به گزارش خبرگزاری «حوزه»، روحانی شهید سید اسماعیل حسینی، فرزند سید ابراهیم در سال 1328 ش. در ییلاق «طاویر» (روستای فاضل آباد) از توابع علی آباد کتول متولد شد. وی در همان روستا نزد استادان، قرآن فرا گرفت.
در سال1340 در محضر حجّت الاسلام سیّدعلی منتظری، برای فراگیری معارف، زانوی ادب زد. سپس در سال 1344 برای ادامه تحصیل راهی دیار ملکوتی آقا علی بن موسی الرضا(ع) شد و در کنار بارگاه مقدس امام رئوف (ع) به فراگیری علوم حوزوی پرداخت.
وی در کنار تحصیل، بینش سیاسی خود را ارتقا بخشید و در سال 1347 برای دیدار مراد خویش امام خمینی(ره) و ادامة تحصیل به نجف اشرف مهاجرت کرد.
شهید سید اسماعیل به مدت یک سال در شهر نجف از محضر حضرت امام (ره) بهره مند گردید؛ سپس با اندوخته ای سرشار از معنویّت به ایران بازگشت، امّا در شهر آبادان دستگیر و حدود 2 ماه در بازداشت شد و پس از آزادی به قم رفت.
شهید حسینی در سال 1351 طبق سنّت رسول گرامی اسلام (ص) با خواهر یکی از دوستانش ـ که از روحانیون متعهّد و تلاشگر «علی آباد» بود ـ ازدواج کرد . ثمرة این پیوند، دو فرزند: محمّد جواد و سمیّه بود.
از اولین کارهای شهید پس از بازگشت از نجف اشرف پخش رسالة امام (ره) و اعلامیه ها بود و در سال 1355 با همکاری تنی چند از طلاب جوان اولین سری نوارهای سخنرانی امام خمینی(ره) را تکثیر کرده و به شهرهای مختلف فرستادند.
وی در 18 دی ماه 1356 در نخستین تظاهرات منطقه خود، نقش فعّالی ایفا کرد.
در سال 1357 با اتفّاق روحانیون مبارز، مردم علی آباد را علیه رژیم بسیج کرد و در 5 آذر 1357 در تظاهرات بزرگ شهرستان گرگان شرکت نمود با وجود عکس العمل وحشیانة پلیس رژیم و کشتار بی رحمانة مردم، این روحانی مبارز در تشویق مردم به مبارزه زحمت زیادی را متحمل شد و در همان درگیری به علّت ضربة مغزی توسط مزدوران طاغوت به بیمارستان گرگان روانه گردید.
وی پس از چند روز جهت معالجه به تهران اعزام شده و مدتی در آنجا بستری گردید.
ضربات وارده به سرِ وی به حدی بود که منجر به شهادت سید اسماعیل شد، در تاریخ 5/9/57 به فیض شهادت نائل گردید. پیکر وی به علی آباد منتقل شد، امّا پلیس و ژاندارمری تهدید کردند که در صورت تشییع جنازه، دست به کشتار خواهند زد؛ به ناچار جنازه اش غریبانه به خاک سپرده شد.
* خاطره ای از شهید
در یکی از تظاهرات ها، جهت حضور بیشتر مردم در خیابان ها شعار "استقلال آزادی جمهوری اسلامی" سر داد، جوّ تظاهرات و اجتماع را آن چنان منقلب کرد که مأمورین به طرف وی هجوم آورده و گفتند ما در ایران چنین شعاری نداریم و او با شجاعت و قاطعیت و با صدای بلند گفت: ما چنین شعاری داریم و ایستاده ایم؛ می توانید با اسلحه خود سینه مرا سوراخ کنید.