به گزارش خبرگزاری حوزه، در صفحه مجازی مرحوم استاد علی صفایی حائری(عین.صاد) فیلمی از سخنان وی منتشر شده است. مرحوم صفایی در این سخنان میگوید:
یک روزی در کوههای اطراف کرج، کندر رفته بودیم با بچهها
از یک راهی گفت از این وسط بیاید برید
خسته بودیم از صبح با در به دری میخواستیم بریم کفش نداشتیم امکانی هم نداشتیم
داشتیم میآمدیم آن دوست ما گفت از این وسط بزنیم بریم بهتره میان بره
شب داشت تاریک می شد
آمدیم
خب آشنا که نبودیم
مبتلا شدیم به صخرههای سی چهل متری
شیب های خاص
یک جایی دیگر دیدیم ناچاریم
بخواهیم برگردیم این مسیر را باید چهار ساعت این مسیر را برگردیم شیب هم هست
بخواهیم برگردیم خیلی سخت است
دیگر دل به دریا زدیم بنا شد از یک جایی بیاییم آن صخره را هم بغلهاش جایی پیدا میشود
دوست ما آمد
ما یک مدتی صدایش را نمیشنیدیم ما دوتایی از یک طرفی آمدیم
آن یکی از آن ور رفت خلاصه ما دوتایی یک راه خاصی پیدا کردیم آمدیم
بعد آن را صداش میزدیم میدیدیم جواب نمیدهد
نگاه کردیم یک جایی گرفتار شده
زیر پاش یک ده متر رهاست
این بعد اگر بتونه هشتاد سانت مثلا خیز بردارد می تواند بیاد آن ور
خلاصه با یک حالتی همه ی دستهایش میلرزید
یک حس خیلی عجیبی بود
تا خلاصه موفق شد و نجات پیدا کرد و آمدیم
من یک حال عجیبی شاید برای دقایقی گرفته بودم
این حسی که الان داشتم با شما می گفتم
حسهایی هست که خدا رزقش را به انسان داده
نمیتوانیم برگردیم ما
ماندیم
وقتی نیست
چهل و پنج سال میشود برگشت؟ کجا برگردم من؟
پنج ساعت راه است
آن هم باشیب در تاریکی
آن هم نه چراغی نه کفش داریم
یک حس غربت
یک حس تنهایی
یک حس ذلت
ارْحَمْ فی هذِهِ الدُّنْیا غُرْبَتی وَ عِنْدَ الْمَوْتِ کُرْبَتی وَ فِی الْقَبْرِ وَحْدَتی
یک حس خاصی هست که انسان را
فضای خاص
هیچی نداریم
چهل و پنج سال هست که من چی جمع کردم
حالا یک اصطلاح بگم که شما رو نگه دارم
شما چی جمع کردم
من چی جمع کردم