خبرگزاری حوزه | گاهی روح لطیف و ضمیر پاک درون، قطره اشکی میشود و روی گونهی صاحب دل مینشیند.
گاهی لطافت روح با ذوق و قریحه، شعر میشود و روی کاغذ میریزد.
حالا ابیات اشعار خبر از پاکی ضمیر شاعر میدهد، گویا خبرهایی است ناگفته.
گاهی دیانت و علم وسیلهای میشود برای احساس تکلیف، آنوقت پا در رکاب میرود.
گاهی جوانی از باب الجنه قزوین راهی قم میشود برای علم دین، برای عمل به علمِ دین. آنوقت راهی را برمیگزیند و میشود مهاجر الی الله.
محمد نصیری، همان طلبه جهادی قزوینی است که احساس وظیفه او را به سمت روستاهای کمبرخوردار میکشاند.
حالا همه جای ایران وطن او شده. دلش برای همه مظلومان میتپد. از امام شهیدش تأسی میکند و خانواده را هم همراه میکند، با نوزاد به دنیا نیامدهاش. با نوزادی که هنوز از اکسیژن دنیا نچشیده ...
بنا میگذارد که این گونه زندگی کند، اینگونه رندی کند:
در لحظه زندگی کن و در لحظه جان بده
وقف همین دو جمله شد عزم و ارادهام
آنقدر میروم که قفس کم بیاورم
در انتظار حادثهای فوقالعادهام
...و فوق العاده خدا او را میپذیرد و عملش را و خانوادهاش را.
مستوره آباد