خبرگزاری «حوزه» با تورق دفتر خاطرات شهدای روحانی نام آوری دیگر از دیار علم و جهاد را معرفی می کند.
شهید رمضان عامری روز دهم شهریور 1346 در یکی از روستاهای شهرستان زابل به نام ده منصوری، بخش پشت آب، دیده به جهان گشود.
خانوادة عامری به علت کم آبی بسیاری که در منطقه پدید آمده بود، مجبور به ترک دیار خود شدند و به خطة سرسبز شمال و نزدیکی های علی آباد کتول مهاجرت کردند. دوران تحصیلات ابتدائی را در روستای بدراق و حاجی کلاته، تحصیلات راهنمایی را نیز در مدرسة هفده شهریور در مزرعة کتول سپری کرد. وی مقید به مسائل مذهبی و انجام واجبات و ترک محرّمات بود.
سال اول دبیرستان در علی آباد را می گذراندکه زمزمه های رزم و شوق نبرد در جبهه های حق علیه باطل در درون این نوجوان پرشور طنین انداز گشت. بعثی ها حریم دین و مملکت را آماج حملۀ خود قرار داده و به خاک پاک ایران زمین طمع ورزیده بودند.
رمضان عامری نیز ندای «هل من ناصر» حسین زمان را با جان و دل خرید و تمنّای وصال خویش را با اطاعت از مراد دل درآمیخته و عازم جبهه های غرب شد و در آنجا به گروه شهید چمران پیوست.
طی مدت 145 روز جنگ میان آتش و خون و همنشینی با مرد عشق و حماسه، شهید مصطفی چمران، نوجوان سختی کشیدة گلستانی را مردتر از قبل ساخته و بینش او را نسبت به اهداف والای انقلاب و جنگ روشن ساخت.
رمضان عامری پس از بازگشت از جبهه، پای در حوزة علمیه نهاد و هدفی بس عظیم که ارشاد مردم و تبلیغ فقه آل محمد(ص) بود را با جان و دل دنبال کرد.
تشکیل بسیج در پایگاه حضرت ابوالفضل(ع) «اسلام آباد» و برپایی مراسم عزاداری و …. از جمله یادگارهای شهید عزیز در محل زندگی است که هیچگاه از یاد نخواهد رفت. دوران تحصیل، هیچ گاه او را از وظایف دیگر غافل نکرد و بار دیگر شور و شوق شهادت و جهاد در راه دوست، شهید عامری را به جبهه های غرب کشاند.
کوه های آن دیار دست افشان و پای کوبان او را در راه دوست نظاره کردند و سرانجام این رزمندة جبهة نفس و جهاد، پس از چهار بار اعزام به کوچه های عاشقی، در تاریخ 1/5/ 67 در منطقة شلمچه (کربلای 5) ندای یار را لبیک گفته و با چرخش ترکشی به شهادت رسید.
* خاطره ای از پدر شهید
پسرم رمضان، عشق وافری به حضرت امام خمینی(ره) داشتند. وی همیشه از امام(ره) صحبت می کرد و مطیع خاص اوامرش بود و به خاطر همین علاقه، همیشه عکسی از امام (ره) را به همراه داشت. روزی به وی گفتم: اگر در جبهه، اعضای رژیم بعثی عکس امام (ره) را همراه تو پیدا کنند تو را شکنجه سختی خواهند کرد. امّا وی در جوابم گفت: پدر جان! سر و جانم فدای رهبر عزیزم باد.
* گزیده ای از وصیت نامه شهید
دیگر تحمل این همه نامردی را ندارم. آخر مگر این ملت آزادی خواه و حق پرست چه کرده که این چنین ناجوانمردانه به سویش بسیج گشته اند؟؛ مگر در این دنیا استقلال ، آزادگی و آزادی جرم است که این چنین ملت های اسلام را به محاصره اقتصادی و نظامی می کشند؟.
مادرم! کفنم را بیاورید تا بپوشم که خون من از خون امام حسین(ع) و علی اصغر (ع) رنگین تر نیست، به جهان خواران شرق و غرب بگویید: اگر خانه و کاشانه ام را به آتش بکشید، اگر گلوله های شما قلبم را سوراخ کند، آرزوی شنیدن یک کلمة ضعف و زبونی و آرزوی فروختن دینم را به گور خواهید برد.
به آنها بگوئید: اگر پیکرم را زنده زنده پاره کنند و پاره های تنم را به آتش بسوزانند و اگر خاکسترم را به دریا بریزند از میان امواج خروشان دریا صدایم را خواهید شنید که: اسلام پیروز است و کفر و منافق نابود است.
می خواهم در چند کلمه، انگیزه ام را از آمدن به جبهه بگویم. من به این خاطر به جبهه آمدم که احساس می کردم قرآن در خطر است. اسلام در خطر است چون مسلمان بودم و باید از اسلام و میهنم دفاع می کردم و این اسلامی که در طول تاریخ قربانیان زیادی برای آن داده شده تا پابرجا بماند مثل امام حسین (ع) و اصحابش و مثل شهدای در جبهه؛ اسلامی که زمانی با چند دانه خرما نگهداشته شده و مسلمانان استقامت می کردند بر من واجب بود از آن دفاع کنم.
پدر و مادر عزیزم! از این که من آمدم به جبهه ناراحت نباشید. اگر من شهید شدم این کار واجب را به نحو احسن انجام دادم و از این آزمایش خداوند سربلند بیرون آمدم. از شما می خواهم صبر پیشه کنید و خدا پاداش شما را خواهد داد شما را به خدا می سپارم چنان که خودم را به خدا سپردم و از او خواستم هر طور که صلاح می داند انجام دهد و اگر شهید شدم، خدا خواسته و این چنین صلاح دانسته است.
منبع: کنگره شهدای روحانی استان گلستان، (عرشیان روحانی)