سرویس علمی فرهنگی خبرگزاری «حوزه»، نگینی دیگر از شهدای مکتب امام صادق علیه السلام را به رهپویان عرصۀ علم عمل معرفی می کند.
شهید سید رضا بروگردی در هفتم خرداد 1339 در روستای «نوچمن» گرگان به دنیا آمد؛ پدر نامش را رضا گذاشت. در کودکی به بیماری سختی مبتلا شد که والد او نذری برای امام زمان (عج) کرد که اگر خوب شود او را شاگرد مکتب امام صادق (ع) کند.
پدر سید رضا بنا بر عهدی که با امام زمان (عج) بسته بودم در 10 سالگی او را راهی حوزة علمیه «گرگان» نمود. مدتی در آنجا درس خواند و سپس در جوار بارگاه علی بن موسی الرضا (ع) رحل اقامت افکند تا در سایة آن امام رئوف کسب فیض و معرفت نماید. بعد از مدتی از دیار خورشید، راهی دیار کریمة اهل بیت (س) گشت.
وی در دوران خفقان ستمشاهی با پخش اطلاعیه های امام (ره)، در آگاهی بخشیِ مردم نقش بسزایی داشت. شهید در کنار دروس حوزه تا سال دوم نظری نیز با جدیت درس را ادامه داد.
سید رضا بعد از انقلاب به عضویت سپاه درآمد، ابتدا به اراک رفته و در آنجا با یکی از دختران پاک آن شهر، آشنا شد و ازدواج کرد. بعد از گذشت سه ماه به زنجان رفت و سپس به گرگان بازگشته و در سپاه گرگان فعالیت های زیادی را انجام می داد؛ وی سپس به قم مراجعت نموده و دروس خود را ادامه داد.
با شروع جنگ تحمیلی به جبهه های حق علیه باطل شتافت و در عملیات «فرماندهی کل قوا-خمینی روح خدا» (عملیاتی که زمينه ساز شكست حصر آبادان شد) به تاریخ 21/ 3/60 در منطقه دارخوین به شهادت رسید و جسد پاکش پس از 11 سال به آغوش خانواده اش بازگشت.
* خاطره ای از خواهر شهید
برادرم چه در دوران مبارزات انقلاب و چه پس از پیروزی انقلاب، در دفاع از آرمان و هدفش، شجاعت وصف ناپذیری داشت. بارها توسط ایادی سفاک رژیم پهلوی دستگیر و شکنجه شد، ولی هیچیک او را از تلاش برای رسیدن به هدف مقدسش باز نداشت.
یک بار هنگام فرار از دست مزدوران شاه 24 ساعت زیر یک پل مخفی شد و حتّی پس از دستگیری با اینکه کتک فراوانی خورده بود از دست آنها فرار کرد. یک بار نیز به روستایی در اطراف قم تبعید شده ولی برای اینکه ما ناراحت نشویم، چیزی نگفت.
یادم هست روزی با اتوبوس به شهری می رفتیم. سه نفر از طرفداران رژیم پهلوی داخل ماشین بودند. هرچه اصرار کردم که آنها سه نفرند و شما تنها، بیا با ماشین دیگری سفر کنیم، قبول نکرد و گفت: یک بار به دنیا آمده ایم و یک بار نیز از دنیا می رویم. ولی سوار نشدن ما باعث تقویت روحیه و جسارت این جنایتکاران نامرد می شود.
«لباس دامادی»
به اصرار پدر و مادرم، با ازدواج موافقت کرد و دختری پاک و مؤمنه ای را برای ازدواج برگزید. شب مراسم، همة ما شادمان، مشغول تهیة مقدمات جشن بودیم که دیدیم رضا شلوار بسیجی اش را برای دامادی پوشیده است.
هرچه اصرار کردیم که لااقل امشب، که داماد هستی، لباست را عوض کن. قبول نکرد و گفت: شما چه می دانید که الان در جبهه ها چه می گذرد؟؛ ما طلبه ها باید الگو و سرمشق دیگران باشیم.
* بخشی از وصیت نامه شهید
اینجانب سید رضا بروگردی از همة اقوام و خویشان و دوستان می خواهم که مرا عفو کرده و اگر ناراحتی و یا مسئله های دیگر دارند، ببخشند؛ و آنچه مورد نظر من می باشد اعتلای کلمه اسلام و تکامل انقلاب اسلامی و کمک به رهبر کبیر انقلاب اسلامی، امام خمینی (ره) می باشد.
از برادران و خواهران تقاضا دارم تا جان در بدن دارند برای رضای خدا و برای اسلام عزیز کار و جهاد کنند و در راه خدا هیچ گاه مأیوس نشوند و ضعف به خود نشان ندهند؛ همیشه پشتیبان و مطیع ولایت فقیه باشند.
از مادر، برادران و خواهرانم می خواهم اگر شهید شدم به هر نحو که باشد هیچ گاه در مقابل چشم مردم گریه نکنند و من راضی نیستم که آنها برای من در مقابل چشم مردم گریه کنند، چون دوستان از گریه آنها ضعیف و دشمنان خوشحال می شوند.
همسرم باید بداند که او نیز در راه خدا مسئولیت بزرگ و سنگینی به عهده دارد و باید بداند که گوش به حرف انسان های یاوه گو ندهد، آنانی که همیشه به انقلاب اسلامی ما جز حرف بد، چیز دیگری نمی گویند و باید همیشه برای رشد انقلاب اسلامی کار و جهاد کند.
منبع: پایگاه اطلاع رسانی کنگره شهدای روحانی گلستان، (عرشیان روحانی) با تغییر و تلخیص.
نظر شما