یکشنبه ۴ آذر ۱۴۰۳ |۲۲ جمادی‌الاول ۱۴۴۶ | Nov 24, 2024
حجت الاسلام والمسلمین حسن صافی گلپایگانی

حوزه/ زمانی در خدمت آقای بروجردی (ره) بودیم و آقا تقریباً ۳۰ پاکت استفتاء به من دادند و فرمودند که این‌ها را خودتان ببینید. من گرفتم و آوردم و شب در منزل به همه‌ی آن‌ها جواب دادم و صبح خدمت ایشان دادم، آقا خیلی خوشحال شدند و من را تشویق کردند و به همان زبان بروجردی فرمودند: می‌نماید این‌طوری بهتر پیش می‌رود. با این‌که هیئت استفتاء ‌همه از بزرگان بودند.

به گزارش خبرگزاری حوزه، ۱۲ بهمن ۱۴۰۲ مقارن با دومین سالگرد رحلت مرجع عالی‌قدر جهان تشیع آیت‌الله‌العظمی لطف‌الله صافی گلپایگانی است. به همین مناسبت هفته‌نامه افق حوزه در گفتگویی تفصیلی با فرزند ایشان حجت‌الاسلام‌والمسلمین حسن صافی گلپایگانی به بررسی جنبه‌های مختلف حیات فردی و اجتماعی معظم له پرداخته است.

* ضمن تشکر، به‌عنوان اولین سؤال گزارشی از سیر اجتهادی حضرت آیت‌الله‌ صافی (ره) برای خوانندگان هفته‌نامه افق حوزه بدهید؟

همان‌طور که می‌دانید ایشان زمانی به حوزه‌ی علمیه‌ی قم وارد شدند که شاید بتوان گفت که مراحل اولیه‌ی اجتهاد را گذارندِ و قریب الاجتهاد یا به حالت اجتهاد رسیده بودند. ایشان دومرتبه به قم تشریف آوردند، دفعه‌ی اول زمانی بود که از گلپایگان به قم آمدند. اساتیدی که در گلپایگان داشتند ازجمله پدر بزرگوار ایشان، مرحوم آیت‌الله آقای آخوند ملا محمدجواد صافی گلپایگانی (ره) و بعض دیگر از فقها و مجتهدینی بود که در آنجا بودند. ایشان دوره‌ی سطح را در گلپایگان خوانده بودند و مقداری هم از کتاب‌های فقهی را در درس خارج پدر بزرگوارشان شرکت کرده بودند. ایشان بعد از اتمام سطح مدتی در قم بودند و بعد به نجف اشرف مشرف شوند.

آن زمان تحصیل در نجف از هر نظر مشکل بود و هم از جنبه معیشت، زندگی و اقتصاد بسیار بر ایشان سخت می‌گذشت و هم از جهات فضای سیاسی و امنیتی که همیشه در عراق به‌خصوص در نجف حاکم بود.

* در نجف اشرف از کدام‌یک از بزرگان بیشتر استفاده علمی و معنوی کردند؟

مرحوم والد (ره) در نجف اساتید بزرگی مانند مرحوم آیت‌الله آقا شیخ محمدکاظم شیرازی، مرحوم آیت‌الله آقا شیخ محمدعلی کاظمینی که در آن عصر از بزرگان نجف بودند و همچنین مرحوم آیت‌الله‌العظمی آقا سید جمال‌الدین گلپایگانی بسیار بهره بردند. ایشان در عصر مرحوم آیت‌الله‌العظمی سید ابوالحسن اصفهانی مرجعیت اعلای شیعه وارد نجف شدند البته در آن زمان مرحوم آیت‌الله اصفهانی دیگر درس نمی‌گفتند و در حالت کهولت بودند ولی مدیریت و اداره‌ی حوزه‌های علمیه و حتی می‌توانیم بگوییم، زعامت عالم تشیع با ایشان بود.

مدتی که در نجف بودند ازنظر علمی بسیار ترقی کردند و جهات علمی ایشان برجستگی خاصی داشت که علمای بزرگ نجف ایشان را به‌عنوان یک شاگرد درجه‌یک و مبرّز خود می‌دانستند.

مرحوم والد (ره) می‌فرمودند: زمانی که می‌خواستم از نجف به وطن برگردم، مثل مرحوم آقا شیخ محمدکاظم شیرازی بارها و بارها به من می‌فرمودند: ما مثل شما در نجف اشرف نداریم و قصد وطن نکنید.

* از خاطرات ایام تحصیل ایشان در نجف اشرف مطالبی در خاطر دارید؟

مدتی است منتظر شما هستم!

ایشان ازنظر اقتصادی در نجف اشرف زندگی بسیار سختی داشتند. می‌فرمودند: آن‌قدر در آنجا بر من سخت می‌گذشت که چند روزی باحالت گرسنگی بودم. در همان ایام خدمت امیرالمؤمنین (ع) آمدم که عرض حاجت کنم اما چیزی خدمت حضرت نگفتم و به کربلای معلا، خدمت آقا امام حسین (ع) رسیدم، آنجا هم چیزی خدمت حضرت عرض نکردم و خجالت کشیدم. بعد خدمت حضرت ابوالفضل العباس (ع) آمدم و مجبور شدم به ایشان عرض حاجت کنم که؛ ما میهمان پدر بزرگوار شما هستیم، اگر می‌خواهید ما در نجف بمانیم و درس بخوانیم با این وضعیت سخت اقتصادی که داریم نمی‌توانیم. ایشان می‌فرمودند: حاجتم را که به حضرت عرض کردم، از حرم بیرون آمدم. چند دقیقه نگذشته بود، وقتی به درب حرم مطهر در بیرون رسیدم، شخصی در آنجا ایستاده بود، وقتی من را دیدند به من گفتند: سلام‌علیکم، من مدتی است که منتظر شما هستم و می‌خواهم شمارا ببینم. مقداری پول داشتند و به من دادند و رفتند. می‌فرمودند بعدازآن وضعیت زندگی من خوب شد و مشغول درس شدم. ایشان با این وضعیت زندگی می‌کردند و درس می‌خواندند.

رحلت مادر

در نجف اشرف که بودند به ایشان خبر دادند که والده‌ی مکرمه‌ی شما در فراق شما بیمار شده است. آن زمان مثل حالا نبود که وسایل ارتباطی در دسترس همگان باشد و به‌راحتی از یکدیگر اطلاع پیدا کنند. نامه‌ای آمده بود که مادر ایشان بیمار است و تا از دنیا نرفته‌اند زودتر بیایید.

ایشان می‌فرمودند: وقتی این نامه را خواندم و این خبر به من رسید، با این‌که در نجف بودم و تمام وسایل ترقی من در مراتب علمی بیشتر آماده بود و بزرگان نجف هم به من اصرار می‌کردند که بمانید، ولی آمدم؛ و من احتمال می‌دهم که یکی از عوامل موفقیت ایشان که بعدها به آن مراحل بالای علم و عمل و تقوا رسیدند، این بود که رضایت والده‌ی خودشان را بر هر چیزی مقدم می‌کردند و برای این‌که ایشان را خشنود و راضی کنند خدمت ایشان آمدند و این خیلی برای ایشان مؤثر بود.

در سالگرد ارتحال، پسر از پدر می‌گوید / ناگفته‌هایی از زنگی آیت الله العظمی صافی(ره)

* گویا سفر دوم مرجع فقید آیت‌الله‌العظمی صافی (ره) به قم هم‌زمان با ایام مرجعیت آیت‌الله‌العظمی بروجردی است؟

بله ایشان بعد از بازگشت به قم آمدند و این بار دوم بود که به حوزه‌ی علمیه‌ی قم می‌آمدند. دربار اول خدمت علمای بزرگی مثل مرحوم آیت‌الله‌العظمی صدر، آیت‌الله‌العظمی حجت، آیت‌الله‌العظمی خوانساری رسیده بودند؛ اما در سفر دوم مرحوم آیت‌الله‌العظمی بروجردی به قم آمده بودند.

مرحوم والد (ره) می‌فرمودند: وقتی به درس ایشان رفتم به خودم گفتم که دیگر نیازی نیست به نجف بروم؛ یعنی درس آقای بروجردی آن‌قدر ازنظر علمی در مرتبه‌ی اعلا بود که همین‌جا را انتخاب کردند و در قم ماندند؛ و در زمره بهترین شاگردان مرحوم آیت‌الله بروجردی (ره) بودند.

معروف است که مرحوم آیت‌الله‌العظمی بروجردی (ره) بارها روی منبر می‌فرمودند که من به خاطر این دو برادر درس می‌گویم؛ یعنی ایشان و مرحوم آیت‌الله حاج شیخ علی صافی (ره). ایشان از مقربین مرحوم آیت‌الله بروجردی شدند، به‌طوری‌که مرحوم آیت‌الله بروجردی استفتائات مهم را به ایشان می‌دادند و ایشان جواب می‌دادند، با این‌که ایشان در آن زمان جوان بودند.

مرحوم والد (ره) می‌فرمودند: زمانی در خدمت آقای بروجردی (ره) بودیم و آقا تقریباً ۳۰ پاکت استفتاء به من دادند و فرمودند که این‌ها را خودتان ببینید. من گرفتم و آوردم و شب در منزل به همه‌ی آن‌ها جواب دادم و صبح خدمت ایشان دادم، آقا خیلی خوشحال شدند و من را تشویق کردند و به همان زبان بروجردی فرمودند: می‌نماید این‌طوری بهتر پیش می‌رود. با این‌که هیئت استفتاء ایشان ‌همه از بزرگان بودند، ولی استفتاءهای مهم را ایشان جواب می‌دادند.

یکی از خصلت‌های مهم اخلاقی مرحوم آیت‌الله صافی (ره) اخلاص بالای ایشان بود لطفاً راجع به این خصوصیت شاخص ایشان برای ما بگویید؟

شاید بتوان گفت یکی از علل مهم توفیقات علمی و معنوی ایشان آن اخلاص ایشان بود. ایشان تمام‌کارهایشان را برای خدا انجام می‌دادند. ایشان حدود ۸ سال دبیر شورای نگهبان بودند و در این مدت مستمر از قم به تهران می‌رفتند و می‌فرمودند: «یک‌بار برای غیر خدا به تهران نرفتم». من بارها این عبارت را از ایشان شنیدم که می‌فرمودند: «یک‌بار برای غیر خدا به تهران نرفتم. هر بار به تهران رفتم برای خدا بود تا اگر مصوبه‌ی خلاف شرع بود جلوی آن را بگیرم». همچنین به فکر مصالح نظام مقدس جمهوری اسلامی نیز بودند در آن زمان کشور وضعیت خاصی داشت و گرفتار جنگ و مشکلات فراوانی بود و ایشان تلاش می‌کردند تا بتوانند به‌نظام و جامعه‌ی اسلامی خدمتی کنند. آن اخلاصی که ایشان داشت، شاید یکی از عوامل مهم موفقیت ایشان بود.

* یکی از مهم‌ترین خصوصیات اخلاقی ایشان جنبه ولایت مداری و توجه به اهل‌بیت عصمت است راجع به این خصوصیت اخلاقی ایشان توضیحی بدهید؟

در کنار اخلاص بالایی که مرحوم آیت‌الله صافی (ره) داشتند، جنبه توسلی ایشان به اهل‌بیت (ع) و به‌خصوص وجود مقدس آقا امام زمان (عج) بسیار پررنگ بود. ایشان علاقه‌ی خاصی به امام زمان (عج) داشتند. من حس می‌کردم که ایشان یک عاشق دلباخته و شیفته‌ی واقعی آقا امام زمان (عج) بودند. این‌ نگاه‌ها در شکل‌گیری شخصیت و توفیقات معنوی بسیار مؤثر است. اینکه کسی خودش را سرباز امام زمان (عج) بداند و باید کاری کند که رضایت امام زمان (ع) را داشته باشد بسیار مهم است. یک‌لحظه از عمر ایشان بیهوده نبود، یعنی این‌طور نبود که یک ساعت در اینجا بنشینند و صحبت کنند و یا مطالبی بگویند که به درد دین و دنیایشان نخورد. هر چه بود برای خدا بود. کسی که خدمت ایشان می‌آمد، یا از آیات قرآن برای آن‌ها می‌گفتند و یا حدیث می‌گفتند، اگر مسائل علمی بود که مسائل علمی مطرح می‌شد.

* حضرت‌عالی به دو خصوصیت اخلاقی اخلاص و توسل به اهل‌بیت مرحوم آیت‌الله صافی اشاره کردید و فرمودید که این دو فضیلت اخلاقی بسیار در موفقیت‌های علمی و معنوی ایشان تأثیر داشت اگر بخواهیم به برخی دیگر از این خصوصیات اشاره‌ای داشته باشید چه خصوصیات مهم دیگری را می‌توانید ذکر کنید؟

هدر ندادن عمر!

حضرت آیت‌الله صافی (ره) از دوران جوانی بسیار بحّاث بودند و اکثر مجالس علمی ایشان با مباحثه می‌گذشت. در مجلسی که می‌نشستند و عده‌ای از طلاب، بزرگان و فضلا بودند، شروع به بحث‌های علمی می‌کردند و نمی‌گذاشتند مجلس بیهوده و بدون بهره بگذرد. تمام آنات عمرشان برای خدا بود و بیهوده مصرف نمی‌شد و بارها و بارها به ما این نکات را تذکر می‌دادند.

همت بلند

یکی دیگر از مهم‌ترین خصلت‌های اخلاقی ایشان پشتکار عجیبشان بود. هم در درس خواندن در زمان جوانی‌ و هم در تألیف کتاب‌ها پشتکار عجیبی داشتند. ایشان وقتی می‌دیدند که به اسلام و یا مبانی دین ما هجمه‌ای شده است، وظیفه‌ی خودشان می‌دانستند که جواب بدهند. کتاب منتخب الاثر را که می‌نوشتند – این کتاب را هفتادسال قبل به‌تنهایی درزمانی که هنوز رایانه و این امکانات نبود به نگارش درآوردند و - به فرموده خود ایشان: «گاهی اوقات برای این‌که یک حدیثی را پیدا کنم، یک دوره کتاب را از اول تا آخر می‌دیدم، مثلاً تاریخ بغداد آن زمان ۱۴ جلد بود، از اول تا آخر این کتاب را می‌دیدم که حدیثی که برای کتاب منتخب الاثر لازم است را از آن استخراج‌کنم». البته وقتی این‌ها را می‌دیدند چیزهای دیگری هم به دردشان می‌خورد، مطالب علمی که داشت، این‌ها را استخراج می‌کردند.

گاهی اوقات والده می‌فرمودند: «وقتی‌که این کتاب منتخب الاثر را می‌نوشتند، شب‌ها خدمت ایشان می‌آمدم و می‌گفتم که زمان غذا خوردن است. ایشان مشغول بودند. غذا را خدمت ایشان می‌گذاشتم که خودشان غذا بخورند، بعد دوباره برمی‌گشتم و می‌دیدم که غذا را نخورده‌اند. گاهی اوقات می‌آمدم و می‌دیدم که روی کتاب خوابشان برده بود». این‌چنین برای نوشتن این کتاب و تألیفات دیگر زحمت می‌کشیدند، چه تألیفات فقهی، چه تألیفات اصولی و چه کتاب‌هایی که در دفاع از حریم اهل‌بیت (ع) بود. هر کتابی که ایشان نوشتند علتی داشته است؛ یعنی این‌طور نبوده که مثلاً یک کتابی را بنویسند که مثل آن در جامعه باشد و حالا ایشان هم بگویند که ما کتابی نوشتیم. کتابی که می‌نوشتند، همه‌ی این‌ها شناسنامه دارد، روی چه جهتی این کتاب را تألیف کردند. درباره‌ی وجود مقدس آقا امام زمان (عج) بیش از ۲۰ جلد کتاب فارسی نوشتند. تخصصی که در مسائل مهدویت داشتند در حوزه‌ی علمیه‌ی قم و حتی در حوزه‌ی علمیه‌ی نجف مانند ایشان نبود. این کتاب منتخب الاثر دلیل بر همین است که از بهترین کتاب‌هایی که در عصر غیبت درباره‌ی آقا امام زمان (عج) نوشته‌شده، همین کتاب است. الان ‌هم محققین و کسانی که می‌خواهند درباره‌ی وجود مقدس امام زمان (عج) تحقیق کنند، لازم است که حتماً به این کتاب مراجعه کنند.

کتاب‌های دیگری هم داشتند که کتاب‌های فقهی، اصولی، اعتقادی، درباره‌ی آقا امام حسین (ع) و غیره بودند. نمی‌دانم شما در آن زمان در قم بودید یا نه کتابی علیه حماسه‌ی عاشورای امام حسین (ع) نوشتند که سروصدا کرد. ایشان در آن زمان جواب آن کتاب را نوشتند که به نام «شهید آگاه» بود. خود نویسنده‌ی آن کتاب گفته بود که از بهترین جواب‌هایی که به من داده شد همین کتاب شهید ‌آگاه بود.

* یکی از امور مهمی که حوزه‌های علمیه نسبت به آن مسئولیت دارد مسئله تبلیغ است نگاه حضرت آیت‌الله صافی به مقوله تبلیغ چگونه بود؟

ایشان خودشان را به‌عنوان یک مبلغ می‌دانستند و همیشه به آقایان طلاب توصیه می‌کردند که در ایام خاص تبلیغی مانند محرم و صفر و رمضان به تبلیغ بروید. در طول زمان مرجعیت شان ‌همیشه عده‌ی زیادی از مبلغین را به مناطق مختلف کشور و حتی خارج از کشور و به‌خصوص به مناطق محروم می‌فرستادند. شاید بعضی سال‌ها حدود ۳۰۰ نفر مبلغ با هزینه‌ی خودشان به اقصی نقاط کشور می‌فرستادند. حتی به مناطقی مبلغ می‌فرستادند که وضعیت مالی میزبانان به حدی نبود که از مبلغین پذیرایی کنند؛ اما ایشان برای میزبانان آن‌ها غذا و پول و وسایلی می‌فرستادند که از این‌ها پذیرایی کنند و خیلی روی این مسائل حساس بودند.

یک مسئله‌ی مهمی که لازم است گفته شود این است که ایشان در طول این سال‌ها که مبلغ می‌فرستادند به آقایان مبلغین سفارش می‌کردند که؛ راضی نیستم نام من را در آنجا ببرید. اصلاً نگویید که شما از طرف دفترچه کسی به آنجا رفته‌اید. راضی نیستم که عکس من را هم ببرید. یک‌بار یکی از آقایان عکس ایشان را برده بود و ایشان خیلی ناراحت شده بود. گفتند: برای چه بردید؟ تماس بگیرید که خود این آقا برگردد و عکس را هم بیاورد. چرا این کار را کرده است؟ الحمدالله این بشارت را عرض کنم که بعد از رحلت ایشان این سیره حسنه تبلیغی ادامه دارد. به‌عنوان‌مثال در ایام فاطمیه‌ی امسال بیش از ۱۰۰ نفر مبلغ از سوی دفتر ایشان به مناطق محروم فرستاده‌ایم.

مرحوم والد (ره) در ایام جوانی خود از مبلغین و وعاظ معروف بودند. ایشان می‌فرمودند: «حدود ۱۳-۱۴ ساله بودم که به مشهد مقدس رفتم. آنجا در مسجد گوهرشاد بود که رفتم و شروع به صحبت کردم. روی یکی از این صندلی‌ها نشستم به‌طوری‌که مردم دور من جمع شدند؛ و چند روزی که در آنجا بودیم مردم مرا رها نمی‌کردند»؛ و هرروز برای مردم صحبت می‌کردند.

* فن خطابه و آداب منبر را از چه کسی آموختند؟ از خاطرات تبلیغی ایشان برای ما بگویید؟

ایشان ۱۴ ساله بودند که پدر بزرگوارشان این مسائل را به ایشان تعلیم داده بود که بالای منبر چه بگویید و چه بخوانید.

خاطره تبلیغی همدان

می‌فرمودند: زمانی به یکی از شهرهای همدان رفته بودم. حالا نمی‌دانم ملایر یا تویسرکان بود. وقتی به آنجا رفتم، می‌خواستم به کربلای معلا بروم، ولی طوری شد که گویا به دهه‌ی اول محرم رسیده بود که در آنجا ماندم. بعد وارد مجلس شدیم و شب اول یک بزرگواری به منبر رفت و من هم اجازه گرفتم که بعد از ایشان منبر بروم. ایشان مثلاً درباره‌ی زهد صحبت کرده بود و من هم رفتم و درباره‌ی زهد صحبت کردم و مطالبی که ایشان گفته بود را دنبال کردم. مردم خیلی خوششان آمد. فردا شب هم رفتم و گفتند که شما هم بیایید. آن آقا منبر می‌رفت و صحبت می‌کرد، من نمی‌دانستم که چه می‌خواهد بگوید. مثلاً درباره‌ی انفاق صحبت می‌کرد. من پشت سر ایشان می‌رفتم و درباره‌ی انفاق صحبت می‌کردم. ۱۰ روزی که در آنجا بودیم، همه‌ی علمای شهر متحیر شده بودند که چطور چنین شخصیتی می‌تواند بعد از صحبت او، مثلاً درباره‌ی موضوعی که صحبت شده است صحبت کند و مطالب بدیعی را مطرح کند.

تبلیغ در قهوه‌خانه

همچنین می‌فرمودند: یک‌بار به کربلای معلا می‌رفتم و در بین راه به یک قهوه‌خانه رسیدم. هوا هم خیلی سرد بود، باران می‌آمد. وارد قهوه‌خانه شدم که شب در آنجا استراحت کنم و صبح به‌طرف کربلای معلا بروم. وارد قهوه‌خانه شدم، ایام جوانی ایشان بود. دیدم که عجب قهوه‌خانه‌ای است، یک عده در آنجا نشسته‌اند و مشغول قمار هستند و کارهای خلاف شرع می‌کنند. من این‌ها را دیدم و خیلی تعجب کردم و دیدم که نمی‌توانم در آنجا بمانم و بیرون رفتم. بیرون که رفتم دیدم آن‌قدر هوا سرد است که نمی‌توانم در بیرون بمانم. بعد به قهوه‌خانه برگشتم و یک جای خالی در میزی بود، در آنجا نشستم. بعد باکسی که نزد من نشسته بود صحبت کردم. بلندبلند صحبت کردم به‌طوری‌که در میز اول همه متوجه من شدند، بعد میز دوم متوجه شدند، به نحوی شد که وقتی داشتم صحبت می‌کردم تمام کسانی که مشغول کار خلاف بودند و قمار می‌کردند، همه کارشان را کنار گذاشتند و به‌طرف من آمدند و من هم برای آن‌ها تبلیغ دین و روایت و حدیث و قرآن کردم.

تبلیغ در تاکسی

زمانی در همین ایام مرجعیتشان در مشهد بودند و ایشان صبح‌ها از در منزلی که در آن ساکن بودند تاکسی می‌گرفتند و به‌طرف حرم مطهر می‌رفتند و بعد در آنجا از حرم بیرون می‌آمدند و شخصی که با ایشان بود، یک تاکسی می‌گرفت و بعد به منزلشان می‌رفتند. می‌فرمودند: یک روز بعد از زیارت آقا علی بن موسی‌الرضا (ع) از حرم بیرون آمدم، این شخصی که با ایشان بود، رفت تاکسی بگیرد. بعد خدمت آقا آمد و گفت: آقا! این شخص راننده وضعیت خاصی دارد، درویش مانند است و سبیل‌های این‌طوری دارد. شما حاضر هستید سوار خودرو شوید؟ گفتند: بله. رفتند سوار ماشین ایشان شدند و دیدند که عجب، گویا از اهل صوفیه و تصوف بود. عکس مرشدشان را هم در بالا گذاشته بود. با او صحبت کردیم. آن شخص گفت: اگر سر من برود، حاضر نیستم سبیل‌هایم را بزنم، این‌ها باید در جای خودش بماند. آقا می‌فرمودند که؛ گفتم: بگذار در جای خودش باشد و تکانش نده. در بین راه با ایشان صحبت کردم و شاید ۲۰-۳۰ دقیقه در مسیر منزل با او صحبت کردم. گفتند: با او خداحافظی کردم و آمدم و فردا باز به حرم مطهر مشرف شدم، بعد از زیارت که از حرم بیرون آمدم. آن آقا آمد و گفت: همان راننده‌ی دیروزی در اینجا ایستاده و می‌گوید که آقا سوار ماشین من شوند. رفتم و دیدم که عجب عوض‌شده است. نه آن عکس هست و نه آن سبیل‌های دیروز است. قیافه یک قیافه‌ی کاملاً خاصی شده است. گفتم: چه شده است؟ تو که دیروز این‌طوری می‌گفتی. گفت: بله من درباره صحبت‌هایی که شما دیروز با من کردید فکر کردم و دیدم که حق با شما است و این‌ها در من اثر کرده است.

لذا ایشان به مسئله‌ی تبلیغ اهمیت بسیاری می‌دادند و همیشه به آقایان طلاب توصیه می‌کردند. در ایام تبلیغی وقتی به تبلیغ می‌روید چه مطالبی را بگویید، چه موضوعاتی را مطرح کنید، ثواب تبلیغ چقدر زیاد است. برای آن‌ها توضیح می‌دادند که انگیزه‌ی طلاب عزیز ما برای رفتن به تبلیغ بیشتر شود.

* آیا ایشان سفرهای تبلیغی خارج از کشور هم داشتند؟

بله ایشان چند سفر خارجی داشتند. گویا دومرتبه به انگلستان رفته بودند. هر دو بار در مجمع جهانی اسلامی لندن که مرحوم آیت‌الله‌العظمی گلپایگانی تأسیس کردند سخنرانی می‌کردند و افراد مختلف از دانشمندان و دانشجویان و اساتید خدمت ایشان می‌آمدند. شنیده بودند که یک شخصیت این‌چنینی وارد آن مجمع شده است، خدمت ایشان می‌آمدند و سؤال می‌کردند، مطلب می‌نوشتند. همان‌جا که بودند کتابی به نام «ندای اسلام از اروپا» را نوشتند.

دریکی از سفرهایی که به لندن تشریف برده بودند، ایشان بیمار شده بودند و در بیمارستان بودند. می‌گفتند: تقریباً چند روز از دهه‌ی محرم در بیمارستان بودم و از شرکت در مجالس عزای سیدالشهدا (ع) محروم شدم. می‌فرمودند: دیدم که می‌خواهم عرض ادبی به حضرت سیدالشهدا (ع) داشته باشم و خیلی غصه خوردم که چرا نتوانستم در مجالس شرکت کنم. فرمودند که؛ مفاتیح را گرفتم و دعای عرفه‌ی آقا امام حسین (ع) را در همان بیمارستان شرح دادم که به نام «نیایش در عرفات» بارها چاپ‌شده است. اگر ملاحظه بفرمایید خیلی کتاب ارزنده‌ای است، معانی و مفاهیم بلندی دارد. ایشان این کتاب را در بیمارستان نوشتند.

یک سفری هم به هندوستان داشتند. آن سفر را از طرف مرحوم آیت‌الله‌العظمی گلپایگانی رفته بودند که با آقازاده‌ی ایشان، مرحوم حجت‌الاسلام‌والمسلمین آقای حاج سید مهدی گلپایگانی وعده‌ای از علمای قم بودند. آن سفر هم خیلی سفر مؤثری برای ایشان بود. جمعیت زیادی از شیعیان و مسلمانان خدمت ایشان و به استقبال ایشان آمده بودند. این گروهی که از قم از طرف مرحوم آیت‌الله گلپایگانی رفته بودند، با بزرگان و دانشمندان آنجا در ارتباط بودند و دیدارهایی داشتند. از کتابخانه‌های آنجا بازدید می‌کردند. می‌فرمودند: به یکی از کتابخانه‌های مهم آنجا رفته بودم - به نظرم کتابخانه‌ی علیگره هند یا چنین کتابخانه‌ای بود - به آنجا که واردشده بودم، صبح تا غروب در آنجا بودم. من گفتم: علم اینجا است، ما کجا رفته‌ایم! ازبس‌که علاقه به کتاب داشتند.

انس با کتاب

اصلاً یکی از امتیازات مهمی که ایشان داشتند انس ایشان با کتاب بود. هیچ‌گاه ما ندیدیم که ایشان اگر کاری نداشته باشند، درجایی نشسته باشند، کتاب در دستشان نباشد. همین اتاقی که ما در خدمت شما هستیم اتاق ایشان بود، البته کتابخانه‌ی جداگانه‌ای در بالا است. ایشان ‌همیشه مشغول مطالعه بودند. حتی این اواخر عمر که بالأخره سنی از ایشان گذشته بود، گاهی اوقات من شب در خدمت ایشان بودم، ساعت ۲ بعد از نیمه‌شب از خواب بیدار می‌شدند و کتاب مطالعه می‌کردند. ایشان علاقه‌ی زیادی به کتاب داشتند و به فرزندان و نوادگانشان توصیه می‌کردند که همیشه کتاب بخوانید و مطالعه کنید.

یکی از خصوصیات زندگی ایشان این بود که اگر می‌دیدند مؤلفی کتابی نوشته و کتاب خوبی بود، یا می‌گفتند که به اینجا بیاید و خدمت خود ایشان می‌رسیدند و ایشان را تشویق و تعریف و تمجید می‌کردند و گاهی اوقات کمک مالی به او می‌کردند و یا مثلاً اگر در قم نبود، با ایشان تماس می‌گرفتند و از او تشکر می‌کردند که چنین کتابی را نوشته است.

یکی از ویژگی‌های شاید منحصربه‌فرد آیت‌الله‌العظمی صافی (ره) ارتباط با نویسندگان بود. هر مقاله‌ای که ما راجع به اهل‌بیت (ع) در افق منتشر می‌کردیم، چند روز بعد آن نویسنده تماس می‌گرفت و می‌گفت: آیت‌الله صافی با من تماس گرفته و تشکر کرده است. به‌ویژه آقای ربانی گلپایگانی، ناصرالدین انصاری قمی، عده‌ی زیادی تماس می‌گرفتند و می‌گفتند: این‌که شما چاپ کردید، آقا تماس گرفته‌اند. درس‌های اخلاق آقای شیخ علی پناه اشتهاردی (ره) که چاپ می‌شد، همین اتفاق می‌افتاد. مکرر این ارتباط بوده است.

بله عرض می‌کنم که این از خصوصیات ایشان بود که تشویق کنند. تقریباً یک ماه قبل از رحلت ایشان مجله‌ای به نام نقد بهایی‌گری منتشرشده بود. در آن مجله مقاله‌ای بود که وقتی آن خواندند خیلی ناراحت شدند. دیدند که این مقاله تقریباً به نحوی نوشته‌شده که به مرحوم میرزای شیرازی (ره) توهین شده است. حالا آن شخص نویسنده به خیال خودش می‌خواسته از ایشان دفاع کند ولی به نحوی بود که اگر اشخاص ماهر می‌خواندند، توهین به ایشان بود. فرمودند که با مدیرمسئول مجله تماس بگیرید، با نویسنده‌ی مقاله صحبت کنید که چرا این‌طور نوشته است. آن‌ها هم قبول کردند و خیلی اظهار تأسف کردند و عذرخواهی کردند که؛ مقصود ما این نبود. خیلی‌ها این مجله را خوانده بودند، می‌بینند و رد می‌شوند؛ اما ایشان احساس مسئولیت می‌کنند و پیگیری می‌کنند آن‌هم در سن ۱۰۳ سالگی و یک ماه قبل از رحلت ایشان.

ایشان احساس مسئولیت می‌کردند، اگر یک هجمه‌ای به دین و مبانی امام و معارف دینی ما می‌شد، فوراً صحنه می‌شدند و واکنش نشان می‌دادند. این‌طور نبود که بگویند: مهم نیست، رهایش کنیم. نه این‌طور نبودند. برخی ارگان‌ها گاهی اوقات می‌خواستند کنگره‌ای برای افرادی که مخالف تشیع بودند ولی معروف به عارف شده بودند برگزار کنند اما ایشان جلوگیری می‌کردند و می‌فرمودند: «در مملکت اسلامی ما نباید برای این اشخاص کنگره برگزار شود». عرض می‌کنم که یک شخصیت خاصی بودند. «لَا تَأْخُذُهُ فِی اللَّهِ لَوْمَةُ لَائِمٍ». گاهی اوقات خود من نسبت به مطلبی که ایشان نوشته بودند، می‌گفتم: آقا! صلاح نیست این مطلب منتشر شود، حالا منتشر نکنید و بگذارید سر فرصت ما به نحو دیگری وارد شویم. می‌فرمودند: نه باید منتشر شود. من وظیفه‌ی شرعی خودم را باید انجام دهم، حالا هرکسی خوشش بیاید و یا بدش بیاید. ممکن است به من توهین کنند ولی من وظیفه‌ام را برای خدا انجام می‌دهم.

ایشان از ابتدا به فکر این نبودند که خودشان را مطرح کنند. بارها می‌فرمودند: من برای مرجعیت خودم یک‌قدم برنداشتم که وارد شوم و تمهید مقدمه کنم که مثلاً مرجع شوم. می‌گفتند که؛ همه‌چیز هم برای من فراهم بود. از زمانی که خدمت آیت‌الله بروجردی بودم، همه‌چیز برای من فراهم بود که از ایشان اجازه‌ی اجتهاد بگیرم. اصلاً به دنبال این مطالب نبودم.

یک‌بار می‌فرمودند: اگر پشت منزل من بنویسند که؛ ایشان برای مرجعیت صلاحیت ندارد. من می‌گویم که؛ پاک نکنید، من خوشحال می‌شوم. وقتی یک عده از من تقلید نکنند، مسئولیت من کمتر می‌شود؛ اما اگر بگویند که؛ فلانی مقلد شما شده است. ناراحت می‌شدم و می‌گفتم که مسئولیتم سنگین‌تر است. این‌چنین بودند. گاهی اوقات می‌گفتند که؛ نام شمارا در فلآن‌همایش برده‌اند. می‌گفتند: کاش نام من را نمی‌بردند، برای چه گفتند؟ چنین حالتی داشتند.

* شما مرحوم والد را چگونه یافتید؟

البته من نباید به‌عنوان فرزند ایشان این مطالب را عرض کنم ولی به خاطر فرزند ایشان بودن نمی‌گویم ولی این را در زندگی‌شان فهمیده بودم که خداباور بودند، معاد باور بودند، یعنی قیامت را می‌دیدند، معاد را می‌دیدند. تمام مراحل روز قیامت را می‌دیدند. اگر نمی‌دیدند این‌چنین نبودند. لذا نماز و عبادتشان و... برای خدا بود. البته ایشان درس خواندن و درس دادن، خدمت به خلق و همه‌ی این‌ها را عبادت می‌دانستند. یک‌بار بعضی از دوستانشان از تهران خدمت ایشان آمده بودند و می‌گفتند: آقا! ما می‌خواهیم شمارا به عمره ببریم. برای شما بلیت می‌گیریم. فرمودند: عمره‌ی من اینجا است. اگر من در اینجا باشم و به مردم خدمت کنم، ثواب آن از عمره هم بیشتر است. حالا این‌طور نبودند که شب ۱۰ ساعت پای سجاده‌ی دعا بنشینند. کاره‌ای ایشان عادی بود. خیلی عادی بود. نماز شب و قرآن می‌خواندند و بعد مشغول تألیفات می‌شدند، پاسخ به استفتائات و جواب شبهات را می‌دادند. اگر کسی یک شبهه یا یک سؤال علمی وارد کرده بود، ایشان تا به آن شبهه و آن سؤال جواب نمی‌دادند خوابشان نمی‌برد. ایشان ‌همه‌ی این‌ امور را عبادت می‌دانستند. معنای عبودیت این است که خودشان را در درگاه خداوند می‌دیدند و خودشان را بنده‌ی خدا می‌دانستند و خداوند از این بنده چه می‌خواهد. عرض می‌کنم که؛ خداباور بودند. از طرف دیگر هم به اهل‌بیت (ع)، به وجود مقدس حضرات معصومین (ع) چقدر اظهار علاقه می‌کردند. من نمی‌خواهم عرض کنم که ایشان خدمت امام زمان (عج) رسیده باشند، اما ایشان از امام زمان (عج) جدا نبودند؛ یعنی حضور امام زمان (عج) را همیشه حس می‌کردند و ملاحظه می‌کردند؛ و لذا هرکسی خدمت ایشان می‌آمد و یا مقاله‌ای می‌نوشتند و پیامی می‌دادند، همیشه نام مبارک آقا امام زمان (عج) را می‌بردند. به افراد سفارش می‌کردند که؛ به یاد حضرت باشید، برای حضرت دعا کنید، کارهایی که انجام می‌دهید برای حضرت باشد. برای رضایت حضرت به مردم کمک کنید. گاهی اوقات مسئولین خدمت ایشان می‌آمدند، سفارش می‌کردند و می‌گفتند: تمام مردم اهل‌وعیال امام زمان (عج) هستند، اگر شما این‌ها را خشنود کردید، اولین کسی که از شما راضی می‌شود، امام زمان (عج) است؛ اما اگر برخلاف آن رفتار کنید و خدایی نکرده این‌ها گرفتار شوند و نتوانید ناراحتی‌شان را برطرف کنید، باز اولین کسی که ناراحت می‌شود وجود مقدس امام زمان (عج) است.

من واقعیت را عرض می‌کنم، حس می‌کردم که ایشان امام زمان (عج) را در تمام حالات زندگی خودشان می‌بینند و با آن چشم دل که خدا را می‌بینند، حضرات معصومین (ع) و به‌خصوص وجود مقدس امام زمان (عج) را می‌دیدند و لذا خودشان را در خدمت ایشان قرار داده بودند. این عین واقع است که عرض می‌کنم. آن زمان‌هایی که مشغول ذکر و مناجات و دعا می‌شدند، با حضرت راز و نیاز می‌کردند. اشعاری که خود ایشان درباره‌ی امام زمان (عج) سرودند و یا اشعاری که پدر بزرگوارشان سروده بودند از حفظ می‌خواندند و یا اشعار بعضی از شعرای دیگر را می‌خواندند. علاقه‌ی زیادی چه به شعر فارسی و چه شعر عربی درباره‌ی وجود مقدس آقا امام زمان (عج) داشتند. ادعیه‌ای که واردشده بود، مثلاً ایشان هرروز صبح دعای عهد را می‌خواندند. هرروز با امام زمان (عج) این پیمان را داشتند.

* برنامه‌ی عبادت روزانه ایشان را بفرمایید، یعنی از صبح تا وقت خواب برنامه‌ی عبادی ایشان چطور بود؟

برنامه‌ی ایشان واقعاً عادی بود. ایشان نماز صبحشان را می‌خواندند. قبل از آن‌هم یک تهجد شبانه داشتند، نماز صبحشان را می‌خواندند و مقداری تعقیبات می‌خواندند، دعای عهد را می‌خواندند، زیارت هرروز حضرات معصومین (ع) را می‌خواندند و آن زمانی که حال ایشان ‌هم بهتر بود، یک جزء قرآن می‌خواندند. بعد مشغول مطالعه می‌شدند. اگر می‌خواستند به درس بروند، درس را آماده می‌کردند، شب درس را می‌نوشتند و روز دوباره مطالعه می‌کردند که به درس بروند. به اتاق خودشان می‌آمدند. گاهی اوقات اشخاصی مثلاً ساعت ۸ صبح وقت گرفته بودند که خدمت ایشان بیایند، به‌راحتی خدمت ایشان می‌آمدند و می‌رفتند. این‌طور نبود که برنامه‌ی خاصی داشته باشند. نه مثل دیگران بودند. واقعیت این است که عین دیگران بودند، اما طوری بود که از تمام دقایق و ساعات عمرشان استفاده می‌کردند و نمی‌گذاشتند که به بطالت بگذرد.

* یک‌بخشی از زندگی ایشان ارتباط با جوانان و نوجوانان و پاسخ به نامه‌های آنان بود راجع به این بخش از زندگی ایشان برای ما بیشتر صحبت کنید؟

ایشان یک کتابی به نام «با جوانان» دارند. این کتاب واقع دیدنی است. نامه‌هایی است که جوانان برای ایشان نوشته‌اند. البته تمام نامه‌ها هم نیست و برگزیده است. عین نامه را در آنجا آورده‌ایم و پاسخ ایشان را هم آورده‌ایم. خیلی خواندنی است. یک کنگره‌ای در تهران بعد از رحلت ایشان در کتابخانه‌ی ملی برگزار شد. یکی از سخنرانان آنجا که از اساتید دانشگاه بود، درباره‌ی این کتاب با جوانان صحبت کرد و گفت: ببینید یک مرجع تقلید چه نوشته است، چطور با جوانان ارتباط برقرار می‌کند. اگر بخواهیم یک روحانی را معرفی کنیم، باید این‌طور معرفی کرد. درعین‌حال که در مرتبه‌ی بالای علم، فقه و اصول است و بعد با جوانان و نوجوانان این‌چنین در ارتباط باشد. نوجوان و جوان را از خودش جدا نمی‌دانست، همیشه با این‌ها بود. معمولاً هفته‌ای چند بار ملاقات عمومی داشتند و ملاقات عمومی ایشان ‌هم اکثرا جوان بودند. جوانان ‌هم گاهی اوقات فقط دختران بودند و گاهی اوقات هم فقط پسران بودند و مطالبی که برای آن‌ها بیان می‌کردند. این کتاب بسیار خواندنی است.

* نوع توصیه‌های ایشان به جوانان در چه موضوعاتی بود؟

ایشان می‌فرمودند که وقتتان را تلف نکنید، بالاترین سرمایه‌ای که خداوند به شما داده سرمایه‌ی جوانی است و از این سرمایه‌ی جوانی استفاده کنید. بعد می‌فرمودند که؛ چطور از آن استفاده کنید که بعدها که نگاه می‌کنید ببینید که چه سرمایه‌ی بزرگی را داشتید که این سرمایه را مفت و مجانی از دست نداده باشید. سفارش می‌کردند که؛ جوان باید درراه خدا باشد. به دنبال تحصیل علم باشد.

به جوان‌هایی که می‌خواست برای ادامه تحصیل به کشورهای خارجی برود می‌فرمودند: شما به آنجا که می‌روید باید شاگرداول آن دانشگاه باشید، نه این‌که فقط در آنجا بنشینید و برگردید و بگویند که آقا رفت و فارغ‌التحصیل شد و دکتر شد. بلکه به‌عنوان یک مسلمان و یک شیعه که بروید، آن‌قدر باید درس بخوانید که شاگرداول آنجا باشید و نزد دانشجویان و اساتید یک جلوه‌ی خاصی داشته باشید که بفهمند مسلمانان و شیعیان علاقه به علم‌دارند. می‌فرمودند: ما باید کاری کنیم که خودکفا باشیم و از تمام بیگانگان بی‌نیاز باشیم. آن‌ها باید به‌طرف ما بیایند، چرا ما به دنبال آن‌ها برویم؟ می‌فرمودند: باید ازنظر علمی، ازنظر دانش به مرحله‌ی بالایی برسیم که در دنیا سرآمد و نمونه باشیم. گاهی اوقات جوانان هندی به دیدار ایشان می‌آمدند و می‌فرمودند: شما باید در آنجا به نحوی باشید که اولین دکتر و اولین مهندس شما باشید. در رشته‌های مختلف همه‌ی شما باید اول باشید که در آنجا جلوه کنید که بگویند: ببینید بهترین دکترها، بهترین مهندسین و بهترین اشخاصی که در فلان کار تخصص دارند، شیعیان هستند. در این راه باشید. نه این‌که وضعیت خاصی داشته باشیم که بگویند این‌ها محتاج دیگران هستند. به طلاب هم همین را می‌فرمودند. به طلبه‌های عزیز ما سفارش می‌کردند که؛ همیشه باید تلاش داشته باشید و پرتلاش باشید و به این عنوان باشد که ان‌شاءالله می‌خواهید به مراحل بالای علم و عمل برسید و دنیا از شما استفاده کند. به این فکر باشید.

* درباره مواضع ایشان نسبت به شیعیان جهان و مواضع بین‌المللی آن مرجع فقید برای ما مطالبی بفرمایید؟

همان‌طور که می‌دانید ایشان نه‌تنها در ایران حساسیت خاصی نسبت به این مسائل داشتند، کارهایی که انجام می‌شد، اگر خلاف شرعی انجام می‌شد تذکر می‌دادند، اگر کار خوبی انجام می‌شد تشویق و تشکر می‌کردند. در خارج از کشور هم همین‌طور بودند. مثلاً به یاد دارم که در آذربایجان می‌خواستند یک مسجدی به نام مسجد فاطمه الزهرا (س) را خراب کنند. بهانه‌ی آن‌ها هم این بود که این مسجد را خراب می‌کنیم برای این‌که راه را بازکنیم. البته این به‌عنوان بهانه بود. مسجد آنجا مسجد تاریخی بود. ایشان وقتی این را فهمیدند، برای رئیس‌جمهور آذربایجان نامه نوشتند و نامه را با سبک خاصی نوشتند که بر ایشان اثر گذاشت. ایشان وقتی نامه را دید، دستور داد که این مسجد باید باشد و خراب نشود. الان ‌ هم مسجد هنوز هست.

همچنین گویا در فرانسه اعلام کرده بودند که؛ زنان مسلمان نمی‌توانند با چادر وارد دانشگاه شوند و هرکسی که وارد دانشگاه شود باید جریمه بدهد. یکی از مسلمانان آنجا اعلام کرده بود که؛ من حاضر هستم جریمه‌اش را بدهم و شما با چادر و روسری وارد شوید. ایشان برای آن شخص ازاینجا نامه نوشتند و تشکر کردند که چنین کاری را انجام دادی.

یا مثلاً برای رئیس‌جمهور اتریش نامه نوشتند که اعلام کرده بودند که گویا در مراکز قضایی‌شان اگر شیعیان شکایتی داشته باشند، دعاوی‌شان را طبق مذهب خودشان انجام دهند. ایشان برای رئیس‌جمهور آنجا نامه نوشتند و تشکر کردند و شیعیان آنجا آمده بودند، خیلی اظهار رضایت می‌کردند و می‌گفتند که؛ این نامه‌ی شما چقدر مؤثر بود.

* راز طول عمر مرحوم آیت‌الله‌العظمی صافی (ره) چه بود؟

شاید یکی از عوامل طول عمر ایشان - البته خداوند بهتر می‌داند - توجهی است که ایشان به ارحام و اقوامشان داشتند و ایشان در حد اعلا در صله‌ی رحم وارد می‌شدند و صحبت می‌کردند. گاهی اوقات می‌فرمودند که شماره تلفن یکی از اقوام دورشان را بگیریم تا با ایشان صحبت کنند. یا رحمشان که در کشورهای خارجی بودند، ازاینجا تلفن می‌زدند و احوال او را می‌پرسیدند و یا در شهرهای دیگر بودند. یا کسانی که در قم بودند، اگر می‌توانستند به منزل ایشان می‌رفتند و با این‌ها احوالپرسی می‌کردند.

مرحوم برادر بزرگوارشان، آیت‌الله‌العظمی حاج‌آقا علی صافی که بودند، ایشان هرروز با ایشان در تماس بودند. زمانی که به گلپایگان رفته بودند، هرروز ازاینجا تماس می‌گرفتند، روزی دو بار تماس می‌گرفتند و می‌گفتند: آقا! حالتان خوب است؟ وضعیت چطور است؟ احوالپرسی می‌کردند و دعا می‌کردند و تلفن را قطع می‌کردند.

یا زمانی که در قم بودند، اکثر روزها ازاینجا خدمت ایشان در صفائیه و منزلشان می‌رفتند و چنددقیقه‌ای احوال ایشان را می‌پرسیدند و برمی‌گشتند. ایشان که برادرشان بودند، نسبت به فامیل‌های دور هم همین‌طوری بودند. همه اذعان به صله‌ی رحم ایشان دارند. گاهی اوقات فامیلی می‌گفت: من اصلاً مسائلی را فراموش کرده بودم. تلفن زنگ می‌زد. می‌گفتم: کیست؟ می‌گفتند: از منزل آقای صافی با شما کاردارند. می‌گفتم: آقا با من کاردارند! احوال من را می‌پرسیدند، می‌گفتند: بچه‌ها خوب هستند؟ کاری فرمایشی دارید که از دست من برمی‌آید، آماده هستم که برای شما انجام دهم. شاید این‌یکی از عوامل طول عمر ایشان بود. البته این را زیاد از من پرسیده‌اند که؛ علت طول عمر ایشان چه بوده است؟ من می‌گویم: نمی‌دانم. مهم این است که خداوند متعال می‌خواست ایشان را با این عمر طولانی نگه دارد. ایشان‌ هم مفید برای مردم بودند. این‌چنین بودند. خداوند متعال چنین عمری به ایشان داد و خداوند تا لحظه‌ی آخر حافظه و صحبت کردن ایشان را حفظ کرد. تا آن لحظه‌ی آخر اشخاص را می‌شناختند. کتاب‌ها را می‌دیدند و می‌خواندند. شب آخر که ایشان در همین منزل وضعیت حالشان عوض شد تا همان ساعت آخر کتاب می‌خواندند. این خیلی مهم است. افرادی در خدمت ایشان بودند که می‌گفتند: ایشان به ما گفتند این کتاب‌ها را بخوانید، این‌طور نباشد که این کتاب‌ها را نخوانید. خدا می‌خواست که ایشان چنین وضعیتی داشته باشند و تا آخر عمر این حافظه و استعداد و توجهی که به عوالم داشتند، محفوظ باشد. تا آن لحظه‌ی آخر مثل یک شخصی که دارد خدای خودش را می‌بیند، دارد عبادت می‌کند، قرآن می‌خواند، دعا می‌خواند. شب جمعه‌ی آخر زندگی ایشان، ایشان دعای کمیل را از حفظ می‌خواندند. ضبط کرده‌ایم، با چه حالی می‌خواندند. یکی از عوامل طول عمر همین‌ها است. باخدا بودند و از خدا دور نبودند و همه‌ی کارها را برای خدا انجام می دادند، خداوند چنین اشخاصی را حفظ می‌کند. برای این‌که مفید به حال جامعه هستند و این‌ها حجت خدا بر سایر مردم هستند. به‌عنوان یک معجزه بود. معجزه‌ی الهی بود که ایشان در این سن و سال این‌چنین توجه داشته باشند و مطالب را درک کنند، استفتاء جواب دهند، پاسخ دهند، با مردم صحبت کنند. همان روز آخر عده‌ای خدمت ایشان آمده بودند و می‌خواستند به سامرا بروند. می‌دانید وقتی قبور مطهر عسکریین (ع) را تخریب کردند و وهابی‌ها این جسارت را در آن سال انجام دادند، ایشان ‌همان سال‌های اول که بنا شد دوباره حرم مطهر را بازسازی و احیاء کنند، آن زمان حدود ۱ میلیارد تومان برای بازسازی حرم دادند. ۱ میلیارد در آن زمان ‌هم ارزش زیادی داشت. این آقایانی که از طرف ایشان رفته بودند که الان هم در آنجا هستند و مشغول بازسازی حرم مطهر هستند، روز آخر خدمت ایشان رسیدند. چقدر این آقایان را تشویق کردند و برای آن‌ها از سامرا و از امام هادی (ع) و از امام عسکری (ع) صحبت کردند. هرکسی می‌دید خیال می‌کرد که نزد یک عالمی هستند که ۵۰ ساله است. این‌چنین بانشاط صحبت می‌کرد. غیر از این نبود که خودش را دارد فدای دین می‌کند. این‌چنین بود. هر چه داشت برای خدا و برای دین قرار می‌داد. چنین وضعیت خاصی داشت، بحمدالله‌تعالی.

ارسال نظر

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

نظرات

  • محمودى NL ۲۲:۵۴ - ۱۴۰۲/۱۰/۲۵
    1 0
    سلام بسيار بسيار عالى واموزنده. ممنون از خبرگزارى فهيم حوزه. روح ان مرجع بزرگ شاد. و ايت الله زاده دانشمند ايشان سرفراز وموفق باشند انشالله
  • سبزواری IR ۲۱:۵۵ - ۱۴۰۲/۱۰/۲۷
    1 0
    اعلی الله مقامه ان شاء الله حوزه ها اصالت خودشون رو با الگو قراردادن سیره بزرگانی مثل شیخ الفقهاء مرحوم آیت‌الله صافی حفظ و حراست کنند