به گزارش خبرنگار خبرگزاری حوزه از همدان، رسول شریفی، مسئول کمیته فرهنگی بسیج سازندگی همدان در زمان دفاع مقدس و همرزم شهید در نخستین یادواره رسانهای شهید رسانه حمید یوسفی نیکخو که به میزبانی خبرگزاری حوزه در همدان برگزار شد، شخصیت شهید او را اینگونه روایت میکند: ضمن گرامیداشت یاد و خاطره شهدای لبنان، سید حسن نصرالله خود آیت حق بودند و شهادت ایشان جای تبریک و تسلیت دارد؛ تبریک به دلیل اینکه ایشان کشته نشد بلکه کِشته شد؛ ایشان بذل جان کرد و بذر وجودش را در همه کشورهای اسلامی کاشت.
وی ادامه میدهد: همه شهدا که جان خود را در راه اسلام و حفظ امنیت دادهاند همگی یک مکتب هستند چراکه در امتداد راه این شهدا شهدایی همچون شهید یوسفی نیز زنده هستند و پس از گذشت چهل سال هنوز هم یاد و خاطر آنها زنده است و من هر زمانی که در زندگی شخصیام گرفتار میشوم به ایشان متوسل میشوم.
ورود به کمیته فرهنگی جهاد سازندگی آغاز راه حمید
همرزم شهید یوسفی نیکخو عنوان میکند: ایشان در سن هجده یا نوزده سالگی وارد کمیته فرهنگی جهاد سازندگی شدند و مشغول کارهای فرهنگی شدند، حمید جوانی سرزنده و پویا بود و ایشان گاهی مرا مجبور میکرد که به جبهه برویم ما چند عملیات همچون فتح المبین و رمضان را با هم به جبهه رفتیم و در آنجا فعالیتهای مهم فرهنگی و هنری مانند کارها فیلم برداری و عکس برداری بود که بنده هم در کنار ایشان عکاس بودم و خوشبختانه آثار خوبی را از آن دوران به یادگار آورده ایم.
وی شاهکار زندگی حمید یوسفی نیکخو را عملیات رمضان عنوان میکند و میگوید: در کمیته فرهنگی بودیم و شب باید به منطقه اعزام میشدیم؛ ایشان رفت برگ مأموریت را گرفت تا به عملیات رمضان برویم؛ خب عملیات رمضان یکی از سختترین عملیاتهای دوران دفاع مقدس بود.
وی ادامه میدهد: دوستانی از مسجد مهدیه همدان هم در این شب به ما ملحق شدند . شهید حمید از آنها خواست یک استخاره برای آنها بگیرد و وقتی آنها استخاره گرفتند این آیه از قرآن آمد: إِنَّ اللَّهَ اشْتَرَیٰ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ أَنْفُسَهُمْ ؛خداوند مشتری جان های مؤمنین است؛ در این زمان من نگاهی به چهره حمید کردم و دیدم حالت ایشان دگرگون شد.
غسل شهادت و سکوت حمید در روز شهادتش
همرزم شهید یوسفی نیکخو ابراز میکند: ما در آن شب چهار نفر بودیم که به جبهه رفتیم؛ روز اول به کوشک رفتیم و از کوشک عکسهای زیادی گرفتیم و آمدیم به سمت شلمچه. مقر ما کمیته امداد همدان در کارخانه نورد اهواز که تبدیل به آشپزخانه کمیته امداد استان همدان شده بود و روزی 700 هزار نفر رزمنده در خط مقدم را غذا میدادند و ما آنجا مستقر شدیم.
وی ادامه میدهد: بنا شد صبح روز بعد به سمت پاسگاه زید برویم؛ شب که موقع خواب حمید آقا به من گفت: فردا صبح یکی از ما شهید میشود اما من اعتنایی نکردم؛ باز هم ایشان دوباره با جدیت گفت: فردا یکی از ما شهید میشویم. ساعت چهار صبح بود که دیدم ایشان از حمام میآید و غسل شهادتش را کرده بود؛ از آن روحیه شاد دیگر خبری نبود و صحبتی هم نمیکرد کاملا ساکت بود.دوربینها را برداشتیم و چهار نفری حرکت کردیم. آفتاب جنوب در حال طلوع بود و به دلیل زیبایی زیادش از ان عکاسی کردیم.
شریفی میگوید: از ارتش که در مسیر پاسگاه زید قرار داشت جدا شدیم و رفتیم. البته شنیدیم که گفتند عراق پاسگاه زید را پاتک کرده است. در مسیر رفت آمبولانسی را دیدیم که با سرعت میآید و گرد و خاک میکند. حمید گفت پشت این آمبولانس نرویم چرا که دشمن به قصد زدن آمبولانس به ما اصابت خواهد کرد و در این هنگام بود که دو خمپاره به زمین خورد و صحبت حمید راست بود در غیر این صورت همه ما شهید میشدیم.
اذان گفتن حمید هنگام نزدیک شدن به محل شهادتش
وی با تأکید بر اینکه آثار وجودی حمید یوسفی نیکخو در این زمان درحال آشکار شدن بود، بیان میکند: نزدیک تر شدیم. ایشان نگاه کرد و گفت : آهان همینجاست و شروع کرد به اذان گفتن... من تعجب کرده بودم چراکه ساعت 9 و 30 دقیقه صبح بود و اذان گفتن در ان موقع روز برایم تعجباور بود؛ دوباره شروع به سخن گفتن کرد: سه مرتبه گفت بهشتی بهشتی با خون خود نوشتی سپس گفت: استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی. گویا این محل را به ایشان نشان داده بودند.بعد از این دیگر حرف نزد...
شریفی لحظات شهادت شهید یوسفی را اینگونه برایمان تشریح میکند:
ابتدا ما اشتباهی رفتیم سمت عراقی ها که حمید سریع دنده عقب گرفت و رفتیم پشت پاسگاه زید مستقر شدیم. کار خود را شروع کردیم و از صحنه ها عکس و فیلم میگرفتیم. درحال فیلم گرفتن دوربین من فیلمش برید. حمید گفت برو از پایین خاکریز یک پتو بیار تا دوربینت را درست کنم. حمید داشت فیلم برداری میکرد که من رفتم.
یک دفعه انفجار شدیدی شد ترکش خودروی لاندیور را تکه تکه کرد. بعد از ان انفجار مهیب تصور میکردم که شهید شدهام و خودم را لمس میکردم. وقتی متوجه شدم زندهام، رفتم دنبال حمید که دیدم از حمید اثری نیست. صدایش کردم. من ماندم و پتو و دوربینی که قرار بود حمید آن را درست کند.
در کنار ما یک دشتی بود از دور دیدم چیزی آنجا افتاده رفتم جلوتر دیدم سر حمید بر اثرشدت ترکش از بدنش جدا شده و در آنجا افتاده است. سرش و دو پایش بود و کنار آن آفتابگیرش هم بود که کاملا آغشته به خون و گوشت شده بود.
زیر بارش گلوله سر شهید و دو پایش را گذاشتم داخل پتو و به سمت ماشین آمدم که متوجه شدم برای اولین بار سوئیچ رو گذاشته بود روی ماشین چراکه عادت داشت سوئیچ را همراه خود میبرد.
یادم آمد که چند روز پیش حمید را در حال نوشتن یادداشتی دیدم. در داشبرد ماشین یادداشتی با دست خط حمید بود که نوشته بود: این آخرین سفر من است. از پدرم، مادرم و از شما حلالیت میطلبم. تاریخ نوشته دور روز قبل از شهادتش بود.
ایشان را به معراج الشهدای اهواز بردم. آنجا دیدم که تقریبا صدها نفر از جوانان را کفن میکردند.
وی در ادامه سخنانش درباره این شهید رسانه میگوید: حقیقتا جلوه زندگی حمید یوسفی در عملیات رمضان بود، عرض عمر، شکوفایی او، جلوه وجودی او در این عملیات و نحوه شهادتش بود. اینکه یک جوان 21 ساله به مقامی برسد قبل از شهادت اذان و ذکر گفت، شهادت خود را ببیند نکاتی است که باید در تاریخ باید بماند، ثبت شود و برای آیندگان گفته شود.
انتهای پیام/