خبرگزاری حوزه | در خدمت خانواده ساده، بی آلایش، خونگرم و مهربان "فخر ایران" بودیم. از اینکه برادرشان به آرزوی خود رسیده بود، خوشحال بودند؛ اما با غم از دست دادن برادر هنوز کنار نیامده و بغض های گاه گاهشان نشانگر این مطلب بود. او را محور خانواده فخری زاده می دانستند و ما را مهمان خاطرات تلخ و شیرین از این شهید سرافراز کردند.
رسانه رسمی حوزه های علمیه میزبان دو برادر و یک خواهر «شهید محسن فخری زاده»، آقایان مجید فخری زاده، سعید فخری زاده و سرکار خانم فخری زاده بود تا بتواند گوشه ای از شخصیت والای "فخر ایران" را منعکس نماید.
ببینید:
تصاویر نشست
تیزر
فیلم کامل نشست
* ضمن تشکر از فرصتی که در اختیار خبرگزاری حوزه قرار دادید، کمی از خانواده شهید محسن فخری زاده و دوران کودکی ایشان بفرمایید.
خانم فخری زاده (خواهر شهید) :
شهید فخری زاده دومین فرزند خانواده بود؛ اولین فرزند پسر و دومین فرزند خانواده بود و در دهم اردیبهشت ۱۳۴۰ به دنیا آمد؛ مادر هنگامی که برادر را حامله بودند، خواب امام موسی بن جعفر (ع) را می بینند که از یک نشانی در پای راست ایشان خبر داده و در خواب می فرمایند که او انسان عادی نمی شود.
حاج محسن پس از تولد، رفتارها و کردارهای خاصی داشتند و حتی در سن سه سالگی مشاهده می کند که سنجاقکی در حال پرواز است و پس از مشاهده این صحنه به مادر خود می گوید: «حالا فهمیدم که هلی کوپتر را از روی سنجاقک ساختند» و شکل ظاهری آن را هم توضیح می دهد.
شهید فخری زاده در پنج سالگی به صورت مستمع آزاد در مدرسه ملی شریفی تحصیلات خود را آغاز کرد و با پیشرفتی که از خود نشان داد، مسئولان مدرسه بیان می کردند که نیازی به حضور در کلاس اول را ندارد.
در آن زمان مسجد در جلوی منزل ما بود و نمازجماعت را حتما در مسجد اقامه می کرد و یادمان نمی آید که صدای ایشان برای والدین ما بلند شده باشد.
در دوران راهنمایی بسیار خودکفا بوده و حتی مادر ما ایشان را به تهران می فرستاد تا خرجی منزل را از پدر که به عنوان معمار در تهران مشغول به کار بود، دریافت کرده و به قم بیاورد و اطمینان بالایی به او داشت.
پس از اتمام دوره راهنمایی در مدرسه شهید کریمی، برای تحصیل در رشته ریاضی-فیزیک به مدرسه حکیم نظامی رفته و به محض آغاز انقلاب، جزو یاران اولیه انقلاب شدند و خط امام راحل را پیگیری می کردند.
او در آن زمان تمام فرزندان خانواده را به کتاب های استاد شهید مطهری (ره) و علما و بزرگان آشنا کرد و ما کتاب هایی را از این استاد مطهری، امام خمینی(ره) و ... مطالعه می کردیم.
حاج محسن شرکت فعال در تظاهرات های زمان انقلاب داشت و فقط به دادن شعار بسنده نمی کرد؛ بلکه در خیابان چهارمردان قم همراه با سایر رفقای خود، کوکتل مولوتف، نارنجک دستی و ... می ساختند.
در همان سالی که دیپلم گرفتند و هنوز انقلاب به پیروزی نرسیده بود، در دانشگاه رشته فیزیک قبول شد و از همان ابتدا به فیزیک هسته ای بسیار علاقه داشت.
یکی از حرف های همیشگی او از زمان جوانی این بود که «من می خواهم ایران را از لحاظ علم و پیشرفت به جایی برسانم که زبانزد تمام کشورها شود» و تا جایی هم که توانست، این شعار را عملیاتی کرد و نام ایران را سرافراز نمود.
همیشه نگاه توحیدی به علم داشت و می گفت اگر علم بخواهد از توحید جدا شود، اسم او دیگر علم نیست؛ همیشه می گفت کارها باید لقاءالله باشد و به من می گفت: نسبت به کار خود نگاه توحیدی و لقاءالله داشته باش؛ اگر کار را برای خدا انجام دهی، نه سختی کار برایت مهم است؛ نه کمی حقوق. وقتی هدفت مشخص باشد، دیگر سختی ها برایت مهم نخواهد بود.
یک بار از او سؤال کردم علم بهتر است یا ثروت؟ و این سؤال از قدیم الایام هم موضوع انشاء های ما بود و گاهی هم از ترس معلم مدرسه، ثروت را نمی گفتیم؛ اما شهید فخری زاده با یک مثال به ما فهماند که علم از ثروت بهتر است.
حاج محسن می گفت: شما اگر یک بالن داشته باشید و «ثروت» را کیسه های شن آن بالن و «علم» را قسمت بالایی بالن که گاز در آن است، بدانید، با کوچکترین خرابی قسمت بالایی بالن، حتما سقوط خواهید کرد؛ اما اگر کیسه ها را از بالن جدا کنید، از مادیات جدا شده و به با علمی که در بالای بالن است، به مرتبه های بالاتر خواهید رسید.
از دیگر سخنان این شهید به بنده که در آموزش و پرورش مشغول بوده و با بچه ها سروکار داشتم، این بود که می گفت: همیشه در تفکر، تمرکز داشته باشید؛ همانند یک عدسی که اگر در برابر نور خورشید قرار دهید و در نقطه خودش متمرکز شود و نور خورشید در نقطه اصلی برسد، به هدفی که دارد، خواهد رسید، تفکر نیز همینگونه است و با تمرکز به اهداف خود خواهید رسید.
همیشه می گفت تمرکز باید در تفکر باشد؛ اگر تمرکز نباشد، وقت را هدر خواهی داد و به نتیجه نخواهی رسید.
* شهید فخری زاده تا چه سالی در قم حضور داشتند؟
مجید فخری زاده:
شهید فخری زاده تا سن ۱۸ سالگی (دیپلم) در قم حضور داشته و بعد از قبولی در دانشگاه و عضویت در سپاه پاسداران از قم خارج شده و در زمان جنگ نیز در جبهه های کردستان در قرارگاه ۲۱ حمزه سیدالشهدا (ع) حضور داشته و همرزم شهید بروجردی بوده اند.
سپس در دانشگاه شهید بهشتی برای کارشناسی فیزیک قبول شده و همزمان با تحصیل در این دانشگاه، گروه فیزیک دانشگاه امام حسین (ع) را راه اندازی کرده و فوق لیسانس خود را در دانشگاه اصفهان و دکترای خود را در دانشگاه شهید بهشتی گرفته اند.
* پس با این اوصاف، کل تحصیل ایشان در داخل ایران بوده است؟
بله؛ ایشان تمام تحصیلات خود را در داخل ایران سپری کرده و هیچ حضور تحصیلی در خارج از کشور نداشته است و فقط برای فعالیت های کاری خود سفر خارجی داشته است.
* از علاقه ایشان به مکان های مقدس شهر مقدس قم همچون حرم حضرت فاطمه معصومه (س) و مسجد مقدس جمکران بفرمایید.
آقای سعید فخری زاده:
نه فقط قم، بلکه ایشان به کل ائمه اطهار (ع) علاقه داشت؛ اما در عین حال علاقه خاصی به حضرت فاطمه معصومه (س) داشتند.
سه سال قبل با شدت محافظت های امنیتی که داشت، از دو روز قبل از تاسوعا در قم ماندند تا با دسته مسجد محله بتوانند در دسته عزاداری شرکت کنند و می گفت من امسال حتما باید در دسته عزاداری تاسوعا شرکت کرده و با این دسته به حرم بروم.
علاقه وافری به حضرت معصومه (س) داشتند و همیشه به بنده می گفتند برای او غذای حضرتی بگیرم.
همچنین به حضرت فاطمه زهرا (س) علاقه عجیبی داشتند و وقتی اسم این دو حضرت می آمد، بعید بود که اشکشان جاری نشود.
برادر خانم ایشان تعریف می کرد که در ایام فاطمیه در منزل مشغول خوردن صبحانه بودیم که دسته عزاداری از کنار منزل ما رد شد و در همین لحظه مشاهده کردیم که شهید عزیز وسط صبحانه از جای خود بلند شد و سریع خود را به دسته عزاداری رساند و به این مقدار عاشق حضرت فاطمه زهرا (س) بود.
* ایشان در چه سالی ازدواج کرده و نتیجه این ازدواج چند فرزند است؟
حاج محسن در اسفندماه سال ۱۳۶۰ عقد کرده و شهریور ۱۳۶۱ مراسم عروسی را برگزار نمود.
در ابتدا در تهران منزل گرفته و سپس به کردستان نقل مکان کرده و نزدیک به دنیاآمدن فرزند اول، همسر خود را به تهران آوردند و خودشان مجدد به کردستان برگشتند و حتی هنگام تولد اولین فرزند خود در سال ۱۳۶۲ هم حضور نداشت و پس از دو هفته خود را به تهران رساند.
ایشان سه فرزند پسر دارند.
* با توجه به اینکه شهید فخری زاده جزو پنج ایرانی فهرست ۵۰۰ نفره قدرتمندترین افراد جهان بودند، خانواده از چه زمانی متوجه درجات بالای علمی ایشان شد؟
خانم فخری زاده:
تقریبا اولین ترور ناموفق ایشان در ۲۰ سال قبل اتفاق افتاد و از همان زمان متوجه درجات بالای علمی و مسئولیتی ایشان شدیم.
درجه علمی ایشان به اندازه ای بود که مادر ما همیشه تعریف برادرمان را پیش ما می کرد و از این جایگاه بلند، بسیار خوشحال بود.
البته در عین جایگاه و مقام بالایی که داشت، وقتی در جمع خانوادگی حضور پیدا می کرد، هیچ اثری از آن جایگاه نبود و حتی با بچه های دو، سه ساله برادر و خواهر شروع به بازی می کرد و با جوراب، توپی درست کرده و با آنها مشغول می شد.
شیطنت ها و شوخی های خاص خود را داشت و درجات بالای علمی اصلا در او تأثیری نداشت.
به تک تک اعضای خانواده، حتی فامیل های دور احترام می گذاشت و وقتی وارد مجلسی می شد، همان دم درب می نشست و واقعا سراسر ایثار، مهربانی، بزرگی، گذشت و ... بود.
جایگاه علمی ایشان اصلا تأثیری در رفتارش نداشت و بسیار باصفا و بااخلاص بود و بسیار افتاده برخورد می کرد.
با تمام برادران و خواهران بسیار خوش برخورد بود و واقعا متوجه نمی شدیم که کدام یک از سه برادر و چهار خواهر خود را بیشتر دوست داشت.
سعید فخری زاده:
ایشان پله های ترقی علمی را پشت سرهم طی کرد و برای جایگاهی هم که در آن قرار داشت، از خود لیاقت نشان داد و کار به جایی رسید که نتانیاهوی ملعون از او نام برد.
یک خاطره ای هم در این رابطه وجود دارد؛ وقتی تلویزیون صحنه ای از نتانیاهو که در حال اسم بردن از او بود را نشان می داد، در حال دیدن صحنه بود و پوزخندی تحویل نتانیاهو داد.
پسر او از این صحنه حاج محسن عکس دارد و از او می پرسد به چه چیزی می خندید؟ که پاسخ داد: تا زمانی که من زنده هستم، نتانیاهو یک شب، راحت نخواهد خوابید.
خواهر شهید:
وزیر دفاع در صحبت های خود به این نکته اشاره کردند که از نتانیاهو می پرسند بیشترین دغدغه تو چه چیزی است؟ و سه بار پشت سر هم می گوید: ایران، ایران، ایران؛ تا انسان های گمنامی نباشند و یک سری کارهای بسیار بزرگ را انجام ندهند، دغدغه نتانیاهو ایران نمی شود.
* شخصیتی که به مقام رفیع شهادت می رسد، حتما دارای اخلاص و صفای خاصی است. از آن صفا، اخلاص و حالات عرفانی ایشان بفرمایید.
مجید فخری زاده:
ایشان همیشه نیم ساعت قبل از صبح تا یک ساعت بعد از نماز صبح، مطالعات عرفانی داشت و به مطالعه کتب تفسیری و مثنوی معنوی می پرداخت و حالات خاصی در نمازهای خود داشت که ما به این حالات، غبطه می خوردیم و در نمازهایمان به ایشان اقتدا می کردیم.
حاج محسن همانند بعضی از اشخاص نبود که فقط اطلاعات عمومی دینی داشته باشد؛ بلکه اطلاعات دقیق از مباحث دینی و مذهبی داشت و با مطالعات بالایی که داشت، بسیار خوب پاسخ قانع کننده می داد؛ حتی مباحث قرآنی را به درستی به مباحث فیزیک و نجوم ارتباط داده و آیات قرآن را با اشعار حافظ تطبیق می داد.
خانم فخری زاده:
این شهید عزیز به آن درجه ای از عرفان رسیده بودند که «منیت» در ایشان وجود نداشت و تأکید داشت که از کلمه «من» استفاده نشود و می گفت: «تا عنایت خداوند متعال به انسان نباشد، امکان ندارد کار خود را به درستی انجام دهید».
* آیا اساتید خاصی بر روی ایشان تأثیر داشتند؟
مجید فخری زاده:
اساتید خاصی نداشت؛ اما آقای شفیعی، مدیر مدرسه دوران ابتدایی و آقای اسماعیلی، دبیر شیمی در دوران دبیرستان بسیار بر روی ایشان تأثیر داشته و در مباحث فلسفی نیز از امام راحل بسیار تبعیت می کردند.
ایشان در مباحث فلسفی جلسات بسیاری را با اساتید فلسفه حوزه داشته و به دنبال بروزرسانی فلسفه بودند تا فلسفه غرب رواج پیدا نکند.
* از جلسات این شهید والامقام با رهبر معظم انقلاب اگر نکته ای در ذهن دارید، بفرمایید.
سعید فخری زاده:
هر هفته یک روز با رهبر معظم انقلاب دیدار داشته و از معدود کسانی بودند که بدون هماهنگی قبلی به دفتر رهبری می رفتند و نیازی نبود که از قبل با مسئول دفتر ایشان هماهنگ کنند و حتی خود آقا، ایشان را به نام «محسن» صدا می زدند.
مجید فخری زاده:
همسر ایشان تعریف می کرد که حضرت آقا به من می گفتند: «من از آقا محسن خیلی راضی هستم، شما هم از محسن راضی هستید یا نه؟» (با خنده)
* از نحوه ارتباط شهید فخری زاده پدر، مادر، فرزندان، همسر، برادران، خواهران و ... بفرمایید.
سعید فخری زاده:
رابطه ایشان با پدر و مادر بسیار رابطه عاطفی و محکمی بود.
مادر ما بدون وضو به هیچ کدام یک از بچه های خود شیر نداد و نمازش هیچ وقت به تأخیر نیفتاد.
ماجرای فوت مادر ما هم جالب است. مادر ما صبح حالش خراب شد و با خواهر خود تماس گرفتم که حال مادر خوب نیست و مادر را به بیمارستان بردیم.
پس از آن، تماسی هم با حاج محسن داشتم و گفتم که مادر ناخوش احوال است و اگر می توانی، بیا و تقریبا بعد از سه ساعت از تهران آمد و خود را به بیمارستان رساند.
مادر ما سکته مغزی کرده بود و به صورت کاملا بیهوش روی تخت بیمارستان دراز کشیده بود و هیچ عکس العملی نداشت؛ اما وقتی حاج محسن به بیمارستان آمد، به بالای سر مادر رفت و گفت: «مامان» «مامان»؛ مادری که کاملا بیهوش بود و هیچ عکس العملی نداشت، جواب شهید را داد و گفت: «جان مامان»؛ حاج محسن گفت: «من محسنم» که مادر پاسخ داد: «محسن جان آمدی؟» و بعد از همین مکالمه کوتاه بود که گفت: «سبحان الله، سبحان الله، سبحان الله» و برای همیشه از بین ما رفت. مادر ما تا محسن نیامد، از دنیا نرفت.
با همسر خود ارتباط بسیار عاشقانه داشت و بسیار همدیگر را دوست داشتند و معمولا بدون همسر خود جایی نمی رفت و علاقه عجیبی بین آنان وجود داشت و با فرزندان خود نیز بسیار رفیق بوده و رفاقت آنان زبانزد خاص و عام بود و در عین بحث های علمی زیاد درباره موضوعات گوناگون، رفاقت بالایی داشتند.
مجید فخری زاده:
ایشان از سال ۱۳۷۶ رسما معاون وزیر دفاع شدند؛ اما اسمی از ایشان برده نمی شد و از سال ۱۳۷۸ نیز اولین ترور ناموفق بر روی این شهید انجام شد و همان موقع هم قرار بود برای ایشان محافظ بگذارند؛ اما قبول نمی کرد و الان هم که محافظ داشت، واقعا سختش بود و این سختی را برای ما بیان می کرد.
ما در بسیاری از مواقع با ایشان در اطراف میدان الهادی فوتبال بازی می کردیم و بسیار برای هم کری می خواندیم و بسیار صمیمی برخورد می کرد.
اینکه فکر کنیم شهید فخری زاده یک شخصیت ماورایی داشت، فکر نادرستی است و اصلا چنین شخصیتی نداشت و اگر کسی ایشان را می دید و نمی شناخت، فکرش را هم نمی کرد که چنین جایگاهی داشته باشد.
خواهر شهید:
به همسر خود آنقدر احترام می گذاشتند که وقتی می خواستند از درب منزل بیرون بروند یا اگر در منزل یکی از برادران و خواهران خود مهمان بودند، اول کفش های همسر خود را جلوی پای ایشان جفت می کرد؛ بعد کفش خود را می پوشید و تا این اندازه برای همسر احترام قائل بودند و بسیار با هم دوست، رفیق، همراه و همسر بودند.
* خبر شهادت شهید فخری زاده را چگونه شنیدید؟
مجید فخری زاده:
ما خانواده تلویزیونی هستیم و به شدت به تلویزیون علاقه داریم و اگر نگاه هم نکنیم، باید جلوی ما روشن باشد و صدایش را بشنویم؛ اما نمی دانم در روز شهادت، تقریبا تلویزیون هیچ کدام از اعضای خانواده که در قم هستیم، روشن نبود و اصلا نگاهی به فضای مجازی نینداخته بودیم و واقعا جای تعجب بود که چرا اینطور شده بود؛ اما خبر شهادت را از پسر ایشان شنیدیم که تماس گرفت و اتفاق را بیان کرد و بسیار گریه می کرد و می گفت فقط دعا کنید و پس از تماس بود که به سمت آبسرد حرکت کردیم و در راه متوجه شدیم که ایشان به شهادت رسید.
البته ما منتظر چنین روزی بودیم؛ اما واقعا دوست نداشتیم که چنین روزی برسد؛ ولی ایشان به آرزو و لیاقت خود که شهادت بود، رسید.
* هیچ وقت از شهادت هم صحبت می کردند؟ چنین روحیاتی داشتند که این موضوع را بیان کنند؟
بله، چنین روحیاتی داشت؛ مخصوصا بعد از شهادت حاج قاسم بسیار آماده بود و بیان می کرد که الان نوبت من است که به شهادت برسم و حتی بعد از شهادت شهید علی محمدی، شهریاری و رضایی نژاد هم منتظر شهادت خود بود.
* از علاقه ایشان به نظام، انقلاب و رهبر معظم انقلاب بفرمایید.
سعید فخری زاده:
ایشان فرمانبر دو فرمانده بودند؛ یکی حضرت امام راحل و دیگری مقام معظم رهبری.
حضرت امام را به صورت عاشقانه و مرید مرادی دوست داشتند و حتی بعد از گذشت ۳۰ سال از رحلت امام خمینی(ره)، اگر تصویر یا فیلمی از سخنرانی ایشان در تلویزیون پخش می شد، بلافاصله گریه می کرد؛ بعد از فوت امام راحل نیز مرید رهبر انقلاب شد و می گفت ولایت فقیه، خط قرمز است و اگر نظری از سوی ولی فقیه صادر شد، اصلا جای بحث ندارد و باید مطابق با آن نظر عمل کرد.
* یک خاطره شخصی از شهید سرافزار، شهید فخری زاده برای ما بفرمایید.
خواهر شهید:
حاج محسن یکی از کتاب های امام خمینی(ره) را به ما داده بود و گفت اگر سه، چهار روزه این کتاب را بخوانید، هدیه ای برای شما خواهم خرید؛ ما هم چون می دانستیم سر قول خود خواهد ماند، تا صبح بیدار مانده و آن کتاب را خواندم و به روز سوم نرسید که کتاب را به اتمام رساندم.
بعد از اتمام کتاب، وقتی به او اعلام کردم که کتاب را به صورت کامل خواندم، گفت: "تو بی وجدان"، کتاب را واقعا خواندی یا یکی در میان خواندی تا از من جایزه بگیری؟ (باخنده) که پاسخ دادم واقعا کتاب را خواندم و برایم هدیه ای تهیه کرد.
خاطره دیگر بنده این است که این شهید شدیدا به نان سنگک علاقه داشت و من هر زمان که می دانستم قرار است به قم بیاید، می رفتم نان سنگکی تهیه می کردم تا وقتی به منزل پدری ما آمد، نان سنگک آماده باشد.
ایشان هم هر زمان که می آمد، از بس به نان سنگک علاقه داشت، سریع تکه ای از نان را می گرفت و مشغول به خوردن آن می شد.
تکیه کلام او کلمه «بی وجدان» بود و وقتی آمد و دید که من نان سنگک برای او گرفته ام، به من گفت: بی وجدان، باز تو رفتی برام نان سنگک گرفتی که نان خالی بخورم و نذاری من شام بخورم؟ (با خنده)
مجید فخری زاده:
زمانی که در کردستان حضور داشتند، هشت ماهی بود که خبری از ایشان نداشتیم؛ بنده در آن زمان حدود پنج سال سن داشتم و در عالم بچگی یک قاصدک را گرفتم و به او گفتم برو پیش محسن و به او بگو چرا نمی آیی؟ چون مادرم خیلی بی تابی می کرد و قشنگ یادم است که دو سه روز بعد از آن داستان بود که حاج محسن آمد.
خاطره دیگرم این است که پدر ما بسیار به شعر علاقه داشت و در زمان بیکاری حتما مطالعه می کرد و بیکار نمی ماند؛ اما با آنکه حاج محسن مطالعه بالایی داشت؛ ولی همیشه می گفت من حسرت روحیات پدر را می خورم که بسیار زیاد مطالعه می کند و بیکار نمی ماند و همیشه این جمله را تکرار می کرد.
سعید فخری زاده:
یکی از خاطراتی که هنوز صدایش در گوشم است و اذیتم می کند، این است که بنده رتبه یک کارشناسی ارشد را کسب کرده بودم و ایشان برای من تماس گرفت و گفت: داداش پیش همکارام سربلندم کردی؛ دستت درد نکنه. برای او باعث افتخار بود که اهل خانواده به رتبه علمی دست پیدا کنند و یا اگر یکی از برادران چیز جدیدی درست می کرد، آنچنان با ذوق و شوق نگاه می کرد و از آن سوال می کرد که حد و اندازه نداشت.
خواهر شهید فخری زاده:
حاج محسن شخص بسیار شاکری بود؛ مثلا اگر بادمجانی را سرخ می کردی و برای او می آوردی، آنچنان از شما تشکر می کرد و تکریم داشت که انگار سفره ای رنگارنگ برای او چیده بودی. واقعا شخصیت خاصی داشت.
واقعا نبودِ حاج محسن برای ما بسیار سخت است و نمی دانیم با جای خالی او، نشنیدن صدا، ندیدن و نبودنش چگونه کنار بیاییم. حاج محسن محور خانواده و پشتیبان ما بود.
مجید فخری زاده:
اگر برای مهمانی داداش را دعوت می کردیم، خیلی سختش بود که بیاید؛ البته نه اینکه دوست نداشت؛ بلکه به خاطر محافظانش برای او سخت بود که به مهمانی ها بیاید و به فکر دیگران بود؛ چراکه برای مهمان ها و همسایه ها سخت می شد و باید حفاظت های امنیتی صورت می گرفت و همیشه می گفت شما به منزل من بیایید و اگر بخواهیم محافظان را راه بیندازیم، برای دولت هزینه ست؛ اما برای حل مشکلات سریع خود را می رساند.
خاطره دیگری که از ایشان داریم این است که حاج محسن به خاطر کارش خواب کمی داشت و بخشی از خوابش را پشت فرمان انجام می داد و می گفت یک حُسنی که دارد، فرمان از دست من نمی پیچد تا ماشین از جاده منحرف شود؛ اما یک بار با ژیان از کرج به قم در حال حرکت بودند که جاده پیچید؛ اما ایشان نپیچید و منحرف می شوند (با خنده)؛ اما شانسی که داشتند این بود که ژیان چپ نمی کرد و خوشبختانه حادثه ای برای او و خانواده پیش نیامد و ماشین بالای یک تپه ایستاد.
* ژیان را از روی ساده زیستی انتخاب کرده بودند یا ژیان در آن زمان ماشین روز بود!؟
سعید فخری زاده:
حاج محسن همانند سایر افراد در وسیله نقلیه پیشرفت داشت.
اول موتور هوندا داشت؛ بعد ژیان خرید؛ بعد پیکان خرید؛ بعد رنو ۲۱ خرید؛ بعد سمند خرید و همانند دیگران پیشرفت داشت.
* آیا بعد از شهادت حاج محسن فخری زاده، خبری که موجب ناراحتی خانواده ایشان شود هم شنیدید؟
سعید فخری زاده:
بله؛ اخبار اذیت کننده ای شنیدیم.
اول اینکه بعد از شهادت ایشان گفتند دختری دارد که در فلان کشور بی حجاب است و بعد از اینکه مشخص شد فقط سه فرزند پسر دارد، اعلام کردند که نوه اوست؛ در حالی که بزرگترین نوه ایشان هم ۱۲ سال سن دارد و پس از آن مسئله بود که همان نفری که اعلام کردند نوه شهید فخری زاده است، طی مصاحبه ای اعلام کرد که بنده فقط تشابه فامیلی داشته و هیچ نسبتی با شهید فخری زاده ندارم.
مسئله دیگر اینکه می گفتند دکترای ایشان دروغ است و چنین تخصصی ندارد؛ حالا گاهی دکترای فلان رشته است که می توان گفت دروغ و تقلبی است؛ اما دکترای فیزیک را که دیگر نمی توان دروغ و تقلب خواند و ایشان در عمل ثابت کرد که اهل علم است.
مسئله دیگر اینکه به دروغ، عروس دومشان را همسر دوم ایشان معرفی کرده بودند و بیان کردند که در روز ترور، همسر دومشان حضور داشتند.
مجید فخری زاده:
ایشان گرایش سیاسی داشت؛ اما وابسته به هیچ گروه و جناح سیاسی نبود و حتی در نیروهای خود نیز تفاوتی میان اصولگرا و اصلاح طلب قائل نبود و فقط به علم و کار اشخاص اهمیت می داد.
در ابتدای شهادت، بهره برداری هایی از ایشان شد و هر جناحی ایشان را به سمت خود می کشید؛ اما واقعیت این بود که ایشان وابسته به هیچ گروهی نبود.
* اگر بخواهید شهید را در یک جمله توصیف کنید، چه می فرمایید؟
خواهر شهید:
«عالم با عمل»، جمله ای است که می توان شهید را در یک جمله توصیف کرد و واقعا چنین صفتی داشت.
* رهبر معظم انقلاب هم پیام بلندی را برای ایشان صادر کرده و به عناوینی همچون «دانشمند برجسته و ممتاز هسته ای و دفاعی کشور» و «عنصر علمی کم نظیر» اشاره داشتند. درباره پیام رهبر انقلاب هم نظر خود را بفرمایید.
سعید فخری زاده:
در پیام ایشان نکات زیادی وجود دارد، اما سه قسمت واقعا به ما چسبید.
قسمت اول همان جمله «دانشمند هسته ای و دفاعی» بود که تلاش می کردند قسمت هسته ای آن را حذف کنند؛ اما وقتی ایشان تأکید کردند، فصل الخطاب شد.
قسمت دوم این جمله رهبر انقلاب بود که فرمودند: «این عنصر علمی کمنظیر جان عزیز و گرانبها را به خاطر تلاشهای علمی بزرگ و ماندگار خود، در راه خدا مبذول داشت و مقام والای شهادت، پاداش الهی اوست».
این نکته برای بنده جالب بود که حتما نباید رشادت های جبهه ای باشد؛ بلکه تلاش ها و رشادت های علمی هم باید وجود داشته باشد و برای آن تلاش کرد و پاداش آن هم شهادت است؛ البته رشادت های جبهه ای هم بسیار عالی است و باید وجود داشته باشد؛ اما این مسئله که رهبر انقلاب به تلاش های علمی بزرگ و ماندگار اشاره کرده و پاداش آن را شهادت دانستند، برای بنده جالب و قابل توجه بود.
قسمت دیگر هم دو دستور ایشان بود که بیان کردند: «دو موضوع مهم را همهی دستاندرکاران باید به جِدّ در دستور کار قرار دهند، نخست پیگیری این جنایت و مجازات قطعی عاملان و آمران آن، و دیگر پیگیری تلاش علمی و فنی شهید در همهی بخشهائی که وی بدانها اشتغال داشت» و واقعا برای ما جالب بود و به دل ما چسبید.
* از فرزندان این شهید بزرگوار بفرمایید؛ آیا از موقعیت پدر خود در مباحث گوناگون، استفاده شخصی داشتند؟
* مجید فخری زاده
به هیچ عنوان استفاده ای نداشتند؛ ما هم مطابق با شناختی که از ایشان داشتیم، به خودمان اجازه نمی دادیم که درخواست شخصی از او داشته باشیم.
هیچ کدام از سه پسر ایشان شغل دولتی نداشته و در شرکتی در حال فعالیت های انفورماتیک، دوربین های مداربسته و ... هستند.
این موضوع را به چشم خود دیدم که در یک پروژه ای با مشکلاتی به خاطر تحریم و نیامدن کالا مواجه شدند و گرهی در کارشان با طرف مقابل افتاد و تأخیراتی به وجود آمد و بعد از شهادت شهید فخری زاده، همان طرف مقابل که شاکی بود، تماس گرفت و گفت چرا به ما نگفتی که فرزند فلانی هستی؟
مثال دیگری که می توان در این خصوص زد، این است که شهید فخری زاده سابقه جبهه داشت و مطابق با قانون، فرزندان ایثارگران می توانند در هنگام سربازی از سابقه پدر خود استفاده کرده و از خدمت خود کم کنند؛ اما وقتی پسرانش به او می گفتند برای معافیت ما اقدام کن، پاسخ می داد که شما با فرزندی که پدر او به جبهه نرفته، چه تفاوتی دارید؟ من برای خودم به جبهه رفتم و شما نباید از آن استفاده کنید.
به همین اندازه هم راضی به استفاده از قانون نبود و دوست نداشت فرزندان او کوچکترین استفاده ای از موقعیت ایشان کنند.
سعید فخری زاده:
چیزی به نام پارتی بازی در کار ایشان وجود نداشت.
منزل حاج محسن ما در تهران بود و بنده در زمان سربازی برخی از شب ها به منزل ایشان می رفتم و گاهی به ما در ارتش بسیار سخت می گذشت.
من خودم را برای داداش لوس می کردم و می گفتم: داداش یه کاری برای ما انجام بده؛ حداقل یه جای بهتری برای ما ردیف کن.
ایشون تنها کاری که انجام می داد این بود که وقتی قصد رفتن به محل کار خود را داشت، مرا با ماشین شخصی خود تا دم درب پادگان می رساند و می گفت: تنها کاری که می توانم برای شما انجام دهم این است که شما را تا اینجا برسانم و این فقط از دست من بر می آید. (با خنده)
پارتی بازی دیگری که برای ما انجام داد، این بود که همه ما به لطف ایشان و شرایط فامیلی مان، ممنوع الخروجیم و نمی توانیم سفر خارجی داشته باشیم و در چند سال اخیر نتوانستیم از کشور خارج شویم. (با خنده)
* شهید عزیز از جایگاه علمی بالایی برخوردار بودند؛ از احترام و ادبی که نسبت به والدین خود داشتند، بفرمایید.
خواهر شهید:
ایشان احترام خاصی نسبت به پدر و مادر داشته و حتی صدای خود را برای والدین بلند نکردند.
حاج محسن برای والدین ما خاص بود و می گفت هر کجایی که رسیدم از دعای پدر و مادر است و هیچ وقت دعای پدر و مادر را فراموش نکنید.
این شهید، علاقه عجیبی به پدر و مادر داشت و حتی پای خود را جلوی آنان دراز نمی کرد؛ واقعا نسبت به پدر و مادر رفتارهای خاص داشت و می گفت من در تمام جلساتم حتی در جلسات با رهبر انقلاب تکه هایی از ضرب المثل های مادر و تکه هایی از اشعار پدر را در تکمیل حرف هایم بیان می کردم و «قال امی» و «قال أبی» می گویم.
* بعد از ترورهای شهدای هسته ای و بعد از شهادت حاج قاسم، شهید محسن فخری زاده چه حال و هوایی داشتند؟
سعید فخری زاده:
چون همه ما یک رابطه احساسی با ایشان داشتیم، بعد از این اتفاقات معمولا تماس می گرفتیم و صحبت می کردیم.
بعد از شهادت دکتر علی محمدی تماسی گرفتم؛ ایشان با دکتر علی محمدی بسیار رفیق بود و جلسات هفتگی بسیاری درباره موضوعات فیزیک داشتند و بعد از شهادت ایشان به بنده گفت: «شاید صد سالی باید بگذرد تا یک علی محمدی به وجود بیاید».
دکتر شهریاری جزو شاگردان ایشان بود و یکی از وصیت های ایشان این بود که مرا پیش شهدای هسته ای دفن کنید.
بعد از شهادت حاج قاسم هم تماسی با ایشان داشتم و دیدم بسیار ناراحت و افسرده بود؛ گفتم حاجی چه می شود؟ گفت الان دیگر نوبت من است.
گفتگو از: محمد رسول صفری عربی