به گزارش سرویس بینالملل خبرگزاری «حوزه» حجت الاسلام مهدی همازاده ابیانه از طلاب حوزه علمیه و رئیس دفتر طرح و برنامه مدرسه اسلامی هنر در صفحه شخصی خود در اینستاگرام به بیان خاطرات سفر علمی خود به آمریکا پرداخته است.
بخش پنجم این سفرنامه تقدیم خوانندگان ارجمند می شود:
ثبت نام زینب در مدرسه ابتدایی و مشکل زبان
نوبت ثبت نام مدرسه زینب بود. مدارس اسلامی که خصوصی بودند و با هزینه 6000 دلار در سال و بالاتر. غالبا هم تحت سلطه آموزه های سلفی گری. نزدیکترین مدرسه اسلامی معتدل، در نیویورک بود که حدود یک ساعت و بلکه بیشتر (در ساعات ترافیک)، فاصله داشت. نه سرویس از اونجا میومد و نه من می تونستم ببرم و بیارمش.
پس فقط گزینه مدارس دولتی رو داشتیم. مدارس دولتی در آمریکا، امکانات و معلمان خیلی خوبی دارند. ایالات متحده در بخش آموزش و پرورش، هزینه فراوانی میکنه؛ بیشترین سوبسید متعلق به همینجاست. به همین خاطر، مدارس خصوصی توان رقابت با این مدارس رایگان رو ندارند؛ علت خاصی (مثل مذهب) باید وجود میداشت که به گزینه مدارس خصوصی فکر کنید.
خونه رو در محله ای اجاره کرده بودم که مدرسه ابتدایی خوبی داشت. با اینکه خونه تا دانشگاه، یک مقدار فاصله پیدا میکرد.
از اداره آموزش و پرورش منطقه، وقت گرفتم تا مدارک زینب رو ببریم برای ثبت نام در کلاس دوم ابتدایی، از وسط سال تحصیلی؛ یعنی از دیماه.
زینب اصلا زبان انگلیسی بلد نبود، حتی حروف الفبا. خانمی که در اداره آموزش پرورش منطقه، مسؤول این کار بود، مدارک ترجمه شده رو گرفت و گفت بره سر کلاس. گفتم: کلاس دوم؟ گفت بله. گفتم: زبان رو یادش میدن؟ گفت: "بله دیگه، بطور فوق برنامه راهش میندازن. اونها کارشون رو بلدن".
چون وسط سال اومده بودیم، سرویس مدرسه پر شده بود و باید خودم میبردم و می آوردمش. صبح ساعت 9 جلوی در مدرسه تحویلش میدادم و عصر ساعت سه و ربع، تحویل میگرفتم.
بچه ها رو نمیشه در امریکا رها کرد تا خودشون برن؛ حتی در مسیر کوتاه. اگر پلیس ببینه یا مردم گزارش بدن، عواقب سنگینی برای والدین داره. ضمن اینکه مسؤولین مدرسه هر روز صبح جلوی در ورودی، از بچه ها و والدینشون استقبال میکنن و بچه رو تنهایی تحویل نمیگیرن.
مشکل گواهینامه و هزینه هنگفت تاکسی دربست
یکی از مشکلات جدی در دو ماه اول، مسأله گواهینامه رانندگی بود. کشورهایی که عضو اتحادیه بین المللی مختص تبادل اطلاعات رانندگی نباشند، گواهینامه شون در امریکا پذیرفته نیست.من ترجمه رسمی گواهینامه ایرانی ام رو برای اداره رانندگی بردم. گفت کشور شما عضو این اتحادیه نیست. یه کتابچه ای داشت که عکس و اطلاعات گواهینامه کشورهای عضو، تک به تک داخلش بود.قوانین رانندگی، ایالت به ایالت فرق میکنه. پیامک دادن، صحبت از طریق هندزفری، فاصله ماشین پارک کرده با جدول، سبقت از اتوبوس مدرسه، و... در آیین نامه ایالتهای مختلف، کاملا متفاوته. و جالبه که شما با امتحان و گرفتن گواهینامه در هر ایالتی، میتونید توی سایر ایالتها هم رانندگی کنید.
از جمله این قوانین متغیر، پذیرش گواهینامه بین المللیه که در برخی ایالتها میشه یکی دو ماه اول رو باهاش رانندگی کرد تا گواهینامه امریکایی رو بگیرید.
به هرحال من امکان رانندگی نداشتم تا امتحان آیین نامه و شهر رو بدم. حتی نمیتونستم ماشین اجاره کنم، چون برای اون هم گواهینامه امریکایی می خواستند.
سیستم حمل و نقل عمومی امریکا، مثل اروپا و حتی ایران نیست. با وجود فاصله زیاد منازل و فروشگاهها و ادارات و... در غیر شهرهای بزرگ، تقریبا هیچ اتوبوس و تاکسی خطی وجود نداره. یا باید تاکسی دربست بگیری، یا در مسیرهای خیلی محدودی که مترو داره، ازش استفاده کنی. متروها در غیر شهرهای بزرگ، صرفا نقش خطوط ارتباط بین شهری دارند و اصلا مسیرهای داخلی رو پوشش نمیدن.
همون مترو بین شهری و بلکه مترو داخل شهر نیویورک هم بشدت فرسوده و قدیمی و در عین حال، پر ازدحامه.
به اداره امور دانشجویان بین الملل گفتم یعنی شما کسی رو به کشورتون دعوت می کنید، ولی قانونا امکان رانندگی در ماههای اول رو بهش نمیدین؟ اون هم در امریکا که بدون ماشین شخصی، باید یا توی خونه در حصر می نشستی، یا ماهانه چندصد دلار پول تاکسی دربست میدادی.
مسؤول امور دانشجویان گفت این قانون دست ما نیست.
خلاصه با وجود یک دنیا کار در هفته های اول، گزینه ماشین شخصی و حمل و نقل عمومی هم نداشتیم. فقط دربست.
و اینگونه بود که خوندن 250 صفحه آیین نامه رانندگی نیوجرسی هم به کارهام اضافه شد.
تهیه اسباب ضروری منزل مانند توستر و مبل
باید خونه رو با اسباب ضروری، تجهیز می کردیم. فقط یخچال و گاز و ماشین ظرفشویی داشت. رفتم فروشگاه زنجیره ای والمارت که اجناسش، ارزونترین و البته بعضا بی کیفیت ترینهاست.
دنبال توستر بودم؛ چون اساسا نان به معنایی که در ایران میشناسیم، وجود نداشت. فقط میتونستیم نونهای باگت یا پیتا بخریم. غالبا هم نیاز به دستگاه توستر داشتند تا طعم بدی نداشته باشه.
علاوه بر توستر، فرش و مبل و تشک و یکسری ظروف هم لازم بود. یک سایت نیازمندیها مثل سایت دیوار، در امریکا از مدتها قبل کار میکنه به نام کرَگزلیست. چند روزی به این سایت میرفتم و آگهی های فروش رو چک میکردم.بالاخره یه مبل دو و سه نفره غیر چرم پیدا کردم که ظاهر بدی نداشت. قیمتش نصف بازار بود؛ 450 دلار. عکسهاش رو که ورق زدم، دیدم سگ صاحب مبل هم روی اونها لمیده.
بالاخره یه آگهی فروش مبل نو دیدم که مبل شش نفره رو میداد 650 دلار. مبلش چینی بود و ظاهر چندانی هم نداشت، ولی با بودجه ما، بهترین گزینه بود.
سفارش دادم و غروب تماس گرفتند که جلوی خونه هستند. خانوم به اتاق رفت و من هم در رو باز کردم. دیدم دو تا خانم میانسال، مبلها رو با کامیون کوچک آوردن. کارتونهای بزرگی رو کول کردند و آوردند داخل؛ کارتونهایی که در واقع قطعات بسته نشده مبلها، داخلش بود.
دیگه همسر جان هم از اتاق تشریف آوردند بیرون و با مهمانهایی که برای ما عجیب می نمودند، خوش و بش کردیم. چقدر خسته بودند از کار سنگین بدنی و چقدر خوشحال از دَشت اون شبشون.
تهیه فرش ایرانی در آمریکا
فرش اما اونقدر رایج نبود. به زحمت یک آگهی در سایت کرگزلیست پیدا کردم که دو تا فرش حدودا 6 متری رو گذاشته بود مجموعا 500 دلار. خونه اش بیشتر از 45 دقیقه با ما فاصله داشت. باهاش قرار گذاشتم و همگی راهی شدیم فرش بخریم.
یک خونه بزرگ دو طبقه بود که پیرمردی حدودا 60 ساله، فرشهای اتاقها رو گذاشته بود برای فروش. معمولا توی خونه های امریکایی، این تعداد فرش، اونهم از نوع فرش ایرانی، وجود نداشت. نهایتا یکی دو تا فرش ساده، با حالتی بین موکت و فرش داشتند که به قیمت حدود 100 دلار میتونستی از والمارت تهیه کنی.
جلوی در تاکید کرد که کفشهامون رو در بیاریم. تک تک اتاقها و راهروها رو سر زدیم. فرشهای ایرانی بسیار کهنه رو به قیمت بالا تیکت زده بود. فرش چهار متری بدریخت، 550 دلار بود و.... گفتم توی آگهی که اون دو تا قالی رو 500 تا گذاشتی. گفت اونا فروش رفتن.
وقتی دید دنبال فرش بزرگتر هستیم، به پارکینگ همکف راهنمایی مون کرد.
فرشهای درشت بافت 9 متری ایرانی رو نشونمون داد که هرکدوم 850 تا 1200 دلار بودن. داشتیم با خانوم میگفتیم اینا به درد ما نمیخورن که گفت: فرشها ایرانی اند و با این قیمت، هیچ جای دیگه پیدا نمیکنید. گفتم ما خودمون ایرانی هستیم و اینها رو میشناسیم. قیافه اش تو هم رفت. فهمیدیم که وقت خداحافظیه.
او درباره قیمت فرش، درست میگفت. بالاخره رفتیم سراغ همون قالیهای صددلاری فروشگاه والمارت. چند تا آباژور بجای لامپهای نداشته خونه، و چند تا ظرف - بویژه کتری و جارو دستی و اینها رو خریدیم. با هزینه تشکها و میز کوچیک کامپیوتر و اتو و...، مجموعا دو هزارتا خرج کردیم. برای زندگی اولیه، بد نبود. بعد از چند هفته البته یک زوج دانشجوی ایرانی، برای همیشه برمیگشتند ایران و تخت دونفره و جارو برقی شون به ما رسید. اونها هم دست دوم از کرگزلیست خریده بودن.