به گزارش خبرگزاری حوزه، جناب آقای محمد حسن اعتصامنیا در مقاله ای با موضوع «رابطه زندگی جسمانی و حیات روحانی از منظر اسلام» به این مسئله پرداخت که متن آن بدین شرح است:
چکیده
حیات واقعی با زندگی هذیانی و وهمی تفاوت هنگفت دارد. همواره مرگ بواسطه ایستادن قلب نیست گاه این مرگ بواسطه روح صورت میگیرد و مانع تپیدن قلب می شود پس انسان هایی که حیات ندارند عملا با جمادات فرقی ندارد. راز اصلی حیات بشری استجابت و اطاعت از خداوند متعال، پیامبر مکرم اسلام. ائمه عصمت و طهارت ( علیهم السلام ) است. در غیر صورت انسان به مانند گیاهی است که زنده است ولی رشد نمیکند.
کلید واژه
حیات، زندگی، استجابت، مرگ، دین گریزی، روح
مقدمه
در این دنیا که سراسر دار مکافات است و ما صرفا فقط روزگار ها را میگذرانیم. گاها برایمان سوال پیش می اید که واقعا ما درحال زندگی کردن هستیم؟ اگر ما زندگی میکنیم پس چرا این زندگی همواره با تعصب و سختی همراه است؟ واقعا در این دنیا خداوند منان همین زندگی را از ما انتظار دارد؟ همین سوالات انسان ها را به فکر میبرد تا جایی که ممکن است ذهن فرد را پریشان کند. این سوالات اساسا پرسش هایی است که بسیار برای یک فرد خوب است که ذهن یک انسان را درگیر کند. زیرا حد زیادی از مردم در این تعب و سختی فرو رفته اند بطوریکه تفاوت بین زندگی و لذات واقعی از زندگی و لذات مصنوعی نمی دانند و همین امر باعث شده که بیشتر افراد دیگر تلاشی برای تغییر دادن اساسی زندگی خویش نکنند و همین زندگی را که دارند انها را غنی کند. عده دیگری از مردم هم به عکس گروه اول در پی تغییر و تحول در زندگی خود هستند و همواره دوست دارند به سوی پیشرفت شتاب کنند اما معیار آن برای پیشرفت و تغییر عوامل سطحی و زودگذری است که نه تنها انسان را به زندگی واقعی و اصولی سوق نمیدهد بلکه دید آنها را نسبت به یک زندگی ایده آل کوتاه و محدود میکند به طور مثال اغلب مردم خوشبختی و زندگی مطلوب را به ثروت، مقام و مدل و تحصیلات عالیه معطوف میکنند. عده زیادی از انسان هایی که در پی زندگی واقعی نیستند یا اگر هم به فکر تغییرات هستند در پی عوامل پوچ و بیهوده میروند زیرا این افراد شناختی از حیات واقعی ندارند و آن را نچشیده اند به همین دلیل است که نه نسبت به آن تلاش میکنند نه دیدگاه خود را نسبت به زندگی و حیات عوض میکنند. در مطالبی که در ادامه توضیح داده خواهد شد به شناخت مقوله زندگی و حیات واقعی و تمایز آن با حیات های مصنوعی و غیر واقع خواهیم پرداخت.
علت بعضی از سوء تفاهمها، سوء استفاده، دین گریزیها و.. در دین مقدس اسلام این است که تحت هیچ شرایطی اشاره به حیات نشده است و این مقوله و موضوع عملا یک محتوای کلی و گنگ برای دیگران محسوب میشود. درحالی که اگر به این مسئله پرداخته شود خیلی از کج فهمی های موجود در دین بر طرف میشود.
مقوله حیات انقدر اهمیت دارد که خداوند در غالب دستور و حکمی متقن میفرماید چنانچه کسی حیات دیگری را بگیرد باید حیات آن را گرفت. این دستور الهی بدون تغییر و اجتناب ناپذیر است زیرا آنقدر حیات انسانی و روحانی بندگان برای خداوند سبحان دارای اهمیت والایی است که نباید تحت هیچ شرایطی بر آن خدشه وارد شود.
خداوند منان در سوره مائده ایه ۳۲ به تمام بندگان میفرماید : مِنْ أَجْلِ ذَلِکَ کَتَبْنَا عَلَی بَنِی إِسْرَائِیلَ أَنَّهُ مَنْ قَتَلَ نَفْسًا بِغَیْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسَادٍ فِی الْأَرْضِ فَکَأَنَّمَا قَتَلَ النَّاسَ جَمِیعًا وَمَنْ أَحْیَاهَا فَکَأَنَّمَا أَحْیَا النَّاسَ جَمِیعًا
در اینجا سؤال مهمی پیش میآید که چگونه قتل یک انسان مساوی است با قتل همه انسانها و نجات یک نفر مساوی با نجات همه انسانها میباشد؟ مفسران در اینجا پاسخهای زیادی دادهاند. در تفسیر" تبیان "شش پاسخ و در" مجمع البیان "پنج پاسخ و در" کنز العرفان "چهار پاسخ به آن داده شده است ولی پارهای از آنها از معنی آیه بسیار دور است.
آنچه میتوان در پاسخ سؤال فوق گفت این است که: قرآن در این آیه یک حقیقت اجتماعی و تربیتی را بازگو میکند زیرا:
اولا - کسی که دست به خون انسان بیگناهی میآلاید در حقیقت چنین آمادگی را دارد که انسانهای بیگناه دیگری را که با آن مقتول از نظر انسانی و بیگناهی برابرند مورد حمله قرار دهد و بقتل برساند، او در حقیقت یک قاتل است و طعمه او انسان بیگناه و میدانیم تفاوتی در میان انسانهای بیگناه از این نظر نیست، همچنین کسی که بخاطر نوع دوستی و عاطفه انسانی، دیگری را از مرگ نجات بخشد این آمادگی را دارد که این برنامه انسانی را در مورد هر بشر دیگری انجام دهد، او علاقمند به نجات انسانهای بیگناه است و از این نظر برای او این انسان و آن انسان تفاوت نمیکند و با توجه به اینکه قرآن میگوید " فَکَأَنَّما..." استفاده میشود که مرگ و حیات یک نفر اگر چه مساوی با مرگ و حیات اجتماع نیست اما شباهتی به آن دارد.
ثانیا - جامعه انسانی در حقیقت یک واحد بیش نیست و افراد آن همانند اعضای یک پیکرند، هر لطمهای به عضوی از اعضای این پیکر برسد اثر آن کم و بیش در سائر اعضاء آشکار میگردد زیرا یک جامعه بزرگ از افراد تشکیل شده و فقدان یک فرد خواهناخواه ضربهای به همه جامعه بزرگ انسانی است. فقدان او سبب میشود که به تناسب شعاع تاثیر وجودش در اجتماع محلی خالی بماند و زیانی از این رهگذر دامن همه را بگیرد، همچنین احیای یک نفس سبب احیای سائر اعضای این پیکر است، زیرا هر کس به اندازه وجود خود در ساختمان مجتمع بزرگ انسانی و رفع نیازمندیهای آن اثر دارد بعضی بیشتر و بعضی کمتر. و اگر در بعضی از روایات میخوانیم که مجازات چنین انسانی در قیامت مجازات کسی است که همه انسانها را کشته اشاره به همین است نه اینکه از هر جهت مساوی یکدیگر باشند و لذا در ذیل همین روایات میخوانیم اگر تعداد بیشتری را بکشد مجازات او همان نسبت مضاعف شود! از این آیه اهمیت مرگ و حیات یک انسان از نظر قرآن کاملا آشکار میشود.
به همین دلیل است که در دین مقدس اسلام در بخش احکام شرعی ما آمده است، اگر یک فردی یک فرد دیگری را به قتل برساند و اصطلاحا حیات آن را بگیرد پاسخ به این گرفتن حیات فقط گرفتن حیات فرد مقابل است. متاسفانه همه دیدگاههای ما نسبت به مسائل دینی و عقیدتی عود بر آخرت میشود در حالی که اگر همین آخرت را مورد بررسی قرار دهیم میبینیم که همین آخرت هم برای ما تصویرسازی خوبی نشده است. به زبان ساده همین دانسته ناقصی هم که از اسلام میدانیم هم بر ما پوشیده است.
به طور مثال تصویر کلی ما از بهشت شیر، عسل، رود و غیره است در صورتی که خداوند ابتداً برای معرفی بهشت میفرماید : وَإِنَّ الدّارَ الآخِرَةَ لَهِیَ الحَیَوانُ لَو کانوا یَعلَمونَ
اولین شاخصه و اهمیت اصلی این بهشت که وجه متمایز دارد با این دنیا فانی در این است که در آنجا حیات وجود دارد. نعمات سرشار الهی بیتردید در بهشت و در نزد نیکوکاران است اما آن چیزی که بیشتر بهشت را از نعمات دنیوی متمایز و جدا میکند همین حیات آدمی است. شما در بهشت، حیات و زندگی را تجربه میکنید که هیچگاه این زندگی را در عالم وجودی و در دنیای فانی تجربه نخواهید کرد. اگر فقط همین نعمات الهی بر بندگان بشارت داده شود که این جنت یک جایگاه اعلی در فکر بندگان قرار نمیگیرد زیرا همه بندگان شیر، عسل، میوه های مختلف را در دنیا دیده اند پس دیگر جاذبه خاصی برای شتافتن به سوی نیکی نمیماند.
درست است که نعماتی که خداوند سبحان نوید داده است مقدار، طعم و لذت آن غیر قابل تصور است. اما انسان در دنیا دنبال چیزی است که تجربه نکرده است و همواره در پی انجام آن است. به فرض مثال خوردن سیب دنیایی با سیب بهشی غیر قابل قیاس است اما حیاتی که خداوند از آن دم میزند را شما در این دنیا تجربه نکرده اید. آن حیات در حقیقت زندگی عمیقی است که آدمی را به قعر لذت میبرد.
اگر علت دین گریزی و دین ستیزیهای حال حاضر را بررسی کنیم میبینیم همه افرادی که نسبت به دین دیدگاه خوبی ندارند، این دین را اجباری و متشکل از قوانین سخت و مستحکم برای مکلفین میدانند در حالی که دین نه قوانین است نه اجبار، بلکه شاخصه اصلی آن زندگی است نه سرگرمی و بازی، که بیشتر افراد تصور میکنند چرا که خداوند به پیامبر فرمود، فذکر انما انت مذکر یعنی ای پیامبر تو فقط تذکر دهندهای. این دنیا قرار نیست بر مکلفین آنقدر سخت گرفته شود تا قوانین به اجبار صورت بگیرد و پذیرفته شود.
اگر یک مکلفی و یک بندهای در این دنیا تخطی از قوانین الهی میکند این عملاً دین را نفهمیده و شیرینی رحمت الهی را نچشیده. لزوما نباید در قبال این تخطی و گناه آن، اجبار قوانین و جزاء حکومتی را اعمال کنیم. باید انسان ها بدانند اگر عمل به دستورات خود کنند به خود خوبی کرده اند و در صورت عدم به دستورات الهی در حقیقت به خود ظلم کرده اند زیرا از پروتکل مهارت های زندگی فردی و اجتماعی خداوند متعال محروم میشوند. کسی هم که در چهارچوب الهی حرکت نکند به تدریج زندگی آن میمرد و حیات خود را از دست میدهد. حیات در دین بدین معناست چشمان ما خوب ببینند گوشهای ما خوب بشنوند و هیچ توهم و هذیانی اضافه ای در آن احساس نشود.
وقتی ما از اهمیت دین صحبت میکنیم و میخواهیم باید ها و نباید های دین را گوشزد کنیم فورا ذهن ما به مسائلی همچو آخرت، برزخ، جزا، حساب و کتاب الهی کشیده میشود در حالی که در سوره انفال زمانی که خداوند درحال تقریب و تشویق بندگان به اطاعت و استجابت قانون الهی و دستورات رسول مکرم اسلام است، بجای استفاده از مبانی منفی به نوید و بشارت مهمی به نام حیات میپردازد: یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اسْتَجِیبُوا لِلَّهِ وَلِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاکُمْ لِمَا یُحْیِیکُمْ وَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ یَحُولُ بَیْنَ الْمَرْءِ وَقَلْبِهِ وَأَنَّهُ إِلَیْهِ تُحْشَرُونَ ( انفال ۱۲ )
غیر این زندگی دنیایی یک زندگی دیگری برای انسان سراغ میدهد که اشتغال به زندگی دنیا که مشتی اوهام است از آن زندگی که حقیقت زندگی است باز میدارد و حال آنکه اشتغال به آن اهم و نتیجه آن نتیجه وجود آدمی و تحقق دادن به اغراض روحی او است، پس اشتغال به زندگی دنیا حجابی است که میان آدمی و رسیدن به حقیقت آن زندگی که در پیش هست حایل میشود. و این همان معنایی است که خدای تعالی در یکی از آیات خطابیه روز قیامت میفرماید: " لَقَدْ کُنْتَ فِی غَفْلَةٍ مِنْ هذا فَکَشَفْنا عَنْکَ غِطاءَکَ فَبَصَرُکَ اَلْیَوْمَ حَدِیدٌ". پس معلوم شد: برای انسان زندگی دیگری شریفتر و گرانمایهتر از زندگی دنیا که خداوند لهو و لعبش خوانده هست و آن زندگی اخروی است که به زودی پرده از رویش برداشته میشود و آن زندگی است که دیگر آمیخته با لهو و لعب و لغو و گناه نیست و در آن آدمی جز به نور ایمان و روح عبودیت سیر نمیکند، هم چنان که فرموده: " أُولئِکَ کَتَبَ فِی قُلُوبِهِمُ اَلْإِیمانَ وَ أَیَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ" و نیز فرموده: " أَ وَ مَنْ کانَ مَیْتاً فَأَحْیَیْناهُ وَ جَعَلْنا لَهُ نُوراً یَمْشِی بِهِ فِی اَلنّاسِ کَمَنْ مَثَلُهُ فِی اَلظُّلُماتِ لَیْسَ بِخارِجٍ مِنْها".
آیه شریفه، ناظر به زندگی حقیقی انسان است که اشرف و اکمل از حیات دنیوی است و با علم و عمل درک میشود پس این زندگی یک زندگی دیگری است عالیتر و گرانبهاتر از زندگی عمومی دنیا که در آن همه رقم آدمها و حتی حیوانها هم به سر میبرند شاید برای شما سوال پیش بیاید، چنانچه اجابت دعای خدا و رسول را کنید زنده خواهید شد یعنی اینکه ما مردهایم و فقط راه و ابزار زندگی و حیات ما اطاعت و استجابت دعای خدا و رسول است؟
در جواب باید بگوییم بله مردهایم اگر بگوییم گاه با جمادات فرقی نداریم دروغ نگفتهایم.
یکی از استدلالات برای اینکه ما در دنیا مرده هستیم و حیات واقعی را نمیچشیم در این آیه مبارک است
خداوند میفرماید : وَلَا تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ أَمْوَاتًا بَلْ أَحْیَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ
زمانی که ما شهیدان فی سبیل الله را در حالی که زندهاند نمیبینیم این بدین معناست که واقعاً ما مردهایم چون اگر حیات واقعی را داشته باشیم آنها را میدیدیم و آنها را لمس میکردیم زیرا آنها زندگی میکنند و به حیات ابدی رسیدند. ما مردهایم و عملاً به لحاظ جسمانی زندهایم نه به لحاظ روحانی.
نکتهای که در اینجا وجود دارد این است که تنها عامل حیات و زندگی اصلی ما، که بتواند چشم ما را به درستی و گوش ما را به صحت کامل باز میکند همین عبارت اذا دعاکم لما یحیکم است یعنی شما باید اطاعت امر خدا و پیامبر را بکنید تا به حیات طیبه برسید و این حیات هم نه حیات مادیست و و نه زندگی تجملاتی و اشرافیست که ما گاه در دنیا تصور میکنیم و درگیر آن هستیم. بلکه این حیات، زندگی روحانی غیر حیوانی است.
ما در روایات توصیه به حیات را در موضوعات مختلف داریم به طور مثال توحید حیات نفس است، هم نشینی با دوستان حیات روح است، تفکر حیات قلب است، نقد کردن حیات دوستی است.
ولی باید بدانیم این حیات ها فقط منحصر بر یک عبارت و یک موضوع هستند حیاتی که ما در مورد آن بحث میکنیم حیاتی ابدی، ازلی و جامع در تمامی موضوعات و موازین است. این حیات مرگ و فنا ندارد و دربرگیرنده تمامی عناصرحیاتی بشر است.
تصور بیشتر از مردم از حیات همان حیات دنیایی است که نه ماندگار است نه واقعیت آنچنانی دارد چه بسا خیلی از لذات دنیا وهمی بیش نیست. امیرالمومنین علی ( ع ) زمانی که از ایشان در مورد ارزشمندی حکومت خویش که وسعت این حکومت بزرگ، به قدری بود که از منطقه آسیایی تا قلب فرانسه امروزی در برگرفته بود. پرسیدن، ایشان فرمود؛ این حکومت من از استخوان بی گوشت خنزیر در نزد فرد جذامی پستتر است زیرا در نگاه اول زیبا و جذاب است اما در نگاه عمیق و ژرف بوی تعفن آن همه جا را فرا میگیرد.
در مسئله پست و مقام و حیات مصنوعی دنیا یکی از الگوهای ما میتواند دکتر شهید رجایی باشد ایشان با اینکه به نگاه غلط ما حیات خوبی را تجربه میکردند. اما این بزرگوار و شهید ارجمند اعتقاد داشتند و به این درک رسیده بودند حیات واقعی پست و مقام بالا و این زینتهای دنیوی نیست بلکه حیات و زندگی واقعی را خداوند متعال نوید داده است و تفصیل بیان کرده است. لذا زمانی که از حکومت و از مقام ریاست جمهوری از ایشان میپرسیدند ایشان این دنیا را به پستی یاد میکنند.
اصولاً خداوند متعال برای بندگان خود اعلاترین مراتب و مسائل را خواستار است و همواره توصیه به جایگاههای والا میکند به همین دلیل حیاتی که خداوند به آن اشاره میکند یک حیات جزئی نیست بلکه حیات کلی، ابدی، کامله و نه ناقصه را توصیه میکند. در نتیجه باید زنده و بیدار شد چنانچه ما مرده باشیم تمام استعدادها و توانمندیهای ما همراه خودمان مرده خواهند بود و دفن خواهند شد تا زمانی که زنده شویم و به حیات ابدی بر طبق توصیه خداوند متعال عمل کنیم. در این صورت است که استعدادها و توانمندیهای ما روز به روز بروز پدیدار میشود و به مرحله ظهور میرسد.
حائز اهمیت است که خداوند احکام و دستوراتی که برای هر مکلف و مومنی منجزیت دارد و در صورت عدم انجام آن، فرد مرتب گناه و تخطی شده است، مبنای آن نیز حیات نورانی و ابدی است.
این دستور خدا در مورد اجابت که در سوره انفال نقل شد میتواند افعالی باشد که خداوند دستور داده است و آن افعال را ما احکام نامگذاری میکنیم به طور کلی احکام ما سراسر علت و سببهایی است که برای انسان غیر باور است و مخفی است.
به طور مثال حرام بودن دزدی در فقه شیعی این است که حیات فرد سلب میشود یعنی فرد دیگر تلاش برای لقمه حلال نمیکند و عملاً زنده بودن از آن گرفته میشود و فرد به شکل انفعال در می اید.
یا علت اینکه در اخلاق اسلامی پرخاشگری و خشونت را امری مذموم نامیدهاند و آن را در صفات رذیله انسان قلمداد میکنند در این است که دل انسان شروع به مردن میکند و طراوت مومنانه رفته رفته سلب میشود.
اگر بخواهیم منبع حیات بشری را مورد بررسی و تجسس قرار دهیم یکی از منابع حائض اهمیت که موجب حیات در خیلی از افراد شده و میشود. عاشورا است، عاشورا یک اتفاق ساده و گذرا نبود بلکه زندگی و جریان حیات بخشی در آن نهفته است. اگر در نگاه عینی به عاشورا نگاه کنیم این جریان بزرگ چیزی جز قتل، اسارت و غارت نیست اما در همین قتل ها دلها و زندگیهایی جان گرفت و از خاک غفلت و جهالت دل افراد، گیاه زندگی و حیات جوشید.
به طور مثال دعوت به جهاد که در بسیاری از جهات عاشورا دیده میشود خود یک عامل حیات است چرا که علامه طبرسی برای عوامل حیات ذیل این آیه انفال ۲۴ میفرماید حیات ۴ معنا دارد معنای اول ایمان معنای دوم علم و قرآن معنای سوم جبهه و معنی چهارم جهاد است. در حقیقت امام حسین علیه السلام دعوت به جهاد کرد چرا که خیلی از این افراد دلهایشان مرده بود و روی دلهای آنها خاکستر نفاق نشسته بود به همین دلیل بعد از اینکه به سوی امام پیوستند و جزو اصحاب سیدالشهدا قرار گرفتند در هنگام رفتن به میدان شوقی شگفت و شتابی بسیار داشتند درحالی که آنها به سوی مرگ روانه میشدند ولی همین مرگ را زندگی جدید و لذبخش میدانستند.
از روی دیگر امام حسین علیه السلام میخواست که خیلی از این افراد متوجه شوند آن کسانی که حاضر شدند در خانههایشان بمانند و به درس و بحث و عبادات خود بپردازند ولی به یاری پسر رسول خدا نیایند مردهاند نه شمایی که به سوی مرگ پرواز میکنید.
در حقیقت امام فریاد هل من ناصر را به کسانی زد که ادعای دین داری داشتند درحالی نمیدانستند دینی که از آن دم میزنند آنها را روز به روز به میمیراند و حیات آنها را میگیرد زیرا چشم این افراد به سوی ظلم بسته شده است و باعث شده حق را نبینند و به سوی باطل حرکت کنند. حضرت آنها را توصیه به دینی میکرد که مملوء از خردمندی و حقانیت است، نه به سمت دینی که فرد را ساکتتر و خواب تر کند.
در روضههای اهل بیت نیز حیات دیده میشود. یکی از ثمرات روضههای اهل بیت بخصوص مجلس عزاب سیدالشهدا نشاط است خیلی از افراد به طیف مذهبی اشکال میکنند که شما به وسیله گریه بر عزای اهل بیت افسرده خواهید شد.
در جواب باید گفت نه تنها در این مجالس کسی افسرده نمیشود بلکه در این مجالس نشاط سرشار دیده میشود زیرا این افراد زمانی که در این مراسمات شرکت میکنند نه تنها دل آنها نمیمیرد بلکه بر دلهای مرده خودشان صیقل نشاط و حیات میزنند.
علامه طباطبایی میفرماید؛ دین یعنی برنامه زندگی ولی امیر المومنین این برنامه زندگی را به خوبی تفسیر میکند حضرت میفرماید؛ حیات چیزی نیست جز دین. این بدین معناست که غایت اساسی دین و برنامه آن برای انسان حیات است.
این اهتمام بالا نسبت به مقوله حیات را میتوانید در حیوانات ببینید، بیشترین تلاش حیوانات در طول زندگی برای بقاء است تقریبا در هیچ حیوانی نمیتوانید انفعال را نظاره کنید مگر اینکه بیمار شده باشد گاها میبینید حیوانات علاقه بسیار زیادی به تربیت نشان میدهند مانند طوطی و سگ که رغبت بسیاری نسبت حرف زدن یا افعال تعلمی دارند. این رغبت سرشار در این است که حیوانات انفعال را مردن قلمداد میکنند و نمیخواهند حیات آنها متوقف شود.
این کنجکاوی و رغبت سرشار را شما میتوانید در کودکان ببنید. به طور کلی انسان در دوران کودکی از جهل بی زار است به همین دلیل کودکان مدام کنجکاو مکان های مختلف هستند این مسئله در یک و دوماهگی باعث میشود کودک توجه به اشیا و جنبه های بیشتر محیط و همچنین در مدیریت و کردار دیگران توجه خاص داشته باشد. در دوران پیش دبستان و دبستان نیز وقت کمتری نسبت به تکالیف میگذارند و به راحتی هواس انها پرت میشود زیرا همواره به دنبال جستجو و کاوش در مسائل مختلف هستند. این مسئله سبب میشود که خود را از انفعال خارج کنند. همین روحیه کنشگری و کنجکاوی در ادامه زندگی همراه میشود و تنها معطوف به دوران کودکی نیست زیرا بی خبری و جهل به انسان احساس عدم حیات میدهد.
اینکه انسان ها از بیماری های روانی در هراس هستند و همواره دوست دارند آن را انکار کنند و هیچ تمایل به پذیرش آن ندارند در این است که خیلی از بیماری های روانی برای مدتی حیات انسان را به طور کلی از بین میرود، این گارد مردم نسبت به روانشناس و روانپزشک، گاهی از همینجا منشاء میگرد زیرا انسان نمیخواهد قبول کند که جسم او فقط زنده است ولی روح آن در اغما به سر میبرد. به طور مثال زمانی که فرد به بیماری افسردگی اساسی ( mdd ) و افسرده خویی ( pdd ) مبتلاء میشوند؛ افراد طی چند مرحله زندگی آنها مختل میشود و به حالت انفعال دچار میشوند به طوری که رغبت به کار، تحصیلات، شغل و درامد و حتی اقدامات شخصی مثل حمام، تغذیه، مرتب کردن محیط زندگی و خیلی از مسائل مهم زندگی را ندارند. همین علائم نشان دهنده از بین رفتن حیات آن فرد است زیرا به مانند جمادات زندگی میکنند. حتی بعضی از مراجعین و مبتلایان اذعان میکنند ما توان و انگیزه برای بیدار شدن از خواب را نیز نداریم.
حتی میتوان استدلال کرد اینکه انسان مدام از مرگ میترسد و برای او اهمیت دارد که بعد از مرگ چه قرار است بر او بگذرد در این است که از فنا و محو شدن ابدی میترسد و از دست دادن حیات برای انسان ذاتا ترسناک و غیر باور است به همین دلیل افراد چه معتقد باشند چه غیر معتقد مدام از هنگام و بعد مرگ سوال میپرسند و برای انها این مسئله مهم و مبهم است به همین دلیل است که این افراد به دنبال تحقیق و تفحص در عالم برزخ و رویداد های بعد مرگ هستند.
اینکه روانشناسان مختلف در سراسر دنیا برای درمان استرس و اضطراب توصیه به بالا بردن هوش معنوی میکنند در این است که عده ای جسم آنها زنده است و روح آنها هم حیات کامل را دارد ولی عده ای جسم زنده ای دارند اما حیات آنها از بین رفته است، دسته دوم چنانچه هوش معنوی خود را بالا ببرند یعنی به هر چیز بعد معنوی بدهند و در هنگام سختی ها به بجای ارزیابی نکات اولیه منفی به ارزیابی نکات مثبت ثانویه معنوی بپردازند.
اولین علل در افرادی که روح آنها شروع به مردن میکند در این است که جنبه معنوی در زندگی روزمره آنها احساس نمیشود به طوری که ارتباط معنوی آنها قلبا قطع شده به همین سبب با اتفاقات و کوچکترین جرقه ای قلب و روح آنها شروع به مردن میکند. خیلی از اعمال عبادی هدف اصلی آن بالا بردن همین هوش معنوی است به طور مثال اقامه نماز در سه مرتبه و متشکل از هفده رکعت در روز لحظاتی مارا از زندگی پوچ دنیایی جدا میکند و بانک معنوی ما را افزایش میدهد.این اعمال پیشگیری خوبی است برای بروز این واقعه است.
خداوند متعال در سوره فاطر ایه ۲۲ میفرماید : وَمَا یَسْتَوِی الْأَحْیَاءُ وَلَا الْأَمْوَاتُ إِنَّ اللَّهَ یُسْمِعُ مَنْ یَشَاءُ وَمَا أَنْتَ بِمُسْمِعٍ مَنْ فِی الْقُبُورِ
این بدین معناست که زندگان و مردگان با هم برابر نیستند و خداوند گوش شنوا را به زندگان میدهد نه آنهایی که در قبور خود خفته اند. بدیهی است که فردی که از دنیا برود قدرت سمع ندارد و این عدم قدرت سمع هم عمدی نیست به واسطه مرگ او است. پس اینکه خداوند مننان میفرماید گوش شنوا را به زندگان میدهم مراد از زندگان آن افرادی نیستند که صرفا قلب در سینه آنها بتپد و مراد از مردگان هم مرگ و پایان این زندگی دنیایی نیست بلکه زندگان افرادی هستند که گوش شنوا دارند، خفته نیستند و زندگی آنها سراسر غفلت نیست و عملا افراد حیات واقعی را تجربه میکنند و مصنوعی زندگی نمیکنند اما مردگان آن کسانی هستند که لحظه ای عمر خود را صرف بیدار کردن خویش نکرده اند. این افراد اساسا مصنوعی و ربات وار زندگی میکنند. زندگی آنها خالی از حیات و روح است و به مانند تعبیر خداوند سبحان مرده هستند.
رهبر معظم رهبری در دیدار با دانشجویان دانشگاه البصره در ۴ محرم الحرام ۱۳۸۸ میفرماید : شما جوانان تحصیل کرده مردان آتیه و رجال و شخصیتهای آینده اجتماع هستید باید به هوش و بیدار باشید و با تمام عوامل عقب ماندگی و تفرق و ذلت ملتهای خود مبارزه کنید و اگر عمیقا توجه کنید پی خواهید برد که مهم ترین عامل انحطاط مسلمین دوری و بی خبری از تعالیم واقعی و حیاتبخش اسلام است.
اینکه خداوند در سوره نحل آیه ۹۷ میفرماید : مَنْ عَمِلَ صَالِحًا مِنْ ذَکَرٍ أَوْ أُنْثَی وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیَاةً طَیِّبَةً بدین معناست که چنانچه ایمان و عمل صالح داشته باشد ما در قبال این اعمال نیک حیات طیبه اعطا میکنیم پس تنها ایمان و عمل صالح است که باعث حیات میشود هیچ قید و شرطی اعم از سن، جنسیت، نژاد و پایه اجتماعی در آن وجود ندارد. مراد از حیات طیبه همان زندگی پاکیزه از هر نظر، پاکیزه از آلودگی، ظلمها و خیانتها، عداوت و دشمنی ها، اسارت و ذلت ها و هرگونه چیزی که آب زلال زندگی را در کام انسان ناگوار کند بدین صورت انسان دلی آرام و روحی مومنانه دارد و دل مومن به نور الهی روشن میگردد و مشمول دعای فرشتگان میشود و این گونه افراد خوف و حزنی ندارند و هیچ چیز آن ها را متنشنج نمیکند.
از روی دیگر چنانچه فردی از این حیات طیبه محروم شود از یاد خدا غافل میشود و متوجه دنیا میگردد و رفته رفته شیطان در او نفوذ میکند و سپس شیطان بر او مسلط میگردد و او را به دام خود در می اید و چون به دام او افتاد دیگر او را رها نمیکند تا به اسفل السافلین برساند مگر اینکه باز متوجه یاد خدا شود در این صورت حیات به او بر میگردد ورگرنه همانگونه که بیان شد شیطان روح آن را به تسخیر در میاورد و با خود همراه میکند. با تمام مطالب فوق ذیل این آیه مبارکه واضح میشود که تنها بواسطه دین انسان زنده میشود و حیات را کسب میکند.
انسان در میان موجودات زنده این جهان تنها موجودی است که هم زندگی میکند و هم میداند که زندگی میکند؛ بنابراین زندگی انسان با زندگی موجودات دیگر تفاوت بنیادی دارد و هرگز نباید از این تفاوت غافل بود. ممکن است گفته شود: هر موجودی که زنده است، اعم از اینکه نبات باشد یا حیوان، به حکم اینکه زنده است به مقتضای طبع خود همانگونه زندگی میکند که باید زندگی کند؛ بنابراین در چگونگی زندگی خود خطا نمیکند و این همان چیزی است که میتوان آن را «آگاه بودن به زندگی خود» خواند. در پاسخ باید گفت: درست است که هر موجود به مقتضای طبیعت خود زندگی میکند و خطا هم نمیکند ولی اینگونه زندگی در یک موجود نباتی یا حیوانی دلیل بر این نیست که او میداند که زندگی میکند؛ زیرا آگاهی از موضوع آگاهی خود بیرون است و از بیرون موضوع خود به آن مینگرد. موجود نباتی یا حیوانی از درون عمل میکند و آنچه مقتضای طبع آن است، همان را به ظهور میرساند؛ ولی انسان فقط به مقتضای طبع خود عمل نمیکند، بلکه از بیرون به خود مینگرد و به واسطه نگاهی که از بیرون دارد و نوعی از آگاهی که بر طبیعت خود پیدا میکند، اگر لازم باشد، برخلاف اقتضای طبع نیز عمل میکند. به عبارت دیگر، انسان زندگی میکند و از این توانایی نیز برخوردار است که جریان زندگی خود را زیر نظر قرار دهد.
انسان به حکم اینکه زندگی میکند و میداند که زندگی میکند، درباره معنی زندگی نیز پرسش میکند و میکوشد تا بداند زندگی چیست و معنی آن کدام است؟ انسان نه تنها از چیستی زندگی و ماهیت آن میپرسد، بلکه درباره غرض و غایت از زیستن نیز میاندیشد و اندیشیدن در این باره، بدون اندیشیدن درباره آغاز و انجام آن امکانپذیر نیست، زیرا زندگی انسان در این جهان محدود است و آنچه محدود است، آغاز و انجام دارد؛ بنابراین ادراک معنی زندگی بدون اندیشیدن به آغاز و پایان آن، معنی معقولی ندارد. به مجرد اینکه انسان درباره منشأ پیدایش زندگی و پایان آن میاندیشد، به اقیانوس ژرفی وارد میشود که پایانش پیدا نیست.
در احادیث ائمه معصوم هم توجه به حیات شده است به طول مثال حضرت امیر المومنین : مَن قَلَّ سُرُورُهُ کانَ فی المَوتِ راحَتُهُ.[بحار الأنوار:۷۸/۱۲/۷۰.] کسی که شادی اش کم باشد، آسایش او در مردن است.
این بیانگر حفاظت از حیات انسان است پس حضرت امیرالمونین حیات انسان را در همه جوانب توجه میکند یکی از موارد حفظ حیات و آرامش، سرور و تفریح است که خیلی از افراد از آن غفلت میکنند یا گمان میکنند اسلام ناب محمدی نسبت به این مسئله ضروری موضع خوب و موافق ندارد درحالی حضرت به صراحت یکی از علل های اصلی سلب حیات را در عدم تفریح و سرور قلمداد میکند.
در این جهت آیت الله حائری شیرازی که از اساتید و بزرگان فن تخصصی و مهم تعلیم و تربیت بودند میفرماید :
تفریح مستحب نیست؛ بالاتر از مستحب است. بعضیها که میگویند: حرام است! بعضیها نه حرام، بلکه مکروه میدانند. بعضیها حرام نمیدانند، مکروه هم نمیدانند؛ میگویند: مباح است. بعضیها میگویند: بالاتر از مباح است، مستحب است. من میخواهم بگویم که هیچ کدام از این چهارتا نیست؛ فریضه است واجب است، فوتش خطرناک است، فوتش، فوت دنیا و آخرت است؛ یعنی دنیا میخواهید در تفریح است، آخرت میخواهید در تفریح است. اینکه در روایت میفرماید «وَ سَاعَةٌ یُخَلِّی بَیْنَ نَفْسِهِ وَ لَذَّاتِهَا فِی غَیْرِ مُحَرَّمٍ فَإِنَّهَا عَوْنٌ عَلَی تِلْکَ السَّاعَتَیْنِ» یعنی اگر تفریح رفت، نه دنیا دارید و نه آخرت.
کسانی که تفریح ندارند، نه دنیا دارند و نه آخرت؛ چرا ندارند؟ علتش این است که تعادل و نشاط ندارند، خستگی دارند. آدم در خستگی نه میتواند مقاومت بکند که دنیا را از دست ندهد و نه میتواند مقاومت بکند که آخرت را از دست ندهد. وقتی شما خسته شدید، دنیا از دستت میرود و بعد هم آخرت از دستت میرود. وقتی که خسته هستید، دنبال کار نمیروید، دنبال تلاش نمیروید، دنبال اینکه احتیاجات دنیاییتان را تأمین کنید، نمیروید و این احتیاجات میماند؛ میخواهید احتیاجات را رفع کنید، اما روحیه ندارید. من احساس میکنم که در جامعه ما به نشاط و تفریح کم اهمیت میدهند، به سلامت بدن کم اهمیت میدهند.
اینکه جلال الدین محمد بلخی مشهور به مولانا در شعر یاز زنده شدن و قید برای این زنده شدن میگوید دلالت بر این است که نه تنها اشاره به حیات در اسلام نشده بلکه در اشعار و ادبیات ما به وفور یافت میشود به طور مثال در این شعر :
بمیرید، بمیرید، در این عشق بمیرید این عشق چو مردید همه روح پذیرید
بمیرید، بمیرید وز این مرگ مترسید کز این خاک بر آیید سماوات بگیرید
در این شعر مولانا توصیه به مرگ میکند و دلیل این توصیه را زندگی و حیات بعد از مرگ میداند لذا تنفس در آسمان پرطراوت حیات مستلزم مرگ و رهایی از دنیا است زیرا به عقیده مولانا بالاترین و بهترین راه برای سلوک الی الله مرگ و رهایی از قید و بند دنیا است. نکته که در اینجا حائض اهمیت است بیان حیات اصلی و زندگی وهمی است. حضرت مولانا در این بیت شعر بیان کردند که چنانچه بمیرید روح و حیات را کسب میکنید و این امر به مردن، در این است که زندگی که شما تجربه میکنید ثمره ندارد پس بهتر از به آن خاتمه دهید تا بفهمید زندگی اصلی چیست در نتیجه شما زندگی واقعی را نچشیده اید که خود را گرفتار و اسیر این دنیا نموده اید.
نتیجه گیری
با تمام مطالبی که بیان شد، دانستیم که حیات اساسی و اصلی با زندگی که ما با آن درگیر هستیم تفاوت چندانی دارد. اگر این زندگی که ما تجربه میکنیم حیات اساسی و واقعی باشد خداوند متعال در روایات متفاوت به بشارت به زندگی حیات بخش و سراسر لذت نمی پرداخت. این بدین معناست که ای انسان شما روح و جسمتان را با عواملی درگیر کردید که هیچ گاه آن چیزی که من به آن بشارت داده ام تحت عنوان حیات. تجربه نخواهید کرد.
زیرا ما انسان ها فقط جسم ما زندگی میکند اما روح ما به مانند درختی است که نه میوه دارد و نه برگ. در نتیجه نه میتوان به این انسان گفت مرده و نه میتوان گفت زنده لذا در یک شرایط بی ثبات و نا معقولی هستیم که نه زندگی در دنیا را میچشیم و نه زندگی در آخرت را خواهیم چشید. زیرا خودمان را در این دنیا به مسائلی وابسته کرده ایم که فقط مسکنی است برای التیام درد های قلبمان اما هیچ گاه قرار نیست قلب ما درمان شود و اکسیژن واقعی حیات را تجربه کند. بهتر است در این چند صباحی که مهمان این دنیا هستیم در پی زندگی بگردیم که آرامش واقعی ما را تضمین کند و به روح و جسم ما جلا دهد. هر چند هر چقدر هم به دنبال حیات اصلی و اساسی بگردیم در مقابل حیاتی که در جنت به مومنین وعده داده شده هیچ است اما بهتر است از زندگی سراسر توهمی که همواره در پی جنگیده آن هستیم و روز به روز ما را از خدا دور میکند و به شهوات دنیایی نزدیک میکند و سلب آرامش را در ما به شکل یک عادت تلقی کند فاصله بگیریم به سوی حیات طیبه شتاب کنیم.
منابع
قرآن کریم
۱ _ لورابرک _ روانشناشی رشد _ جلد یک _ یحیی سید محمدی _ انتشارات ارسباران _ چاپ پنجاه و پنجم _ تابستان ۱۴۰۱
۲ _ آسیب شناسی روانی _ ریچارد پی هالجین. سوزان کراس ویتبورن _ جلد یکم و دوم_ یحیی سید محمدی _ انتشارات ارسباران _ پاییز ۱۴۰۲
۳_ مجمع البیان فی التفسیر القران _ علامه طبرسی _ جلد سوم و چهارم _ انتشارات دارالمعرفه _ چاپ دوم _ ۱۴۰۸ ه ق
۴_ برگزیده تفسیر نمونه _ ایت الله مکارم شیرازی _ جلد دوم _ دارالکتاب الاسلامیه _ چاپ هفتم _ ۱۳۷۹
۵_ تفسیر نور _ محسن قرائتی _ مرکز فرهنگی درسهایی از قران _ چاپ یازدهم _ پاییز ۱۳۸۳
۶_ راه رشد _ ایت الله حائری شیرازی _ جلد سوم _ انتشارات معارف _ چاپ پنجم _ ۱۴۰۲
۷_تفسیر روان جاوید _ محمد ثقفی تهرانی _ انتشارات برهان _ چاپ دوم _ ۱۳۸۳
۸_ توجیح المسائل _ سید علی اصغر علوی _ انتشارات سدید _ چاپ دوم _ ۱۳۹۳
۹_ مثنوی معنوی _ جلال الدین محمد بلخی _ انتشارات گسترش فرهنگ و مطالعات _ چاپ اول _ ۱۳۹۷
۱۰_ شرح مثنوی معنوی _ بدیع الزمان فروزانفر _ انتشارات گبوا _ چاپ دوم _ ۱۴۰۰
۱۱_ صوت _ کنترل استرس _ دکتر محمد فرهوش _ جلسه دوم _ مرکز تبلیغات حوزه علمیه قم _ ۱۴۰۳
۱۲_ صوت _ تفسیر ایت الله جوادی املی _ سوره انفال _ جلسه ۲۸ _ ۱۴۰۳
۱۳_ صوت _ مراتب سه گانه حیات بشر _ حجت السلام پناهیان _ مصلی تهران _ اردیبشت ۹۹
۱۴_ صوت _ قبل از دیندار شدن باید انگیزه زنده تر شدن در وجودت زنده شود _ حجت السلام پناهیان _ دانشگاه امام صادق ( ع ) _ شهریور ۹۶
۱۵_ صوت _ موثر ترین مفهوم در حیات بشر _ حجت السلام پناهیان _ دهه اول محرم ۹۶
نظر شما