خبرگزاری حوزه/ بوی اسپند حال و هوای معنوی به خیابان داده بود اما این صدای مداحی قدم قدم...با یه علم... ایشالله اربعین بیام سمت حرم بود که مرا ناخودآگاه به سمت موکب ابومهدی المهندس کشاند همین که پلک هایم را روی هم گذاشتم فلافل عراقی در دستم بود و داشتم با دندانم قسمتی از آن را می جویدم و به راه خودم ادامه میدادم باورم نمیشود مگر میشود این همه مسیر را پیاده آمده باشم آن هم با پاهای تاول زده ای که درون کتانی سوز میزد ولی عشقی تو را میکشاند طرف قطب عالم....
اشک از گونه هایم تند تند سر می خورد و همین که چشم هایم را باز میکنم نگاهم به تابلوی باب القبله می افتد و خودم را داخل صف زوار برای رسیدن به قبه ای که خدا قسم به حاجت روایی آنجا خورده است میبینم...
شنیدن لبیک یا حسین های اربعین احلی من العسل است که شیرینی اش را نه با زبان نه با جسم بلکه با روح فقط میشود لمس کرد ...
دستانم به پنجره های شبکه شبکه ضریح شش گوشه ابا عبدالله الحسین علیه السلام می خورد ، انگشتانم را گره ضریح میکنم و حس اینکه دستانم در بین انگشتان امامم هست را دارم... عهد می بندم روزی لازمت شوم امامم...امام زمانم عهد می بندم حاج قاسمت بشم و آرام سیر جمعیت من را از آغوش پدر آسمانی ام دور می کند ولی تا درون حرم هستم حال و هوایی غیر آغوش پدر را ندارم...
صدای خانوم بفرمایید چای عراقی موکب ابومهدی المهندس دور میدان امام حسین من را از درون خاطره بازی هایم بیرون میکشاند و اینطوری ما عاشق حسین شدیم و در ثانیه ای طی الارض می کنیم به آغوشش و باز می گردیم.
کل یوم عاشورا کل ارض کربلا...