سرانجام نیز در باره ایشان میفرماید: بَلْ هُم مِّنْهَا عَمونَ؛ اینان کور هستند و آخرت را نمیبینند.
نتیجه ترجیح دنیا بر آخرت ابتدا نادانی است؛ بعد شک و سرانجام کوری و نابینایی؛ چون چشمشان فقط به دنیا دوخته شده و چشم دیدن آخرت را ندارند. فَإِنَّهَا لَا تَعْمَی الْأَبْصَارُ وَلَکِن تَعْمَی الْقُلُوبُ الَّتِی فِی الصُّدُورِ [۱۲]. کوری واقعی کوری دل است که حقایق را نبیند و به امور زودگذر و بیارزش دنیا دل ببندد و از حقایق ثابت و با دوام ابدی چشم بپوشد. این کوری است. وَمَن کَانَ فِی هَـذِهِ أَعْمَی فَهُوَ فِی الآخِرَةِ أَعْمَی وَأَضَلُّ سَبِیلاً [۱۳].
و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین
پاورقی:
[۱]. بحار الأنوار، ج۷۴، ص: ۲۸.
[۲]. اعراف(۷) / ۱۷۵.
[۳]. اعراف(۷) / ۱۷۶.
[۴]. رک : بحار الأنوار، ج۱۳، ص ۳۷۷؛ أُعْطِیَ بَلْعَمُ بْنُ بَاعُورَاءَ الِاسْمَ الْأَعْظَمَ وَ کَانَ یَدْعُو بِهِ فَیُسْتَجَابُ.
[۵]. بقره(۲) / ۲۷۵.
[۶]. المزار الکبیر، ص: ۲۹۷، زیارة جامعه لسائر الأئمة صلواتالله علیهم أجمعین.
[۷]. نحل(۱۶) / ۱۰۷.
[۸]. ابراهیم(۱۴) / ۲-۳.
[۹]. نجم(۵۳) / ۲۹.
[۱۰]. نجم(۵۳) / ۳۰.
[۱۱]. نمل(۲۷) / ۶۶.
[۱۲]. حج(۲۲) / ۴۶.
[۱۳]. اسراء(۱۷) / ۷۲.