به گزارش خبرگزاری «حوزه»ماجرای داستانی کتاب، برخلاف بسیاری از آثار مشابه از زمانی شروع میشود که شهید صدوقی، به تازگی همسری اختیار کرده و از طرفی در مدرسه چهارباغ مشغول تحصیل است، اما دلنگران اوضاع و احوال خانواده است و تصمیم دارد در برف و سرمای بسیار شدید آن زمان، خود را به زادگاهش یزد برساند و دیداری با خانواده تازه کند. نویسنده، ناگزیر میشود خیلی زود به خدمات و تلاشهای آیتالله صدوقی، رنگ و بوی داستان بدهد. او اجازه نمیدهد مخاطب با یک داستان ساده و کشدار روبرو باشد؛ خیلی زود زمان داستان را تغییر میدهد.
همچنین نویسنده در این مجموعه سعی کرده با مستند سازی و شرح دقیق جزئیات حوادث خواننده را کاملا درگیر کتاب کند. در انتخاب حوادث نیز سعی شده با بهره گیری از حوادث جذاب و پرحاشیه مجموعه ای از وقایع خواندنی برای خواننده تصویر شود. در کتاب همچنین از سخنرانی ها و نامه های این شخصیت در طول داستان ها استفاده شده است.
کتاب اینگونه آغاز شده است: محوّطهی بزرگ مدرسهی چهارباغ، سفیدپوش شده بود. حتّی روی شاخه و برگ چنارهای پیر هم برف نشسته بود. «محمّد» روی شیشه دست کشید و بخار آن را پاک کرد. سرانگشتان سرد را جلو دهان گرفت و ها کرد. صبح به صبح که وارد حیاط میشدند، برفهای یخزده زیر پاهایشان قرچ قرچ صدا میداد. هر روز برفها را پارو میکردند و روز بعد، همان آش بود و همان کاسه...
برای خرید نسخه چاپی و الکترونیک کتاب اینجا را کلیک کنید.
313/60