به گزارش خبرگزاری «حوزه»، بسیاری از زائران پیاده اربعین با اقتدا به امام حسین علیهالسلام خانوادگی پا در این مسیر گذاشتهاند.
آقای صباغیان و بهرامی اهل شهر دامنه اصفهانند. سنشان شصت سال به بالا نشان میدهد که با همسرانشان آمدهاند. میگویند هیچ مشکلی نداشتیم و خیلی خوب و راحت بود. فقط برای اینکه همدیگر را گم نکنیم و کنترل باشد، بهتر است نفراتی که با هم هستند کمتر باشند.
یاد حرفهای یکی از زائرانی که چند روز پیش به موکب بانوی کرامت آمده بود میافتم؛ میگفت ما قبلا سی نفر از اقوام با هم بودیم، ولی هماهنگی خیلی سخت بود، بهخاطر همین خانوادهها جداجدا آمدیم.
جابر کردونی، یکی دیگر از زائرانی است که با همسر و دو دخترش پا در این مسیر گذاشته است. اهل اهواز است. او میگوید سال گذشته فقط با همسرم آمدم، ولی امسال بچههایم را نیز آوردهام. یکی از فرزندانش مدرسهای است و دیگری دانشگاهی. او میگوید مقداری از راه را با ماشین آمدم تا بچهها اذیت نشوند. از اینجا به بعد را میخواهیم پیاده برویم. میگوید اگر امام حسین علیهالسلام بطلبد میخواهم هر سال با خانواده بیایم.
مرد جوانی که پسرش را در آغوش گرفته بود برای رفع خستگی روی سکوی وسط موکب کریمه اهل بیت نشسته بود. سراغش رفتم. نامش جواد علیاصغرزاده و اهل اصفهان است. میگوید «با باجناق و مادرهمسرم آمدهام. با همسرم تقسیم کار کردهایم؛ پسر سه ساله را با خود به زیارت آوردهام و دختر یک سال و سه ماههمان پیش مادرش در خانه است. سال اولم است که میآیم. میخواستم راه و چاه را یاد بگیرم تا سال بعد با خانواده بیایم. سال بعد انشاءالله همسر و دخترم را نیز میآورم».
میپرسم چرا به موکب حرم حضرت معصومه سلام الله علیها آمدی؟ میگوید: عاشق حضرت معصومهایم. آمدیم رزق زیارت حضرت معصومه را نیز اینجا بگیریم».
در شلوغی حیات موکب که قدم از قدم نمیتوان برداشت، زوجی را دیدم که برای تازه کردن نفس، گوشهای ایستاده بودند. میپرسم دفعه چندمتان است که میآیید؟ مرد میگوید هر دو ما دفعه اولمان است. همه چیز یهویی شد؛ اول تصمیم نداشتیم بیاییم. پنجشنبه، ساعت دوازده شب تصمیم گرفتیم بیاییم، صبح جمعه به نمایندگی کنسولگری عراق رفتیم که دو ساعته ویزای ما صادر شد و غروب جمعه نیز راه افتادیم».
«همه چیز یهویی شدِ» این زائر، قاعدهای است که خیلی از زوّار، با این قاعده پا در این مسیر گذاشتهاند؛ مثلا همین حمید آقای علییاری که اینجا کمککارِ آشپزهای موکب بانوی کرامت است. او میگوید برای خانوادهام ویزا گرفتم ولی خودم بهخاطر شرایط شغلی و مالی نمیتوانستم بیایم. هر چه خانواده اصرار کردند، قبول نکردم.
قبل از اینکه خانوادهام راهی کربلا شوند، از موکب مدینة النبی تماس گرفتند و بدون اینکه خودم بدانم ویزایم را صادر کردند و گفتند باید برای تعمیر و نصب اتوهای بخارِ این موکب بیایی. الآن هم که کار آن موکب تمام شده است، آمدهام اینجا به آشپزهای موکب حضرت معصومه سلاماللهعلیها کمک کنم تا خانوادهام برسند به اینجا و با آنها راهی کربلا شوم».
اشک دور چشمانش جمع شده بود و انگار مبهوبِ «یهویی» دعوت شدن از سوی ارباب بود.
یکی از دوستان طلبه را میبینم که با همسر و دو فرزندش وارد موکب کریمه اهل بیت شدند. سراغش میروم و سلام و احوالپرسی میکنم. میگویم سخت نیست با دو فرزند قدونیمقد؟ میگوید سه فرزند! میپرسم سومیاش کجاست؟ چادرِ اتاقک عقبِ کالسکة دوقلو را عقب میزند و یک نوزاد را نشانم میدهد؛ یعنی این هم سومیش.
میپرسم چجوری جرأت کردی بچه دوماهه را بیاوری؟ میگوید ما هر سال خانوادگی میآییم. امسال هم امام حسین طلبید و خدا به ما کمک کرد و با بچه دوماهه هم آمدیم. میپرسم نگران مریضشدن بچهها نیستی؟ میگوید: «الحمدلله بچهها حالشان خوب است؛ اما اگر هم مریض شوند، هر بچهای در سال سهمی از بیماری و مریضی دارد، پس بهتر که مریضی و بیماریشان در این مسیر باشد، در راهِ حسین… ».
من که عاجزم از جواب، شما جواب بدهید؛ اما نه با منطقی خارج از جواب، با منطق این عاشق.
آقا مهدی را که از دوستان پانزده ساله است، در موکب بانوی کرامت میبینم. خانوادگی آمده است؛ با همسر و پسر سه ساله و پسر یک سال و نیمهاش. میگوید اگر بخواهی، میشود خانوادگی آمد و هیچ مشکلی پیش نمیآید.
او فرزند یکی از مسئولین کشوری است و تاکنون هیچ آقازادگی از او ندیدم. میگوید پدربزرگهای ما و شهدای ما آرزوبهدل ماندند و به کربلا نرفتند. حالا که به برکت خون شهدا راه باز است، باید قدر بدانیم و به نیت آنهای نیز بیاییم. آقا مهدی میگوید امسال بهخاطر شرایط مالی نمیدانستم میتوانم بیایم یا نه، ولی خدا را شکر حضرت طلبید و خانوادگی آمدیم، ولی دیگر نمیتوانیم به سارا و کاظمین برویم.
خودش میگوید «تقصیر خودم است. از اول با خود میگفتم اگر هم شرایط مالی جور شود، فقط به نجف و کربلا میروم. اگر از همان اول زیارت سامرا و کاظمین نیز نیت کرده بودم، ما را میطلبیدند…»
صدای آقای محمدی، مجریِ رادیو معارف از بیرون موکب به گوش میرسد؛ چندین بار پشت بلندگو، پسر نوجوانی را صدا میزند که مادرش روبهروی موکب حضرت معصومه (س) و کنار غرفه رادیو معارف منتظر اوست.
صفا و صمیمت و صدای آرامبخش و یکرنگِ آقای محمدی در این دو هفته حضور در موکب، عجیب دلمان را با دلش گره زده است؛ صدایش بیاختیار مرا به بیرون موکب و کنار غرفه رادیو معارف میکشاند. مادری را میبینم که بیتابی میکند و خدّام موکب به او آرامش میدهند که «نگران نباشید، پسرت پیدا میشود». دقایقی بعد، نوجوان، پیش مادرش بود و اینبار مادر از خوشحالی گریه میکرد.
آقای محمدی رو به این مادر کرد و گفت: «مادر، توی این مسیر هیچ کس گم نمیشود».
امواج صدای آقای محمدی که حالا دیگر بلندگو را کنار گذاشته بود، در گوشم میماند؛ «توی این مسیر هیچ کس گم نمیشود». راست میگوید: ما در طریقالحسین، راه بهشت را پیدا کردهایم و تازه پیدا شدهایم. در مسیری که آدمها خودشان را پیدا کردهاند، گمشدن معنا ندارد. خوش به حال زائرانی که خانوادگی در این مسیر خودشان را پیدا میکنند.