آری، در سالی که به عطر یاس و شوق ولایت معطر شد و به نام تغییر دهنده احوال و متحول کننده قلبها نامگذاری شده، معرفت انتظارمان با باران رحمت خدا همراه گردید و خانه تکانی روحمان، اشتیاق دیدن امام غائب از نظرمان را دو چندان نموده است.
مولای من، خودم را می گویم در هیاهوی شهر و یا شلوغی فکر، دیر زمانی بود نشانی خانه دوست را گم کرده بودم؛ فانوس خیال را در توهم شبانه تکرار شدههای همیشگی، جا گذاشته و درمانده در اندیشه های پیج در پیچ خویش، مسیح گونه صمیمیت تبدار خود را به دیوار آویخته بودم.
مهدی فاطمه؛
دلتنگ شما بودم و در فراق نیامدنتان دیگر نه صدای پر پروانهای آرامم میکند و نه لبخند کودکی هنگام گرفتن عیدی شادم! دیگر حتی روئیدن جوانهای بر شاخهای تکیده از جبر روزگار نیز برای محصور کردنم کافی نبود و برق تعجب را در صافی چشمانم نمی نشاند.
آقا و مقتدای غائب از نظرها؛
انتظار فرج و غم دوریتان آنچنان به جانم افتاده که بعضی اوقات، حبابگونه در انفعالات هیجانی رخ نموده و اسرار درونم را هویدا میکند.
مولای من؛
زمانی عصیان اصیل جوانی بر میدان انکشافات روحانی من چمبره زده بود، تا اینکه ادب انتظار پدر شهیدی و یا مهربانی مادری چشم به راه فرزند مفقودالاثرش نشانی خانه دوست را نشانم داد و این شد که حکایت هم زبانی با همدلی مهربان و دور از نظر سرمشق مسلمانیم گردید؛
مولای من؛
ادب انتظار منتظران فانوس خیالم شد و راه برون رفت از توهمات شبانه عصیانگری هایم را نشانم داد و این گونه بود که ذکر زبان دعای فرجتان، باعث آرامشم شده و شوق دیدن شما تکیهگاه امید به آینده و رهایی از دور تسلسل روزمرهگیهای این روح ناآرامم شده است.
ابتدا و انتهای هستی موجودی به نام آدمی، همین بوده و تنها اندیشه و تعالی روح است که این ابتدا و انتها را از خاک به افلاک وسعت بخشید، اندیشه آنگاه که با امید انتظار گره خورده، معجزه کرده، انتظار را شیرین میکند و حضور آن یار مهربان را حتمی.
مهدی جان؛
چه زیباست انتظار ظهور شما که باعث می شود آدمی از خاک به افلاک رسد، این همان زمانی است که به شیعه بودنمان و این که مولایی چون شما داریم افتخار میکنیم، دعا کن تا با همدلی و هم زبانی زمینه ظهور را فراهم کنیم.
دلگویه: مجتبی اشرافی
نظر شما