سه‌شنبه ۱۳ آذر ۱۴۰۳ |۱ جمادی‌الثانی ۱۴۴۶ | Dec 3, 2024
ساجدی نوش آبادی

حوزه/ روحانی شهید غلامحسین ساجدی نوش از هر فرصتی برای نشر رساله امام خمینی(ره) در بین دوستان فعالانه کوشش می‌کرد.

به گزارش خبرنگار خبرگزاری حوزه از کاشان، غلامحسین ساجدی نوش آبادی در مهرماه سال ۱۳۳۵ ه. ش، در خانواده مذهبی پابه عرصه وجود نهاد.

دوران کودکی را با دسترنج پدر و مادر پشت سرنهاد، او در سن ۶ سالگی برای کسب علم و معرفت وارد دبستان محتشم نوش آباد شد، به مجالس مذهبی بسیار علاقه داشت، در نوجوانی از نوکران مخلص امام حسین(ع) بود و برای اهل بیت مداحی می‌کرد، صدای دلنشین او ایام محرم در حسینیه ها و تکایا به گوش می‌رسید.

شهید همیشه در مذمت دنیا سخن می‌گفت و بعداز تحصیلات ابتدایی جهت رشد بیشتر از معارف اسلامی به‌همراه دو نفر از روحانیون (مرحومین سادات الحسینی و عمارتی) وارد مدرسه علمیه کاشان شد و مدت سه سال و اندی جهت کسب علم دینی مشغول به تحصیل گردید، او که خود را سرباز امام زمان(عج) می‌دانست هیچ امکانی را برای شناساندن چهره سفاک رژیم پهلوی بهتر از حوزه علمیه نمی‌دانست، در این مدت برای نشر رساله امام خمینی(ره) بین دوستان فعالانه کوشش می‌نمود و برای اینکه به سهم خود بتواند در ارتش رژیم تحولی بوجود آورد، در سال ۱۳۵۴ به خدمت سربازی رفت.

مدت آموزش خدمت خود را در شهرستان بیرجند به پایان رسانید، اتفاقاً بر وفق مراد ۲۰ ماه خدمت را در مشهد مقدس کنار مرقد امام هشتم گذرانید و در جوار آن حضرت کسب فیض نمود، او که جوانی سرشار از شور ایمان و عشق و علاقه به خاندان عصمت و طهارت بود، در دوران سربازی از هیچ کوششی جهت آگاه نمودن افکار خفته دریغ نمی ورزید و به این جهت او را با زندان و بیگاری و ندادن مرخصی اذیت و آزار می‌دادند، پس از دوران سربازی مجدداً به تشکیل جلسات قرائت قرآن و دعاها می‌پرداخت و برای همین فعالیت‌ها بود که در قلب جوانان جاگرفته بود، او همگام با جلسات مذهبی اثر امام(ره) را در بین جوانان مذهبی گسترش می‌داد و از سیاست‌های ظالمانه شاه آنها را آگاه می‌کرد، با شهادت حاج آقا مصطفی خمینی، شجاعانه در جمع نمودن مردم برای بزرگداشت شهادت فرزند امام اقدام نمود و در مجلس یادبود این شهید والامقام که در گذر بابا ولی کاشان تشکیل شد، او بعنوان قاری مجلس بود تا آخرین دقایق مجلس قرآن می‌خواند و مجلس یادبودی در نوش آباد برقرار نمود، او با کلام و نفوذی که داشت در مجالس و محافل عمومی امام(ره) را برای بیدار نمودن افکار مردم معرفی می‌کرد و چون از طرف رژیم ستم شاهی شناسایی شده بود، اکثر اوقات به بهانه‌های واهی پاسگاه ژاندارمری او را تحت نظر داشت ولی توجهی نمی‌کرد و شب‌ها هم به پخش اعلامیه‌های حضرت امام(قدس سره) مشغول بود.

او همیشه می‌گفت حق را بگو ولو به ضررت باشد، اتفاقاً تا آخرین دقایق زندگی چنین بود و خود را فریفته دنیا و پست و مقام نکرد، پس از پیروزی انقلاب او هم از جمله کسانی بود که برای حفظ و امنیت شهرهای مرزی به ایرانشهر اعزام شد و پس از بوجود آمدن آرامش بطرف کردستان شتافت، بیشترین و خطرناک‌ترین مأموریت‌ها را در کردستان انجام می‌داد و حتی در آزادی سنندج هم شرکت نمود و در جنگ شهرهای کامیاران، سقز، بانه، سردشت، و مریوان شرکت کرده و با کومله، دموکرات و منافقین در حال نبرد بود.

با شروع جنگ تحمیلی ایران و عراق به سوی جبهه آبادان حرکت کرد، او در همه کارها اول خود را به خطر انداخت تا دیگران نهراسند، ایامی که در سیستان و بلوچستان درگیری پیش آمده بود، به زاهدان اعزام شد و سپس به ایرانشهر رفت، او شهیدی بود که در شهر مظلوم بود، هنگامی که در مورد شهادت از او می‌پرسیدند: چگونه می‌خواهی به شهادت برسی؟ می‌گفت: نمی خواهم زود شهید بشوم، دوست دارم به شدت مجروح شوم و در خون خود بغلتم و دو ساعت درد بکشم و قرآن بخوانم و با خدای خود در همان حال راز و نیاز نمایم و خداوند در اثر زجر و ناراحتی که من می‌کشم از گناهانم درگذرد و سپس شهید شوم، او از حافظان قرآن بود که ۳ جزء آخر قرآن و بیشتر خطبه‌های حضرت علی(ع) را حفظ بود.

او در سال ۶۰ در شهرستان گچساران بعنوان فرمانده عملیات سپاه آن شهر معرفی شد و در جنگ هم مسئول آموزش تیپ سه لشگر امام حسین(ع) و بعداً مسئول پادگان شهید ناصر کاظمی ناحیه سنندج کردستان و همین طور مدتی بعنوان فرمانده پادگان دزلی بود، بالاخره در روز ۱۳۶۴/۶/۱۸ در عملیات قادر در محور(کلاشین) بوسیله کالیبر دشمن، در حالیکه گردان چهارده معصوم از لشگر نجف اشرف را راهنمایی می‌کرد به درجه رفیع شهادت نائل آمد.

آری سرداری که در عملیات‌های ثامن الائمه، فتح المبین، بیت المقدس، رمضان، محرم، والفجر مقدماتی و والفجر۱ شرکت کرده بود، نهایتاً پیکر پاکش در کوه‌های کردستان عراق ماند.

وصیت نامه شهید

ان شاءالله اگر خدا قبول کند، در وهله اول نیت خودم این است که گناهانی که فی ما بین خودم و خدا کردم، پاک کنم، چون در جبهه زمینه‌ای مساعد برای انابه و توبه به درگاه خداست و جای دیگری نیست، چون آن جاست که انسان به خدا نزدیکتر است و می‌تواند درد دلی با خدای خودش داشته باشد، فارغ از تمام وابستگی‌ها و زرق و برق‌هایی که پشت جبهه، جلوی چشم انسان هست و انسان را به خود مشغول کرده، این جا نیست، فارغ البالی است که انسان می‌تواند یک رابطه عارفانه و عاشقانه میان خودش و خدای خودش داشته باشد، اما انگیزه اصلی که می‌خواهم به جبهه بروم این است که دین اسلام در معرض خطر است، اگر ماها نرویم چه کسی برود؟ همان‌طوری که در صدر اسلام، اسلام نیاز به خون داشت و هفتاد و دو تن در کربلا خون خودشان را به پای درخت اسلام ریختند، در زمان حال نیز اسلام عزیز احتیاج به خون دارد و این جوان‌ها هستند که باید خون ناقابل خودشان را به پای درخت اسلام بریزند.

من به سهم خودم اگر این لیاقت را داشته باشم و این قابلیت را داشته باشم که خونمان پای درخت اسلام ریخته بشود، به جبهه می‌روم، وظیفه ماست و برگردن همه ماست که اسلام عزیز را یاری کنیم، خداوند متعال در سوره توبه می‌فرماید: «یا ایها الذین امنوا ما لکم اذا قیل لکم انفروا فی‌سبیل‌الله اثاقلتم الی‌الارض ارضیتم بالحیواه الدنیا من الاخره فما متاع الحیوه الدنیا فی‌الاخره الا قلیل» )توبه/ ۳۸ ) اگر شما به جبهه نروید، جهاد نکنید و اسلام را یاری نکنید «یعذبکم عذاباً الیما...» (توبه/ ۳۹ ) خدا شما را به عذابی دردناک مبتلا می‌کند و «یستبدل قوماً غیرکم...» (توبه/ ۳۹) اگر شما دین خدا را یاری نکنید، خداوند یک قومی دیگر می‌آورد به جای شما اسلام را یاری می‌کند «ولاتضروه شیئا...» (توبه/ ۳۹)، پس نرفتن شما به جبهه و یاری نکردن اسلام ضرری به خدا نمی‌رساند، بلکه این عدم سعادت و بی لیاقتی خودمان را می‌رساند که به جبهه نرویم.

انگیزه خودمان این است که می‌خواهیم طبق گفته مولا علی(ع) که می‌فرماید: بهشت درهای متعددی دارد و جهاد، دری ازدرهای بهشت است، «فان الجهاد باب من ابواب الجنة»، من می‌خواهم از این در داخل بشوم که دنباله این خطبه که خطبه ۲۷ نهج البلاغه است، می‌فرماید: «فمن ترکه رغبه عند البسه الله ثوب الذل و شمله البلاء» اگر جهاد را ترک کنید و نروید، خدا جامه ذلت و خواری به شما می‌پوشاند. من می‌خواهم به سهم خودم این جامه ذلت و خواری بر تنم پوشیده نباشد، می‌خواهم اگر خدا توفیق بدهد، سرفراز و سربلند معبود خودم را ملاقات کنم و این را از مولا علی(ع) یاد گرفتیم «فوالله ما غزی قوم قط فی عقر دارهم الا ذلوا» به خدا قسم هیچ قومی در دیار خودشان نجنگید مگر این که خوار و ذلیل شدند، باید هجرت کرد، از خدا می‌خواهم که اول هجرت از آن رذائل اخلاقی که در وجودمان هست، واقعاً هجرت است، ‌اول آن را می‌خواهیم که خدا نصیبمان کند، ‌بعد ان‌شاءالله اگر لیاقت آن را داشتیم کوله بارمان را برمی‌داریم، به امید خدا عازم جبهه می‌شویم تا آنجایی که در توانمان هست، سعی می‌کنیم سالم باشیم، به اسلام خدمت کنیم.

اگر که مشیّت خدا بر این قرار گرفت که در اثنای راه، جان ناقابلمان فدای اسلام شد فبه المراد، امیدوارم که خداوند به همه ماها توفیق خدمت به اسلام را عطا بفرماید، این انگیزه من بود که به جبهه حرکت کردم و رفتم، در پاسخ به این سوال که شما عازم جبهه هستید به برادران پشت جبهه چه پیامی دارید؟ می‌فرماید: پیامی که این حقیر لیاقتش را داشته باشم به برادران عزیز بدهم نیست، ولی خوب، برای این که باید به همدیگر وصیت کرد، ‌ «اوصیکم بتقوی الله. .» علی(ع) فرمود: شما را وصیت می‌کنم به تقوا و پرهیزکاری، من در وهله اول وصیت می‌کنم به آنها که پرهیز کنند از کارهایی که خدا به خشم می‌آید، ‌ تقوا داشته باشند، تقوای خدا را پیشه کنند و در وهله دوم مواظب باشند که خدای ناکرده با نرفتنمان به جهاد، جبهه‌ها خالی نماند، ‌ خدای نکرده اگر ضعفی در جبهه‌ها ایجاد بشود، باعث شکست اسلام می‌شود، این حقیر از آنها می‌خواهم آنها که می‌توانند کوتاهی نکنند و به سوی جبهه‌ها روانه شوند، اسلام را در این موقعیت یاری کنند و بدانند که سربلند و سرفراز خواهند بود. والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته.

غلامحسین ساجدی نوش آبادی سرانجام در۱۳۶۴/۰۶/۱۸ در اشنویه بر اثر اصابت ترکش دشمن به شهادت رسید و در زادگاهش گلزار شهدای امام زاده محمّد(ع) نوش آباد به خاک سپرده شد.

انتهای پیام. /

ارسال نظر

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha