به گزارش سرویس بینالملل خبرگزاری «حوزه» حجت الاسلام مهدی همازاده ابیانه از طلاب حوزه علمیه و رییس دفتر طرح و برنامه مدرسه اسلامی هنر در صفحه شخصی خود در اینستاگرام به بیان خاطرات سفر علمی خود به آمریکا پرداخته است.
بخش دوم این سفرنامه تقدیم خوانندگان ارجمند می شود:
چهارنفرمون می تونستیم حداکثر هشت تا ساک 23 کیلویی همراه ببریم، و البته چهار ساک دستی. مونده بودیم چطور این همه وسایل لازم برای یک زندگی خانوادگی در غربت رو توی هشت ساک جا بدیم. شروع کردم به تحقیق راجع به اینکه چه چیزهایی لازمه و اونجا گیر نمیاد.
* سبزی قرمه، کوفته و کوکو و حساسیت سگهای فرودگاه
از مهمترین اونها، سبزیهای قرمه و کوفته و کوکو و... بود که البته می گفتند چون معطر هستند، احتمال داره سگهای شناسایی فرودگاه، حساس بشوند. ما به بهانه همین سگها، از مادرها خواستیم بیخیال درست کردن و خشک کردن سبزیهای معطر بشوند. هرچند که فقط چندماه بعد از غم فراق قرمه سبزی و کوفته، پشیمون شدم. حداقل به ریسک بازرسی فرودگاهی می ارزید.
ترجمه های رسمی دادگستری از مدارک آموزشی خودم و دختر دبستانی ام، مدارک واکسیناسیون بچه ها، مدارک شناسایی و سند ازدواج و...، از جمله کارهای این مرحله بود.
علاوه بر اینها و وسایل شخصی، چند تا پتو و ظروف و داروهای اولیه و کتب ضروری رو به زحمت توی ساکها چپاندیم و تراز وزن شون رو تنظیم کردیم. منازل اجاره ای امریکا معمولا یخچال و اجاق گاز و ماشین ظرفشویی رو دارند. ولی باقی وسایل رو یا باید می بردیم یا اونجا تهیه میکردیم.
بلیط رو از هواپیمایی اتحاد امارات گرفتم؛ تنها شرکت هواپیمایی غرب آسیا که طبق قرارداد بین دول امارات و امریکا، از 2011 فرآیند چک و بازرسی ورود به امریکا رو در همین فرودگاه مبدا (ابوظبی) انجام میداد و دیگه توی فرودگاه شلوغ جان اف کندی نیویورک، نیازی به طی این فرآیند چندساعته نبود. ما توی بخش پروازهای داخلی امریکا، در فرودگاه نیویورک پیاده می شدیم.
* طی کردن پروازی ۲۱ ساعته
بیست و یکساعت پرواز از تهران تا نیویورک داشتیم که البته بدلیل تغییر ساعت و افق خورشید، ساعت پنج صبح تهران سوار شدیم و ساعت چهار عصر نیویورک، رسیدیم!
چهارده ساعت از سفر هوایی، بین ابوظبی امارات تا نیویورک بود. سفری با تغییر عجیب ساعت بدن و عدم خواب کافی و.... اکثر مسافران پرواز رو مسافران هندی تشکیل میدادند. بعدها فهمیدم علتش اینه که هزینه پرواز مستقیم از هند، بیشتر از پرواز دو مسیره به امارات و از امارات به نیویورک بود.
فکر میکنم وضعیت دستشویی های هواپیما در طول چهارده ساعت پرواز با مسافرانی که چندان به نظافت اهمیت نمیدادند، قابل تصور باشه و این برای خانواده ای با دو تا بچه کوچیک که مجموعا چهارده بار باید دستشویی میرفتند، اصلا خبر خوبی نبود.
صندلیهای پرواز اکونومی، از صندلی اتوبوس هم کوچکتره و نشاندن 14 ساعته بچه ها روی اون، کار دشواریه. از قبل، سی دی عمو فیتیله و چندتا کارتون محبوبشون رو آورده بودم تا توی لپ تاب تماشا کنند. لااقل سه چهارساعتی سرگرمشون می کرد. البته کلا بدلیل عدم دسترسی به تلویزیون ایران و شبکه پویا، مجبور بودند کم کم عادت به برنامه های تلویزیونی رو ترک کنند.
چهار تا صندلی کنار هم گرفته بودیم که من و خانم، دو طرف نشسته بودیم و بچه ها وسط بودند. طفلکی ها خداحافظی سختی توی فرودگاه تهران داشتند. اشک مادرها و دخترهای کوچولو، اجازه نمی داد تا من هم توی اون شرایط، بهشون ملحق بشم نباید بیش از این، روحیه شون رو خراب می کردم.
ولی حالا که سر زینب روی پای من، و سر معصومه روی پای مادرشون بود و چرت می زدند، تمام نگرانی هام درباره زندگی بچه ها در محیطی که نه دوستانی دارند و نه زبانشون رو میفهمند، توی ذهنم شعله می کشید.
* نگرانی های با طعم شک و تردید
اصلا چرا باید با این شرایط، برای امریکا اپلای می کردم؟ آخه نمی خواستم مثل خیلی از نقدها که در قم و حتی تهران، راجع به نظریات علمی و فلسفی غرب انجام میشه، پایان نامه بنویسم. بدون فهم دقیق نظریه، نقدها هم صرفا توهماتی بودند مایه ریشخند. ولی اینها فقط به "من" مربوط می شد. چرا زن و بچه رو باید به این سفر پر از ابهام می آوردم. بیخوابی و تغییر ساعت از یکطرف، و جولان دوباره این پرسشها و نگرانیها از طرف دیگه، حالم رو واقعا خراب کرده بود.
فاند (بورس) کاملی که دانشگاههای امریکایی به دانشجویان دکتری میدن، سالانه حدود 25 هزار دلاره. هرچند به پول ایران، زیاد میشه، اما فقط زندگی دانشجویی مجردی و نهایتا دونفره رو در اونجا ساپورت میکنه. برای همین، با وجود گرفتن دو سه تا فول فاند از امریکا، با وجود بچه ها نمی تونستم برم. اما این بار فرصت خاصی پیش آمده بود که فلوشیپ داخل و فاند پروفسور امریکایی، مجموعا می تونست خانواده چهارنفره رو پوشش بده.
مساله اصلی برای تحصیل در غرب، تامین فاند کافی است و من هم نمی خواستم این فرصت عالی رو برای تجربه نزدیک فضای فلسفی و آکادمیک غرب، از دست بدم.
هواپیما داشت برای نشستن در فرودگاه جان اف کندی، دور میزد و پایین میآمد. موجهای ساحل اقیانوس اطلس و برجهای نیویورک که نزدیک و نزدیکتر می شدند، دلشوره ها و تنهایی هام رو بیشتر و بیشتر می کرد.
بچه ها رو بیدار کردم تا برای ورود به دنیایی غریب آماده بشن. دنیایی که به نظر و قول خیلی از اطرافیان، خوش شانس و خوش بحال بودند که پا بهش می گذاشتند.
نظر شما