به گزارش خبرگزاری «حوزه»، انتشار خاطرات تبلیغی و طلبگی طلاب و روحانیون، یکی از برنامه های این خبرگزاری است که در این نوشتار، خاطره تبلیغی حجت الاسلام ابوذر اسدالله پور از طلاب حوزه علمیه قم و دانش آموخته رشته روانشناسی مؤسسه آموزشی-پژوهشی امام خمینی(ره) تقدیم می گردد.
وی در خاطره خود آورده است:
از سال 1376 وارد حوزه علمیه خاتم الانبیاء بابل شده و پس از گذشت 12 سال از دوران طلبگی، تصمیم به تلبس به صورت دائم گرفتم؛ به همین منظور، در مشورتی با مدیر محترم وقت آن مدرسه علمیه، اعلام کردند حدود 3 ماه دیگر مراسمی برای طلاب داوطلب تلبس خواهیم داشت که به ظاهر پیشنهاد مناسبی بود؛ اما بنده تصمیم گرفته بودم در نیمه شعبان آن سال ملبس شوم.
* تلبس به دست پدر
در این فکر بودم که چه کنم؛ تا این که به ذهنم رسید از اطرافیان خود چه کسی بیشتر از دیگران از تلبس بنده خوشحال می شود؛ به یاد والدین خود که موجب ورودم به حوزه شده و مرا در این مسیر تشویق و همراهی کردند، افتاده و از این رو تصمیم گرفتم به دستان مبارک پدر بزرگوارم معمم شوم؛ البته این تصمیم در نوع خود ایده ای نو و در عین حال قابل تأمل بود؛ چراکه پدرم کارگری ساده بوده و در مقابل، بسیاری از طلاب در پی آن هستند که نزد عالم بزرگواری ملبس به لباس مقدس روحانیت شوند؛ اما بنده خود را از این موقعیت محروم کرده و در مقابل دلخوش به آن بودم که پدرم در لحظه عمامه گذاری دعای خیری در حقم انجام دهد و چون احتمالا در آن لحظه رضایت کامل از من دارد، حتما دعای ایشان در حق حقیر مستجاب می شود.
مراسم تلبس در مسجد حضرت ابوالفضل(ع) شهرک اسلام آباد بابل در شب نیمه شعبان سال 1388 انجام شد و در آن شب از روحانی مسجد اجازه گرفته و از وی درخواست کردم در مراسم حضور داشته باشد؛ ایشان نیز با بزرگواری قبول کرده و برای مردم محل نیز جذابیت داشت که مشاهده کنند چگونه یک طلبه ملبس به لباس مقدس روحانیت می شود؛ چراکه تاکنون مراسم عمامه گذاری را از نزدیک ندیده بودند.
در آن مراسم، همراه با مدیحه سرایی مداح، یکی از طلاب، عمامه را آورده و پدر بزرگوارم عمامه را برداشته و بنده را مفتخر به این لباس مقدس کردند.
از نکات جالب و با ارزش آن مراسم، اشک شوق پدر بزرگوارم بود که در چشمان او حلقه بسته و انگار تمام دنیا را به ایشان داده بودند که برای بنده نیز حس و حال عجیبی را به همراه داشت.
امروز احساس می کنم بسیاری از پیشرفت های خود را مدیون همان نگاه پر از شوق و دعای پدر مهربانم هنگام مراسم عمامه گذاری می باشم.
این طلبه حوزه علمیه قم یکی از خاطرات تبلیغی خود را نیز اینگونه بیان کرده است:
در یکی از سفرهای تبلیغی به شمال کشور که به مناسبت دهه کرامت انجام شد، مدت شش روز به فعالیت های تربیتی و مشاوره ای در شهر تالش استان گیلان مشغول بودم که شبی از شب ها زوجی جوان به همراه دختری چهارساله برای مشاوره به غرفه ما آمده و سوال کردند که آیا از نظر شرع جایز است که یک خانم شیعه به عقد شخصی از اهل سنت در بیاید؟ که در پاسخ از عدم اشکال این موضوع سخن گفته و از آن خانم سوال کردم که آیا از زندگی در کنار همسرش راضی است یا خیر؟ که پاسخ مثبت داد؛ اما ناگهان شروع به گریه کرد و پرسید: حاج آقا؛ اگه زن از سادات باشه، باز هم اشکالی نداره؟ که گفتم؛ خیر؛ اشکالی ندارد.
دلیل ناراحتی زن را از او پرسیدم که پاسخ داد: تمام بستگان او را ملامت می کنند که چرا او که از سادات هست، با یکی از برادران اهل سنت ازدواج کرده؛ در همین رابطه مشغول به سخن بودیم که شوهر آن زن گفت: البته من به علی(علیه السلام) نیز علاقه داشته و حتی شاید بیشتر از شیعیان ایشان را دوست دارم؛ ضمنا به همسر خود نیز قول داده ام تا در روز عاشورا در مسجد شیعیان حضور پیدا کرده و نماز شیعی بخوانم.
* پیشنهاد تشرف به مذهب حقه شیعه
در آن لحظه این احساس به من دست داد که آن شخص آمادگی تشرف به مذهب حقه تشیع را دارد؛ لذا به او پیشنهاد دادم: از آنجایی که در شب تولد حضرت معصومه(س) قرار داریم، بهترین شب برای شیعه شدن شماست که او نیز ظاهرا منتظر طرح چنین پیشنهادی بود و از این قضیه استقبال کرد.
اشک در چشمان همسر او که از نسل حضرت زهرای مرضیه(س) بود، حلقه زد و نمی دانست از خوشحالی چه بگوید؛ فقط می توانم بگویم که در آن لحظه فضای عجیبی بر جمع سه نفره ما حاکم شده بود که قابل وصف نیست.
بنده نیز برای تشویق این زوج جوان، هدیه ای خدمت آنان اهدا کرده و بدون پشتوانه مالی به آنان قول سفر زیارتی رایگان به قم را دادم و از طرف گروه همراه نیز مقنعه ای به خانم ایشان هدیه داده شد تا پوششی اسلامی و حجابی کامل داشته باشند.
آن برادر اهل سنت که شیعه شده بود به حقیر گفت عمری می دانست که علی(علیه السلام) با کرامت و فضیلت است؛ اما از این که شیعه نبود، آشوبی در دل داشت و می گفت آرامش خاصی را تجربه کرده که تا آن لحظه این اطمینان خاطر را تجربه نکرده بود.
حدود دوماه بعد در تماسی با بنده اعلام آمادگی برای مسافرت به قم را کردند که بنده با این که نمی دانستم چگونه باید مبلغ میزبانی را تهیه کنم، آنان را به قم دعوت کرده و خوشبختانه با کمک دوستان و دفتر یکی از مراجع عظام تقلید، مبلغی برای هزینه هتل فراهم شد و آن زوج چند روزی را در قم حضور داشتند.
نکته جالب سفر آن زوج جوان، همزمانی حضور آنان در قم با عید غدیر بود؛ آن گونه که خود بیان می کردند، تصادفا این سفر مصادف با عید غدیر شد که در نوع خود عنایتی از سوی امیرالمؤمنین(ع) به این خانواده می باشد.